داستانهای واگن بانوان
برای خواندن گزارش خانم مریم امیرپور به ادامه مطلب بروید...
شالش را طوری روی سرش بسته که کاملا جلب توجه میکند. روی موهایش کلی تلهای زرق و برقی گذاشته که هر کدام یک رنگ و یک مدل هستند. ظاهری کاملا امروزی دارد و چند گیره سر نقرهایرنگ آویزدار هم به جلوی موهایش زده. پشت یکی از ستونهای ایستگاه روبهروی واگن بانوان پنهان شده و چند دقیقه یکبار سرک میکشد که نکند مامور ایستگاهها سر برسد. استرس را کاملا میتوان در نگاهش دید؛ «مگه داریم دزدی میکنیم؟ جای کسی رو که تنگ نکردیم؟ این هم یکجور کاره دیگه...» تلهای نگین دارش را دست راست گرفته و تلهای گلدارش را دست چپ. مترو که در ایستگاه میایستد، شروع میکند به تبلیغ اجناسش؛ دیپلم ریاضی دارد و 19 ساله بوده که ازدواج کرده. بعد هم خیلی سریع بچهدار شده و به خاطر قسطهای زیادی که دارند مجبور است هم کار کند و هم بچهداری. سمیرا یک بچه شش ساله دارد که صبحها وقتی سر کار میآید، او را پیش مادرش میگذارد. شوهرش هم کار میکند و این جوری است که چرخ زندگیشان میگردد.اینجا قطار زیر زمینی تهران است، جایی که در آن دختر دستفروش زیاد پیدا میکنید.
از هر کسی که بپرسی، نتیجه یکی است؛ هیچکس دوست ندارد کاری همراه با استرس داشته باشد؛ شغلی که در هر لحظهاش نداند که چند روز بعد یا حتی چند لحظه بعد، چه اتفاقی انتظارش را میکشد؛ سمیرا هم این اضطراب را هر روز همراه خود دارد. قطار بعدی همراه با بوق بلندی میایستد. سمیرا بیخیال ادامه حرفهایش میشود، دوباره دستهایش را بالا میگیرد و با صدای تقریبا بلند که خانمها بشنوند میگوید: «تل دارم... دونهای هزار.» خانمی تمام تلها را میگیرد و نمیتواند با دخترش به تفاهم برسد که کدام رنگش را بخرند. آنطرف هم یک نفر دیگر تلها را روی سرش امتحان میکند، در همین مهلت فروش چند دقیقهای، ده تل فروخته میشود. خانمها بعد از اینکه خریدشان را کردند، راهشان را ادامه میدهند. دوباره ما میمانیم کنار سکوی شلوغترین ایستگاه تهران، ایستگاه امامخمینی(ره) و دوربینهایی که - احتمالا- زیر نظرمان دارند. سمیرا با یکی خوش و بش صمیمی میکند. او هم دختری است تقریبا 25 ساله و از سمیرا میپرسد که چرا چند روز نیامده و اینکه چقدر او نگرانش شده و... سمیرا هم به او میگوید: «پس بارهایت کجاست؟» و جواب دخترک که «دیگر به استرس و ناراحتی و پا دردهایش نمیارزید. از این به بعد از شوهرخالهام خواستم که بروم مغازه آنها و جنسهایم را بفروشم.»
بیشتر که به دوست سمیرا دقت کنی، میفهمی که اصلا شبیه بقیه دستفروشهای مترویی نیست؛ دختری که برنزه کرده و لنز طوسی گذاشته، به مدل دختران ساده ولی امروزی مترو نمیخورد. خودش میگوید که در تونلهای مترو لوازم آرایشی بهداشتی میفروخته و مردم یا بهخاطر اعتماد یا سختگیریشان، هزینه نمیکردند؛ «مثلا بابت یک رژلب 1000 تومان که کمترین رقم است هم نمیدهند.» لابد برای همین است که بیخیال بازار مترویی تهران شده و دوستانش را در همین سفرهای بین شهری میبیند. سر درد دلش با ما به عنوان دانشجوی رشته جامعهشناسی (که درباره مشاغل بانوان کار میکنیم) زود باز میشود؛ «تو رو خدا از ما بنویسید؛ از مایی که چهار سال عمرمان را گذاشتیم تحصیل کردیم و لیسانس گرفتیم خیر سرمان. ولی الان چی؟» مترو که میایستد با عجله خداحافظی میکند و سوار میشود.
نگاههای آلوده دستفروشم کرد
«من با ماهی 80 هزار تومان؛ فقط 80 هزار تومان در ماه، در یک شرکت مهندسی منشی بودم. به همین حقوق هم راضی بودم. اما چشمت روز بد نبیند که چه نگاههای سنگینی را تحمل میکردم. چقدر سختم بود که مرتب زیر نگاههای سنگینشان خرد شوم. چه حرفها که نمیشنیدم. همین شد که تصمیم گرفتم بیایم بیرون. گفتم 80 هزار تومان چی هست که من اینقدر اعصابم خرد شود! بعد از آن در مسیر برگشت به خانه با مترو یک خانمی را دیدم که دستفروشی میکرد. از او درباره میزان درآمد و سرمایه اولیه و... پرسیدم و از چند روز بعدش شروع کردم. روزهای اول کمی خجالت میکشیدم که با صدای بلند توی واگن فروشندگی کنم اما بعدها برایم عادی شد.» مامور ایستگاه دو، سه بار از کنارمان رد میشود و به سمیرا میگوید که یا از ایستگاه خارج شود یا سوار مترو شود و برود. سمیرا هم به او میگوید: «آقا به خدا من تازه اومدم. چشم... چشم.» مامور ایستگاه که میرود، کنجکاویام گل میکند؛ «چرا داخل واگنها که امنتر هستند و از دید ماموران هم دور است فروشندگی نمیکنی؟» اینجاست که تجربه سمیرا سریعتر پاسخ میدهد که مردم داخل واگن نمیخرند، بیرون قطار فروشش بهتر است. از درآمدش که میپرسی راحت و صمیمی جواب میدهد: «اگر خیلی بد باشد، 10 هزار تومان و روزهایی که فروش خوب است، 20 هزار تومان سود داریم. باز از آن فضای شرکت و نگاههای هرزه و حرفهای ناجور که بهتر است. نیست؟» سمیرا چند خانم دیگر را هم میشناسد که معلم هستند و بعد از مدرسه میآیند دستفروشی: «حتما نیاز دارند که مجبورند زمان استراحتشان را بیایند اینجا و کار کنند چون جنسهایمان با هم فرق دارد و رقیب نیستیم از تجربههای هم استفاده میکنیم.»
دختری با شالهای رنگی
ساعتهای تعطیلی ادارات و شرکتها رسیده و سکوها شلوغتر میشوند. کمی آنطرفتر یک دختر شال فروش ایستاده که شالهای رنگیاش را روی دست نگه داشته تا اجناسش از نظر مسافران عجول مترو، دور نماند. کنارش هم دو دختر دیگر دارند با هم تل و گل سر و... میفروشند که کم سن و سالتر از بقیه هستند. انگار با هم باشند امنیت بیشتری دارند؛ هرچند توجه بیشتری را هم به خود جلب میکنند و خطر تذکرها را بالاتر میبرند.
این بار مامور ایستگاهها با چهرهای بر افروخته میآید و سعی دارد که آنها را از ایستگاه به بیرون هدایت کند. سمیرا میگوید چوب خط تذکرهایم امروز پر شده، من میروم یک ایستگاه دیگر. بدون خداحافظی جدا میشود. معرکه دیگری چند قدم آنطرفتر دیده میشود. آن دو دختر با مامور ایستگاهها جر و بحث میکنند و مردم هم همه طرف دستفروشها را میگیرند که آقا چرا نمیگذارید کاسبیشان را بکنند. بروند سراغ خلاف خوب است؟ کنار دخترک شالفروش جای خوبی است برای نگاه کردن به جروبحثها و سر صحبت را بهتر میشود باز کرد. «چهار خواهر هستند، سمت چپی دانشجوست و بقیه همگی محصل هستند. گویا خرج زندگی با این دخترهاست. حتما به پول این کار نیاز دارند که این همه جر و بحث را تحمل میکنند.» یکدفعه میگوید: «وای از دست و گردن افتادم. این شالها خیلی سنگینند.» علاقه به شالها و شال فروختن بهترین ترفندی است که بتوان اعتماد فاطمه را به دست آورد؛ «ببین! اگه میخوای سود بیشتری داشته باشی و با کمترین هزینه سود کنی، سراغ شال فروختن نرو که زیاد سود ندارد. چون کسی 4500 تومان در مترو هزینه نمیکند! بهترین چیزی که هم خوب فروش میرود و هم سود بیشتری دارد، زیورآلات و انگشتر و اینهاست. باید آنها را جینی از بازار، تهیه کرد. برای شروع هم بستگی به سلیقهات، دو جین از یک انگشتر را بگیر. بدیاش هم این است که در شلوغی عصرهای مترو، با اینکه فروش بهتر است ولی خیلی راحت میتوانند آنها را بردارند و متوجه نشوی. بعد از بدلیها، فروختن تل و گلسر سود دارد. من روی هر شال 800 تومان سود میکنم و تازه از گردن هم میافتم و تعداد فروش کمتری هم دارد. اما روی تل و زیور آلات بیشتر میشود سود کرد؛ مثلا روی هر تل سر 500 تومان درآمد داری که به خاطر داشتن قیمت پایین 1000 تومان فروش بیشتری هم دارد.» این حساب و کتاب دقیق و البته صحبت از باشگاه رفتن تعجب دارد. با ناراحتی میگوید لیسانس تربیت بدنی دارد و در به در دنبال کار بوده که به نتیجه نرسیده است.
آقای مسوول: اجازه نداریم دخالت کنیم
جالب اینجاست؛ جایی که مسوولان خودشان هم اذعان دارند مصوبه یا قانون خاصی برای دستفروشی در مترو و ایستگاههایش وجود ندارد؛ دلیلی که آنها برای شایع شدن کار بانوان دستفروش میآورند این است که اولا دستوری مبنی بر اینکه دستفروشی جرم است، به آنها نرسیده. فقط اگر این مساله تکدیگری یا سد معبر باشد، آنها موظفند وارد عمل شوند و برخورد کنند. دوم اینکه وظیفه اصلی مسوولان مترو، حمل و نقل مسافر است نه پرداختن به امور دستفروشان و معضلات این چنینی. جلساتی هم با حضور مسوولان شهری و نیروی انتظامی و مدیر کل مترو و... برگزار شده که سعی دارند تصمیماتی برای این معضل بگیرند ولی خوشبختانه یا متاسفانه (!) هنوز به نتیجه مشخصی نرسیده. یکی از مسوولان متروی تهران که نمیخواهد نامش در این گزارش بیاید، این اطلاعات را به ما میدهد و اضافه میکند؛ «ماموران مترو به جز هدایت کردن این افراد به خارج از ایستگاه، اجازه کار دیگری ندارند. سازمانهایی مثل بهزیستی و کمیته امداد هستند که باید یک فکر اساسی به حال این دستفروشها بکنند.فعلا تنها راه حل این مساله خرید نکردن مردم از این دستفروشهاست. تا زمانی که تقاضا باشد، عرضه هم به شکلهای مختلف وجود دارد. اغلب اوقات خود مردم خرید را انجام میدهند؛ مثلا لوازم آرایشی بهداشتی میخرند و بعد از مدتی که برایشان مشکل ایجاد کرد، میآیند و به مترو شکایت میکنند. در صورتیکه همین مردم وقتی ما قصد خارج کردن این افراد را از مترو داریم، پشت سر دستفروشان میایستند و گاهی فحاشی میکنند که چرا نمیگذارید کاسبی کنند! از قیمتهای پایین این اجناس میتوان حدس زد که اجناس یا تاریخ مصرف گذشتهاند یا بهداشتی نیستند.»
مسوول محترم مترو از تنها آماری که از این افراد وجود دارد، میگوید: «روزانه حداقل 150 نفر دستفروش از کلیه خطوط 1و 2 و 4و 5 به بیرون هدایت میشوند. این آمار هم به این شکل گرفته شده که هر مامور باید بعد از خارج کردن دستفروش از مترو با بیسیم به اتاق کنترل گزارش دهد و در نهایت مسوولان از آمارشان با خبر میشوند. اما این تنها آماری است که اداره مترو در اختیار دارد. تنها چیزی که میتواند آنها را تبرئه کند، نیاز آنها به پول است ولی گاهی در این بین گروههایی هم به صورت باندهای چهار، پنج نفره کار میکنند که در آمدهای آنچنانی و بالای 50-40 هزار تومان برای هر نفرشان وجود دارد. اما اینجاست که خشک و تر با هم میسوزند.» به نظر آقای مسوول، مترو با سطح شهر هیچ تفاوتی ندارد. همان اتفاقاتی که در سطح شهر میافتد، در مترو هم رخ میدهد. فقط مساله مترو و شیوه نوین فروش اجناس، بیشتر جلوی چشم است. مساله دیگر هم دور از چشم مردان بودن این کار است که یک امنیتی برای فروشندگان ایجاد کرده. پیشنهاد آقای مسوول به ما خواندن وبلاگ یادداشتهای دختر دستفروش مترو است؛ یادداشتهای روزانه یکی از دخترانی که روز و شبش در مترو میگذرد.