در شماره 292 که به خاطر تعطیلات ایام محرم به دستم نرسید(شرکتی که پخش را بر عهده داردحتی در بعد تعطیلات هم شماره های نفرستاده را نمی فرستد) در مورد فیلم اخراجی های 3 نوشته که حیفم آمد گزارش آقای حاجی پروانه را نگذارم.
گزارش در ادامه مطلب...
رقابتی که انگار قرار است محمدرضا شریفینیا یا همان حاجی گرینوف اخراجیها را با رضا رویگری ( که نامش در این بنرها اکبر دباغ است) داشته باشد. چشم که بگردانی میتوانی مجموعهای از این تبلیغات را در یک فضای محدود ببینی. یک بنر قرمزرنگ با یک قلب درشت بالای عکس حاجی گرینوف با بلندگوی دستی. با این جمله :«من عاشق ملت هستم»
محمد مهدی حاجی پروانه در ابتدای این گزارش نوشته است: «اخراجیها3» سومین قسمت از سهگانه معروف مسعود دهنمکی است که کار فیلمبرداریاش از ده آذر امسال شروعشده. آنطور که اعلام شده داستان این قسمت مربوط به روزهای پس از جنگ و شرایط فعلی است و با محوریت بررسی زندگی سه کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری جلوی دوربین خواهد رفت. هرکدام از شخصیتهای فیلم در دو قسمت قبلی، در جدیدترین قسمت اخراجیها برای خودش کارهای شده و ماجرا در اوضاع و احوال امروزی میگذرد. حضور جمعی بین هزار تا 2هزار نفر هنرور باعث شده تا کار فیلمبرداری این فیلم در اماکن و معابر مختلف پرسروصدا باشد.
گزارش را در ادامه بخوانید.
محمدرضا شریفینیا، رضا رویگری و سیدجواد هاشمی بازیگران سه کاندیدای رقیب در انتخابات فیلم اخراجیها3 هستند. شریفینیا طبق معمول همان حاجی گرینوف ظاهرالصلاح است که اینبار با استفاده از سابقه حضورش در جبهه، به انتخابات وارد شده. رضا رویگری کاندیدای «بهاصطلاح» ماجراست و البته سیدجواد هاشمی هم که نادیده میشود حدس زد شخصیت مثبت فیلم است.
لوکیشنهای اصلی «اخراجیها3» خانهای در محدوده پیچشمیران، معابر عمومی شهر و از جمله تونل رسالت و یک آسایشگاه جانبازان خواهد بود و کار فیلمبرداری احتمالا تا بهمنماه طول میکشد.
هرچند خیلیها معتقدند دهنمکی این فیلم را به جشنواره فجر امسال میرساند و البته طبق معمول هم امید زیادی به فروشش هست. نکتهای که خود آقای کارگردان دربارهاش میگوید: «نمیدانم به جشنواره میرسد یا نه. ضمن اینکه من به فروش همه فیلمهایم امیدوارم. این هم مثل بقیه فیلمها؛ ممکن است بفروشد، ممکن است که نفروشد.»
شنیده میشود که دهنمکی قرار است بعد از اخراجیها همچنان پرکار باشد و ساخت فیلم جدیدش«رسوایی» را بلافاصله شروع کند. فیلمی که میگویند ادامه سریال «دارا و ندار» است.
حکیم غرب به شرق- ترافیک سنگین ورودی تونل.» آنهایی که صبح روز شنبه در مسیر بزرگراه حکیم و رسالت پشت ترافیک سنگین ماشینها مانده بودند، با شنیدن چنین پیامی از بخش ترافیکی استودیوصدای شهر نمیتوانستند تعجبشان را پنهان کنند. گمانهزنیها شروع شده بود. یکی میگفت: «تصادف شده لابد» و دیگری جواب میداد: «حتما اتفاق غیرمنتظرهای افتاده و سابقه نداشته توی این ساعت اینجا شلوغ بشه.» یکی دیگر به شوخی میگوید: «لابد طرح زوج و فرد را یکهو برداشتهاند.» صحبتها و گمانهزنیها همچنان ادامه دارد تاموقعی که ماشینها آرامآرام تونل را رد میکنند و کمی جلوتر چشمها به فضای سبز حاشیه بزرگراه و اتوبوسهای پارک شده و تجهیزات فیلمبرداری میافتد. دوریالیها همزمان میافتد: «فیلمبرداریه.» بعد هم که چشمها به بنر بزرگی از محمدرضا شریفینیا در مسیر مقابل میافتد، همه میفهمند ماجرا از چه قرار است: «کاندید ما حاجیه، صالح اخراجیه.»
