یادداشت "محسن امین" در شماره 304 همشهری جوان در قسمت بازها
زغال خوب و ماشین کممصرف

چشم جاده را درآوردیم و کارت سوخت را از بنزین ساقط کردیم از دوری که توی تعطیلات در ایرانزمین زدیم. آخر سفر حساب که کردم بالای 3 هزار کیلومتر در 10 روز رانندگی کرده بودم و نه من، نه سرنشینها و نه خود ماشین آخ نگفته بودیم. و مهمتر از همه اینکه سر جمع، با احتساب پول بنزین 400 تومانی، میانگین خرج روزانهمان 20 هزار تومان شده بود. و همه دلیل این سفر مفرح اقتصادی لذتبخش - که این امکان را به ما داده بود که همه جای مسیر لرستان و خوزستان و بوشهر و شیراز و اصفهان و تهران را اغلب از جادههای فرعی برویم و ببینیم،- فقط دو چیز بود: زغال خوب و ماشین خوش رکابِ کممصرف.
صندوق را مجهز کرده بودیم به منقل و زغال و چادر مسافرتی و میز تاشو غذاخوری و زیرانداز و پیکنیک کمپ و .... و هر جا دلمان میخواست، در هوای مطبوع جنوب میزدیم کنار و بساط پهن میکردیم. و این، تفاوت اصلی ما با همه آنهایی بود که سفر نوروزیشان را با هواپیما و قطار و اتوبوس رفته بودند، یا اینکه از ماشین شخصیشان فقط به عنوان وسیله جابجایی و نه یک ارابه همه چیز تمام سفر استفاده کرده بودند.
اصولا آدمها در استفاده از ماشین دو دستهاند، یکی آنهایی که از تمام وجود ماشین سواری میگیرند، یکی هم آنهایی که با تمام وجود به ماشین سواری میدهند. اینجور که همه دغدغهشان لک نیفتادن به ماشین است و وسواس در رسیدگیهای فنی و البته دلشان نمیآید حتی در حد استاندارد بارش کنند و راهش ببرند. اما ما با تمام احترامی که برای این اسب آهنی قائل بودیم، تا جا داشت، سوارش کردیم و تا میرفت راهش بردیم. الان هم بنده پارسخودرو(!) نه تنها افت نکرده و خسته نشده که انگار یک دوره خودسازی داشته و راه انژکتورهایش از بس که گاز خورده باز شده و روانتر از قبل از سفر است.
و البته از آنجا که گفتهاند بعد از هر شدتی، گشایشی است و متقابلا بعد از هر خندهای گریهای، اکنون که از سفر برگشتهایم، ماشین هست و راننده هست و راه باز و جاده هنوز هم دراز است اما سوختی نیست. و به همین دلیل است که دلخوش شدهام به دوچرخهای که از محل صرفهجویی در این سفر خریدهام برای باقی روزهای فروردین!