همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

دل نوشته های همشهری جوانی، برای همه تنبل های دوست داشتنی




تنبل هایی که با ما نشسته اند!



همشهری جوان/شماره 395

اگر با دقت نسبت به تیپ شناسی برخی  از معروف ترین شخصیت های کارتونی، تلویزیونی و سینمایی اقدام کنید، متوجه می شوید تعداد چشمگیری از آنها  به طور کاملا اتفاقی تصویر تمام و کمالی از تنبلی مفرط را برای ما ترسیم کرده اند. تصویری که ما گاهی با آنها خندیده ایم، گاهی همذات پنداری کرده ایم، گاهی به حالشان افسوس خورده ایم و گاهی هم برای ما الگویی شده اند که مثل آنها موی بلند، ناخن سیاه واه و واه و واه، نباشیم. 

 

مخمل

گربه‌ها ابلوموف‌اند

اگر شما هم با یک گربه واقعی ارتباط داشته باشید، مطمئن می‌شوید که سازنده‌های سریال «خونه مادربزرگه» حتما گربه داشته‌اند و بعد از سال‌ها کلنجار رفتن با یک گربه واقعی شخصیت مخمل را طراحی کرده‌اند. مخمل واقعا یک گربه است با همان خصوصیات. درست مثل همه گربه‌ها که وقتی غذایشان را می‌دهید، یک تکه آفتاب پیدا می‌کنند و چرت می‌زنند و تا وقتی دوباره گرسنه نشوند یا پای روی دمشان نگذارید، بیدار نمی‌شوند.

 

گاهی وقت‌ها هم همان‌طور کشان‌کشان خودشان را هل می‌دهند و نزدیکتان می‌آیند تا به عنوان وظیفه‌ای که برایتان متصور هستند، نازشان کنید و وسط ناز کردن باز چرت می‌زنند و گردنشان را درست مثل گردن مخمل کش‌وقوس می‌دهند. مخمل شخصیت محبوب خونه مادربزرگه با آن پیراهن نارنجی و جلیقه قهوه‌ای که سنجاق قفلی داشت، یک «گربه-ابلوموف» واقعی بود.

 

از صبح تا شب توی ایوان خانه چرت می‌زد و کافی بود مادربزرگه از او چیزی بخواهد تا با انواع و اقسام بهانه‌ها، کار را از سر خودش باز کند و مادربزرگه را حرص بدهد. درست مثل ابلوموف فقط چیزی مثل عشق نبات می‌توانست او را از جایش بلند کند و یادش بیندازد که دست و پا دارد! مخمل را انگار اتحادیه تنبل‌ها ساخته بودند.

 

عجیب است که نه عادل بزدوده که مخمل را ساخته به نظر تنبل می‌آید، نه مریم سعادت که آن را رنگ کرده و نه حتی بهرام شاه محمدلو(آقای حکایتی) که به جای او حرف زده. شاید آنها بیشتر با یادی از تنبلی‌هایشان مخمل را ساخته‌اند. هر چه باشد، برای بچه‌هایی که صبح‌های جمعه بیدار می‌شدند و با دهان‌های باز از خمیازه پای خونه مادربزرگه می‌نشستند، مخمل بهترین عروسک برای همذات‌پنداری با تنبلی‌‌هایمان بود.

 

نگاهش که می‌کردیم، یک خمیازه مخمل می‌کشید و یک خمیازه ما. مخمل بهترین عروسک بود برای اینکه خوابِ خوبِ قبل از ناهار خوشمزه‌ روز جمعه را برای بچه‌ها حلال کند، البته اگر پای مشق‌‌های ننوشته روز شنبه در میان نبود!

                                                                                                                                                            

 

 

گیگیلی
Eyes Wide Shut

برخلاف اسمش، قیافه نزارش و حرف زدن کشدارش، «گیگیلی» احتمالا پخته‌ترین و دقیق‌ترین کاراکتری است که تا به حال  در مجموعه کلاه قرمزی شکل گرفته. کسی که بامداد خمارش تا شامگاهان سال‌ها بعد ادامه دارد، اینترنت، گیم‌های کامپیوتری و زبان صفر و یک، قوت غالبش است و از میزان تنبلی، بعید است حتی بتواند جان به جان‌آفرین تسلیم کند.

 

اما چرا برای برخی از ماها گیگیلی از تمام کاراکترهای مجموعه کلاه قرمزی، تر و تمیزتر  و دلنشین‌تر است؟ آنهایی که خوره کامپیوتر و اینترنت هستند، می‌دانند اصطلاحی به نام «گیک» در این دنیا وجود دارد. «گیک»ها در دنیای واقعی به کاراکترهایی گفته می‌شوند که خلاف جهت آب شنا می‌کنند. علاقه افراطی به چیزی دارند و به دلیل تمرکزشان روی علاقه مورد نظر، هیچ کار دیگری نمی‌کنند و به همین دلیل به تنبلی گفته‌اند زکی؛ اما این روزها در دنیای مجازی به آنهایی که یک بند پای اینترنت و گیم و کامپیوتر هستند، «گیک» می‌گویند. حالا به اسم گیگیلی و شباهتش به «گیک» و علاقه غیرقابل تحملش به بازی‌های کامپیوتری فکر کنید.

 

یادتان که نرفته چقدر آقای مجری از دست او و تنبلی‌اش به دلیل نشستن پای بازی‌های آنلاین و گیم کامپیوتری کلافه می‌شد؟ درست است که گیگیلی از چند روز قبل از عید از خانه بغلی راهی خانه آقای مجری برای عیددیدنی می‌شد و تا آخر عید این دیدنی یکی دو ساعته‌اش طول می‌کشید، درست است که الان چشمش را می‌بست و چند ساعت بعد باز می‌کرد تا پلکی زده باشد، درست است که لباسش تا بالای ناف و آرنجش رسیده بود چون از بچگی حال نداشت عوضش کند اما در اصل بیشتر از اینکه گیگیلی یک تنبل حرفه‌ای باشد، احتمالا یک «گیک» است! با اینکه دوست دارد خیلی کارها را بکند اما به دلیل همین «گیک» بودن، «دبیتووونه...»!

 

گیگیلی با همان «چشمان باز بسته» دنیایی را که باید، به خوبی و دقیق نظاره می‌کند. پس لطفا به گیگیلی و کاراکتر «گیک»طورش احترام بگذارید و هیچ چیز را به فراخی‌ خاطر ربط ندهید! متشکریم.
با تقدیم احترام: انجمن حمایت از گیگیلی‌های پایتخت

*  فیلمی که استنلی کوبریک، نام آن یعنی «چشمان باز بسته» را احتمالا از قیافه گیگیلی گرفته!

 

                                                                                                                                                         

 

 

خپل
کمی سیبیلو...

اگر با موجودی به نام «خپل» بعد از چند سال(مثلا حول‌وحوش همین سن 30-25 سالگی) آشنا می‌شدیم، احتمالا می‌توانستیم با او ارتباط بیشتری برقرار کنیم(رجوع کنید به گربه‌های واقعی دوروبرتان که به غیر از آشغال خوردن هیچ کار هیجان‌انگیز دیگری نمی‌کنند) اما آن موقع‌ها برای ما که هنوز کودک بودیم، تصویر گربه مثل امروز بی‌خطر نبود

 

آن روزها گربه‌ها هنوز جزو خانواده گربه‌سانان به حساب می‌آمدند و به لحاظ چستی و چابکی هم همیشه فکر می‌کردیم همه گربه‌ها مثل «تام» در کارتون تام و جری هستند اما این خپل لمس، همه این تصویرها را از ما دور می‌کرد. کارتونی که در آن یک گربه سیاه و سفید(این موضوع اصلا ربطی به گیرنده‌های سیاه و سفید آن موقع نداشت، خپل واقعا سیاه و سفید بود) می‌دیدیم که چاق و کمی سیبیلو بود!