سعود دهنمکی از چهارشنبه، فیلمبرداری فیلم جدیدش«اخراجیها3» را شروع کرده و حالا صبح شنبه در حاشیه تونل رسالت بخشهایی از نماهای خارجی فیلمش را میگیرد. با جمعیتی از سیاهیلشکرها و به قول سینماییها: «هنروران.» بیلبوردها و بنرهایی که خودش هم جزوی از لوکیشن فیلم است گوشهگوشه این تکه از شهر را پوشانده تا تونل رسالت درست و حسابی فضایی شبیه آنچه در ذهن و فیلمنامه دهنمکی میگذرد را پیدا کند. ماجرا چیزی شبیه رقابت و کریهای آبی و قرمزهاست؛ با همه جزئیات و نمادهای این کری خواندن. از رنگ قرمز و آبی گرفته تا چیزهایی شبیه لنگ سوراخسوراخ شده و کیسه آبی حمام. این نمادها هم نمادهای رنگی دوکاندیدای رقیب در انتخابات هستند.
رقابتی که انگار قرار است محمدرضا شریفینیا یا همان حاجی گرینوف اخراجیها را با رضا رویگری ( که نامش در این بنرها اکبر دباغ است) داشته باشد. چشم که بگردانی میتوانی مجموعهای از این تبلیغات را در یک فضای محدود ببینی. یک بنر قرمزرنگ با یک قلب درشت بالای عکس حاجی گرینوف با بلندگوی دستی. با این جمله :«من عاشق ملت هستم» و البته ترجمه انگلیسی خندهدارش با همان قلب گلدرشت که فاصله میان کلمه I و کلمه MELLAT را پرکردهاست. ماجرا کمی خطرناکتر هم میشود وقتی شعار معروف «توپ، تانک، فشفشه» را هم میبینی. اما عکس شریفینیا با کیسههای آبیرنگ حمام و البته مصرع دوم این شعر معروف استادیومی، خیال نگران همه را راحت میکند: «اکبردباغ کیسهکشه.» با مزهتریناش هم بنری از جلد مجله TIMES (!)با فیگور بامزه گرینوف است که خیلی شبیه سیاستمدارهای وطنی شده. جناح آنطرفی انتخابات هم البته با توپ پر آمده: «تو به من رأی میدی، از چشات معلومه» روی یک زمینه آبیرنگ و کنار عکسی از یک چشم و البته عکس رضا رویگری در نقش اکبردباغ، رقیب انتخاباتی گرینوف. یک گوشه دیگر هم یک عکس تبلیغاتی دیگر با هنرنمایی دیگری است.
رضا رویگری با لنگی که چند سوراخ بزرگ دارد عکس یادگاری گرفته: «دباغ چیکارش میکنه، شیره شکارش میکنه» و البته یک تبلیغ طفلکی هم هست: «من مرد تنهای شهرم.»
فضای شهر اخراجیها3 حسابی انتخاباتی است. چون غیر از تبلیغات شهری و بنرها و کلکلها، تجمع و کارناوال خیابانی هواداران نامزدها هم در این گوشه شهر داغ داغ است. یک طرف هواداران اکبر دباغ با ظاهرهایی آبی و سر و صورت رنگ شده. آن طرف هم طرفداران قرمزپوش و قرمز صورت صالح گرینوف با رنگی که نه تنها صورتها بلکه برای بعضیها حتی موهایشان را هم قرمز کرده است. جمعیت آبیپوش از حاشیه بزرگراه شروع به راهپیمایی میکنند و در حالی که عرض بزرگراه را طی میکنند، دستهایشان را که با مچبند آبی بسته شده بالا میگیرند و فریاد میزنند:«یه هفته، دوهفته، گرینوف حموم نرفته» و وسطش هم چندنفری پقی میزنند زیر خنده و زیرزیرکی میخندند تا فیلم را خراب نکنند. ماشینهای پشت صف راهپیماییکنندگان هم هاج و واج، خود را وسط صحنه فیلمبرداری مییابند و رانندگان کلافه از راهبندان هم از میتینگ آبیپوشان انتخاباتی خندهای روی لب دارند. جمعیت از عرض اتوبان میگذرند و برمیگردند آن طرف تا اگر کارگردان، کار را تایید کرد و فیلمبرداری تمام شد، سوار همان اتوبوسهایی شوند که سرویس آنهاست. اتوبوسهایی که چند دقیقه بعد تا خرخره پر میشوند و از روی تابلوی خطشان (آزادی- باغستان) میشود فهمید اعزامی از کرج هستند.
کرجیا کجا بودن؟
«این کرجیا که اومدن کار ما رو خراب کردن.» دختر جوان وقتی کاغذ و دوربین را دست مان میبیند و پرسوجو میکند که خبرنگاریم یا نه، به جای توضیح درباره فیلم انگار فقط میخواهد سفره دلش را برای خبرنگارها باز کند: «آقا ما آموزشگاه هستیم. هنرجوییم. انتخابمون که کردند رفتیم دفتر خود آقای دهنمکی تست دادیم. بعد گفتند خبرتونم میکنیم. امروز هم گفتند بیا، اومدیم. اما این کرجیها که اومدند همهچی رو خراب کردند.
اصلا معلوم نیست اینا رو از کجا و واسه چی آوردن؟ اگه اینا هستن پس چرا از ما تست بازیگری گرفتن؟» انگار خانم جوان خیلی از اینکه در نقش سیاهیلشکر به کارگرفته شده شاکی است؛ موضوعی که برای چند تا پسر جوان دیگر انگار اصلا موضوع مهمی نیست. «علی» یکی از همین دست آدمهاست. درباره آمدنش به اینجا میگوید: «چند روز پیش توی یه نگارخونه بودیم. حوالی چهارراه ولی عصر(عج). اومدن پیشمون بهمون گفتن دوس داری فیلم بازیکنی؟ ماهم گفتیم آره. بعد گفتن زنگ میزنن. امروز که اومدیم اینجا دیدیم باس سیاهیلشکر وایسیم.» بعد هم تعریف میکند که بهشان گفتهاند برای امروز باید سر ساعت هفت اینجا ( خیابان آفریقا، نرسیده به میدان آرژانتین) باشند.
اما با اینکه آنها ساعت هفت و نیم خودشان را به اینجا رساندهاند، کار از حدود ساعت ده شروع شده. علی و رفقایشخودشان آمدهاند اما سروصدای کرجیها موقع سوارشدن به اتوبوسها نشانمیدهد که نهتنها سرویس داشتهاند بلکه کموبیش با همدیگر آشنا هم هستند و البته به گفته پسرک نوجوان با آن تیشرت چسبان سبزرنگ بینشان هم آشنا به امور سینما و تلویزیون(!): «من خودم اهل سینما هستم. عشق سینما هم دارم. اینقدر رفتم شهرک سینمایی و اومدم که بالاخره خدا خواست و بازیگر شدم.» بعد هم چشمهایش برق میزند و میگوید: «تازه قراره یکی، دوتا صحنه دیگه هم بازی کنیم و شعار بدیم که فیلممون کامل بشه.» هرچند هیچکدامشان به اندازه علی خوشحال و البته پرکار نخواهند بود: «واسه سری بعدی فیلمبرداری گفتن خبرتون میکنیم. نمیدونم سری بعدی هم این سهتا اتوبوس و کرجیا رو هم میارن. اما به یه عده گفتن حتما باشین. از جمله ما. چون ما چندتا دیالوگ هم داریم که باید بگیم.»
اما وقتی صحبت از یک راز مگو به میان میآید، بازهم جواب جالبی میشنویم. وقتی میپرسیم: «برای دستمزد روی چه مبلغی با شما صحبت کردهاند؟» میخندند و جواب میدهند: «بهمون گفتن اگه نیایین سرصحنه باید یه چیزی هم دستی بدین» و بعد علی و رفقایش سه، چهار نفری میزنند زیر خنده.
سنگ تموم میذارم
عوامل، دارند دوتا طبل بزرگ که انگار برای مراسم بوده را توی ماشینهای عوامل فیلم جاسازی میکنند. بازیگرهای اصلی فیلم و آنهایی که امروز نقش داشتند (مثل مریم کاویانی) هم خیلی زودتر ازاینها از لوکیشن رفتهاند. کلمن آبی رنگ روی چمنهای حاشیه بزرگراه پشت سرهم دارد خالیتر میشود و با نوشیدنی خنک از حاضران در محل پذیرایی میکند. راننده اتوبوس باغستان- آزادی الان 20دقیقهای میشود که غیبش زده و نیست. جمعیت توی اتوبوس هم که آدم را یاد اتوبوسهای سرصبحی خطهای شلوغ میاندازد تا همان پله پایینی مملو از مسافر است و زنان و مردان و دختران و پسرانی که؛ تا همین یکی، دوساعت پیش نقش هواداران کاندیداهای انتخاباتی فیلم را بازی میکردند و حالا در اتوبوس منتظر رانندهاند.
چندتا پسر جوان، سر اینکه کدامشان میتواند اتوبوس را براند، کلکل میکنند و عاقبت یکیشان مینشیند پشت فرمان تا روی رفقایش را کم کند که بالاخره سروکله راننده پیدا میشود. جمعیت تقریبا پخش شدهاند توی ماشینها و آخرین مینیبوس هم متوقف شده تا باقیمانده هنروران را سوار کند. ماشین نیروی انتظامی هم که برای کنترل ترافیک محل، آنجا مانده بود تقریبا کارش را تمام شده میبیند و آماده حرکت است. یکی از عوامل روی چمن راه میرود و با صدای بلند فریاد میزند: «کسی جا نمونهها! رفتیما!» و چشمش هم که به ما میافتد میگوید: «شما که هنوز سوار نشدین که! بهخدا اگه مینیبوس بره من واسهتون ماشین نمیگیرما. خودتون باید برگردین» و البته انتظار دارد که این تشر او را هم جدی بگیریم و سوار مینیبوس شویم. آن طرف اتوبان، تقریبا همه بنرها جمعشده و چند نفر آنها را زدهاند زیر بغلشان و دارند میآیند اینطرف تا برگردند و بروند سراغ کار و زندگیشان. یک جوان دیگر از عوامل هم البته هست که دارد یک بنر حاجی گرینوف را با دقت هرچه تمامتر لوله میکند. روی بنر نوشته: «اگه رأی بیارم، واسه همتون سنگ تموم میذارم.»