در همین خیابان انقلاب
میگوید: « شماها دو بار در سال یاد ما میافتید؛ دهه فجر و هفته دفاع مقدس.» منظور هدایتالله بهبودی از ما، خودش است و رفیق شفیقش مرتضی سرهنگی و میدانید نکته دردناک این است که راست میگوید. ما در تمام طول سال فراموش میکنیم. در دنیای خبر و سیاست و اقتصاد و هزار درد و مصیبت دیگر غرق میشویم و هیچ یادمان نمیماند که وقتی داریم از همین میدان انقلاب خودمان رد میشویم تا با عجله پیاده رو را طی کنیم و به راسته اصلی کتابفروشیها برسیم، داریم از روی چه تاریخی عبور میکنیم.
و همین خیابان انقلاب را اگر ادامه بدهید و به چهار راه کالج برسید و بپیچید سمت چپ و از کنار پل حافظ بروید بالا، میرسید به ساختمان حوزه هنری که یک جایی در گوشهای از آن یک دفتر کوچک هست به نام « دفتر ادبیات انقلاب اسلامی»؛ جایی که هدایت بهبودی سالهاست عمرش را آنجا میگذراند و تاریخی را تدوین میکند که قدرش را در این روزگار که هیاهو و ادعا سکه رایج است، ظاهرا کسی نمیداند؛ تاریخی که در کمتر مطبوعهای میشود سراغش را گرفت و کمتر نشریهای آن را دغدغهاش میداند.
بهبودی و سرهنگی سال 75 دوهفته نامهای تاسیس کردند به نام کمان که در زمان خودش یکی از پیشروترین کارهای مطبوعاتی در حوزه ادبیات پایداری بود؛ نشریهای که میکوشید زوایای تازهای از هشت سال دفاع مقدس را پیش روی مخاطبان اغلب جوانش بگذارد و از کلیشههای رایج که دیگر تاثیر خودشان را از دست داده بودند عبور کند. کمان نشریهای بود که در آن خواننده، جنگ را با جزئیات و از نزدیک درک میکرد؛ هم حرفهای فرماندهان عراقی یعنی دشمنان ما در دوره جنگ را میخواند و هم خاطرات همسران شهدا را و این رویکرد کمان، به حقیقت اتفاقی که در تاریخ ما رخ داده بود بسیار نزدیکتر بود. حیف که این نشریه در زیر بار مشکلات دوام نیاورد و دیگر منتشر نشد. حیف که آن یادداشتهای خواندنی مدیر مسؤول و سردبیر را دیگر ندیدیم؛ یادداشتهایی که هرکدام تحلیلهایی درجه یک از وضعیت ما بودند و خدا میداند که ما این روزها چقدر بیشتر از همیشه به تحلیلی خوب از وضعی که داریم محتاجیم.
این دو رفیق هنوز هم در همان حوالی خیابان انقلابند؛ در دفترهایی که تا سقفش کتاب چیدهاند و روی میز پر از کاغذها و فیشهاست. سالهاست که مرتضی سرهنگی و هدایت بهبودی مشغول مکتوب کردن تاریخ مقاومت ما هستند. سرهنگی در «مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری» و بهبودی در«دفتر ادبیات انقلاب اسلامی» و ما که در کار انتشار مجله و مطبوعهایم، سالی دو بار یادشان میافتیم و شرمنده میشویم از اینکه آدمهای قدرشناسی نیستیم و در مقابل دانش تاریخی آنها از سرنوشت این کشور چقدر سطحی و بی سواد به نظر میرسیم. با این حال برای ما که دیگر مدتهاست عادت کتاب خواندن هم از سرمان افتاده و سهمیه خواندنهایمان را دربست دادهایم به رسانههای تصویری و وبلاگها و سایتهای خبری، همین دیدارهای کوچک و سالی یک بار اسباب دلگرمی است.
دیدن این دو نفر که در گوشهای از کهکشان، در سکوت دارند داستان اتفاقاتی را که برای ما و پدران ما رخ داد با جزئیات و مستند مینویسند پشت آدم را گرم میکند. شاید داستانی که آنها مینویسند، امروز خوانندههای زیادی نداشته باشد اما روزهایی میرسند که به خاطر پایداری آنها در مقابل روزگار و رنجی که برای کتابت داستان انقلاب کشیدهاند و گنجینهای که مهیا کردهاند برای همیشه مدیونشان خواهیم بود.