 

و همیشه خدا لمیده بود یک گوشه باغ پرگل  و همان‌طور که به دوربین نگاه می‌کرد، بچه‌های مردم را می‌ترساند! آن هم  بدون آنکه حتی از جایش جابه‌جا شود، یا از خودش صدایی در بیاورد و کاری کند. چون اصولا تنبل تر از آنی به نظر می‌رسید که بخواهد و بتواند این همه زحمت را باهم بکشد اما خب صدای کلفت گوینده کارتون و موسیقی وهم انگیز همراه داستان کار خودش را می‌کرد. همراه همیشگی تیتراژ آقای تنبل مرموز هم یک زنبور سمج بود که خپل برای دور کردن زنبور مزاحم، فقط نگاهش می‌کرد(واقعا اندازه تنبلی را می‌بینید).

 

در کل قسمت‌های مختلف هم تنها حرکت‌هایی که خپل انجام می‌داد این بود که گاهی جای خوابش را عوض می‌کرد یا نهایتا مثلا غلت می‌خورد یا در متحیرکننده‌ترین حالت، از این سوی باغ به آن طرف می‌رفت و در راه کمی هم به پروانه‌ها نگاه می‌کرد. بنابراین اصلا عجیب نیست که در این دو صفحه خپل جزو تنبل‌ترین شخصیت‌های کارتونی دوران قرار بگیرد، گربه‌ای که اگر الان سازنده‌اش بخواهد برایش آهنگ و ترانه تیتراژ بسازد شاید به جای آن آهنگ ترسناک، شعر و ترانه امروزی‌تری  را انتخاب کند. 

 

                                                                                                                                                                                        

 


حسنی
یه دسته گل!

خدابیامرزد منوچهر احترامی را. «حَسَنی» به احتمال قریب به یقین اولین تجربه برخورد نسل من با پدیده شیرین و انسان‌ساز (!) تنبلی بوده است. در واقع مطالعه بیوگرافی این ساکن تنهای دِه شلمرود بود که باعث شد بفهمیم همه ما یک حسنی دوست داشتنی در درونمان داریم که در اکثر اوقات زمام امور را در دست می‌گیرد.

 

علیرغم اینکه احتمالاً بخش زیادی از جوانان ایرانی در دوران کودکیشان ماجرای دراماتیک رهایی حسنی از یوغ تنبلی و رستگاری او به واسطه کنار گذاشتن تنبلی در پایان داستان را شنیده و خوانده بودند، هنوز هم نتوانسته‌اند دستاورد درخشان حسنی عزیز را عملی کنند؛ چراکه اگر می‌کردند الان چنین پرونده مفصلی در باب تبعات تنبلی در جامعه ایران به زیور طبع آراسته نمی‌شد!

 

البته تنبلی در وجود حسنی فقط در مورد جریان «نظافت» حلول کرده بود، وگرنه خود راوی در‌‌ همان ابتدای داستان و قبل از اطلاق صفت «تنبل تنبلا» به وی، به «بلا» بودن نامبرده اذعان دارد. در واقع حسنی موجودی اجتماعی و هایپر اکتیو بود که دوست داشت با کلیه جانداران موجود در ده شلمرود اعم از کره الاغ کدخدا، غاز، جوجه، فلفلی و قلقلی ارتباط اجتماعی برقرار کند، اما قصور وی در زمینه اموری بهداشتی نظیر اصلاح سر و ناخن‌ها و استحمام بود که باعث می‌شد این طفل نگون‌بخت در زمانی که هنوز اپراتور اول تلفن همراه اختراع نشده بود احساس تنهایی کند.

 

در ‌‌نهایت به دلیل پیام آموزشی داستان سر حسنی به سنگ خورد و طرد شدن از اجتماع بلایی بر سر قهرمان داستان ما آورد که وی داوطلبانه عازم حمام شد، اما حیف که در زندگی واقعی نمی‌توان به راحتی حسنی اصلاح شد. اگر می‌شد کامران بارنجی عزیز سر به موقع رسیدن این یادداشت کوتاه از طرف نگارنده انقدر اذیت نمی‌شد!

 

                                                                                                                                                      

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد