همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

یادداشت آقای محمد اشعری در شماره 293

فقط نگاه می کنیم







برای خواندن یادداشت به ادامه مطلب بروید...
 
 
 


گزارش می‌گیریم، با کلی وسواس قلمی‌اش می‌کنیم، با حفظ جوانب احتیاط که نکند به تریج قبای فلان مسوول بربخورد، تنظیمش می‌کنیم، تا برسد دست شما. همزمان امید داریم که فلان مسوول یا دفتر بهمان آدم مهم، مشکلات مطرح شده یا نکات حساس مطلب را ببیند؛ شاید که با دستان توانای خود گره‌ای را بگشاید، پاسخی دهد، راهی را اصلاح کند یا بالاخره مشکلی از دغدغه‌های خلق‌الله حل شود. اما همانند همه سال‌های تجربه‌شده، نتیجه معمولا اتفاق ملموسی نیست. بهترین راه، بی‌توجهی مطلق است و اصرار بر انجام کار (صحیح و غلط منظور نیست.)
مثلا در یک شماره از مشکلات حقیقی انحلال دانشگاه ایران و ادغامش با دانشگاه تهران نوشتیم؛ مدل تدریس دو دانشگاه متفاوت است، برخورد با استادان دانشگاه منحل شده مناسب نبوده، دانشجویان از این کار درست در وسط ترمشان دلخورند و... فکر می‌کنید نتیجه چه بود؟ دستور لازم‌الاجرا و بی‌بازگشت است حتی اگر نمایندگان مجلس هم گیر دهند، چه برسد به یک گزارش 3‌هزار کلمه‌ای. روش تغییری نمی‌کند؛ یعنی همین است که هست!
یا یک دغدغه دیگر و به‌روز مطرح می‌کنیم؛ برای شرحش با یکی از قدیمی‌ترین استادان باسابقه دانشگاه شریف گپ می‌زنیم و وضعیت دانشجویان دکترا را باز می‌کنیم که از سراسری شدن کنکور مقطع دکترا می‌هراسند، از سرنوشت آن سوال دارند، تغییر را در چند ماه مانده به آزمون، درست نمی‌دانند و چه و چه. همه این نوشتن‌ها و انتقال سوال‌ها (منظورم تنها در همشهری جوان نیست‌ها، در همه مطبوعات و روزنامه‌های دغدغه‌دار ماست) سرانجامی ندارد. حتی برای محکم شدن دل لرزان داوطلبان منطق قرصی مطرح نمی‌شود. فقط اطمینان می‌دهند که کار ما نقص ندارد. بعدتر (یعنی همین هفته پیش) که منابع دکترا را برای هر آزمون اعلام می‌کنند، مملو است از سوتی‌های خنده‌دار؛ برای فلان رشته تخصصی منبعی اعلام شده که نهایتا یکی از واحدهای فوق‌لیسانس بوده، منابع بهمان رشته با بیش از 12 زیر شاخه خفن، سه تا بیشتر نیست که همان‌ها هم کلی است و...
سراغ مثال‌های قدیمی‌تر در همین همشهری جوان نرفتم چون هر کدام از ما از این دست مثال‌ها فراوان به یاد داریم و از این شنیده نشدن‌ها، بی‌توجهی‌ها و حرف، حرف خود بودن‌ها، دردها کشیده‌ایم. مهم این است که ناامید نمی‌شویم؛ همچنان می‌نویسیم، همچنان دردها و دغدغه‌های مخاطبان جوانمان را منتقل می‌کنیم. همچنان به‌جای مشغول شدن به گل و بلبل (مثل برخی همکاران مطبوعاتی!) و به‌جای کبریت بی‌خطر بودن، امید داریم که نوشتن‌هایمان گره‌ای از کسی باز کند. فقط همیشه دعا می‌کنم که این امید مقدس در پس این همه احتیاط ناامید نشود.



تکمله: دوستی در همین صفحه یادداشت نوشته بود که «من و دوستانم در برج عاج نشسته‌ایم و می‌خندیم. به همه اشتباهات و جهل‌ها و بی‌سوادی‌ها، می‌خندیم چون مسوولیت را از خود ساقط می‌دانیم. ما فکر می‌کنیم که فهمیدن پایان کار است...» و من فکر می‌کنم که تنها مسوولیت ما همین نوشتن است. تنها قدرت ما همین قلم است. اگر از همه جهل‌ها و اشتباهات می‌نویسیم و اتفاقی نمی‌افتد، اگر از دغدغه‌ها قلم می‌زنیم و آنها خود را به ندیدن می‌زنند، اگر می‌فهمیم و فهممان را منتقل می‌کنیم و هیچ نمی‌شود، باید بخندیم تا ناامید نشویم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد