ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود اگرچه له شود اما شکایتی نکند!
حافیظ!
طنز شبیه واکسن است؛ ویروس رقیق شده یک بیماری هولناک که شما را مادامالعمر از ابتلا به آن مصون میکند. البته باید جنبه داشته باشید و نیش اولیه سوزن آن را تحمل کنید. جایش در مجله خالی است. هرچند بچههای مجله سعی کردند پای بهترینهای این عرصه را به همشهری جوان باز کنند تا شما از این مقوله دلچسب هم بینصیب نمانید. اما این جماعت هر چه خوشذوقتر، بیعار و تنبلترند. ناصر فیض یکی از اعجوبههای این وادی است.
چند باری همین جا ذکر خیرش شده. تازگی شوخی شوخی با غزلیات حافظ هم شوخی کرده. امضایی ابداع کرده با عنوان «حافیظ» و تک بیتهایی ساخته که برخی محشرند. شاید برخی را در پیامکها و بلوتوثهایی که دست به دست میچرخند دیده باشید. حیفم آمد چند تایی را برایتان ننویسم. در این روزگار «وانفسا» بیگمان لبخندی به لبتان میآورد و اغلب حرف دل بیشتر ما نیز هست؛ حرف دلهایی که اینطوری گفتنش دردسر کمتر و ثمر بیشتری دارد.
رویه چنین است که مصراعهای داخل گیومه – حال اول یا دوم – از حافظ و مصرع دیگر از ناصر است. تک بیتها از غزلهای مختلفند. برای آنکه تعداد بیشتری را نقل کنید، پی هم نوشتمشان. بین هر بیت اما فاصلهای گذاشتهام، بخوانید و حالش را ببرید.
1. «به آب روشن می عارفی طهارت کرد»/ و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد...
2. «برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر»/ لیلی آمد دم در، گفت: بیا! برق آمد!...
3. «داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید»/ صد و یک عیب چو شد، دلق من از کار افتاد...
4. «مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش»/ گفت: دنیا شده از مشکل پر، این هم روش...
5. «در آستین مرقع پیاله پنهان کن»/ که چوب و غیره در آن ناگهان فرو نکنند... 6. «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را»/ به دستش میدهم کاری که بار آخرش باشد...
7. «چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را»/ ولی از روی پایم خواهشا بردار دستت را...
8. «خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد»/ بعد از این آب خرابات چه آبی بشود...
9. «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود»/ اگرچه له شود اما شکایتی نکند...
10. «صوفیان واستدند از گرو می همه رخت»/ بنده از شرم شدم پشت درختی پنهان...
11. «جمیلهای است عروس جهان، ولی مگذار»/ که این زمان حرکتهای او شود موزون...
12. «پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»/ آنقدر عربده زد، آبروی ما را برد...
13. «دستی به جام باده و دستی به زلف یار»/ پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟...
14. «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد»/ بیخبر بود که ما مشترک کیهانیم!...
15. «دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک»/ رند باید چیز دیگر را نگهداری کند...
16.«چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش»/ مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است...