راز چشمهایش
برای خواندن یادداشت به ادامه مطلب بروید...
جمله مشهوری از لوئیس بونوئل، فیلمساز بزرگ اسپانیایی هست که میگوید: «چشم سفید سینما کافی است نور واقعی خود را بتاباند تا جهانی را به آتش بکشد.» این که معنای این جمله چیست و چطور باید تفسیرش کرد مفصل است و اگر دوست داشتید میتوانید در کتاب هسته آتشفشانی سینما (نوشته بهروز افخمی) دربارهاش بخوانید. اما حقیقتی در این جمله وجود دارد که در نگاه اول هم خودش را نشان میدهد. اینکه سینما قادر است شکل تازهای از واقعیت را ارائه کند که کاملا باورپذیر به نظر میآید و میتواند آدم را متقاعد کند که نسخه اصل است و قلابی نیست.
خب، حالا بیایید بدون مقدمه به این فکر کنیم که در ذهن ما شخصیتی تاریخی مثل عمروعاص چه شکلی است؟ شرط میبندم اولین تصویری که ظاهر میشود، صورت مهدی فتحی است با آن دستار مشکی بر سر و ریشهایی که کم کم به سفیدی زدهاند و البته نگاه زیرکانهای که مهمترین بخش این تصویر را میسازد. این، شمایل عمرو عاص حک شده در ذهن بیشتر ما ایرانیهاست که مشتری پر و پا قرص سریال امام علی(ع) بودهایم و تاریخ آن دوره از اسلام را از طریق این سریال به ذهن سپردهایم. همانطور که مالک اشتر و همانطور که ولید.
حالا این روزها با سریال مختارنامه، این تجربه دارد دوباره تکرار میشود. ما با دوره دیگری از تاریخ اسلام طرفیم و شخصیتهای آن روزگار را با مختارنامه داریم یکی یکی میشناسیم. اینبار نوبت مختار و ابن زیاد و عبدالله بن زبیر است که داستانشان را دنبال میکنیم و آنها را در هیئت انسانهای قابل باور و پذیرفتنی میبینیم و حالا دیگر با جرات میشود به این حقیقت اعتراف کرد که این تبدیل به یکی از مهمترین ویژگیهای سریالهای داوود میرباقری شده است؛ اینکه شخصیتهای تاریخی ساخته و پرداخته او برای همیشه تصویر ما را از آن آدم میسازند. از این به بعد برای بیشتر ما ابن زیاد دیگر قیافه فرهاد اصلانی را دارد و عبدالله بن زبیر شبیه رضا کیانیان است.
این ماندگاری و تاثیر هرگز تصادفی نیست. چیزهای زیادی در شکل گرفتن این پدیده موثرند. از مطالعه عمیق منابع تاریخی مختلف برای نوشتن فیلمنامه درست و درک هوشمندانه رخدادهای دراماتیک بگیرید تا دکورها و قابها و تمهیدات فنی و حوصله و وسواس فراوان برای اجرای یک داستان تاریخی و البته در کنار اینها قطعا انتخاب بازیگرانی که بتوانند به جز دیالوگ گفتن و حرکت کردن، جزئیاتی را به نقش بدهند اهمیت بسیار زیادی دارد.
اگر ابن زیاد حالا دیگر با تصویر فرهاد اصلانی در ذهن ما نقش بسته، برای این است که او چیزهای دیگری را به گریم و لباسهایش اضافه کرده است. مثل لحن حرف زدن، نوع نگاه کردن و مخاطب قرار دادن دیگران و انفجار ناگهانی خشمش. در مورد عبدالله بن زبیر و بازی رضا کیانیان هم همینطور. اگر حرکات دست او و تاکیدهایی که موقع سخنرانی روی بعضی کلمات میکند، شکل خاص راه رفتنش در مسجدالحرام و شیوه تکان دادن لبهایش در هنگام ذکر گفتن نبودند، ما اینطور او را باور نمیکردیم و اجازه نمیدادیم تصویر همیشگی این شخصیت تاریخی در ذهن ما باشد.حالا شاید جمله بونوئل روشنتر به نظر برسد. نور واقعی سینما میتواند یک معنیاش همین جزئیات و وسواسهایی باشد که از یک ذهن هنرمند و خلاق میآید و نگاه تازهای را به داستانهای قدیمی اضافه میکند و همین هم هست که زمان اجرای یک کار سینمایی تعیین کننده است و درجه عمق و تاثیر آن کار را میسازد.
به این ترتیب اگر همه چیز درست و سرجای خودش باشد، آن وقت میشود با جادوی تصویر، کاری کرد که میلیونها نفر از آن به بعد موقع حرف زدن درباره یک شخصیت یا اتفاق فقط به یک شمایل فکر کنند و به همان باور داشته باشند. میشود عبدالله بن زبیر را جوری به تصویر کشید که فکر کنیم خودش است. پیش از این هم همین شکل و قیافه را داشته و از این به بعد هم همین شکلی خواهد بود.