ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همشهری جوان/شماره 349/هادی مقدم دوست:
بله، بنده پاتوقهایی داشتهام و تقریبا از مشخصات واقعی یک پاتوق مطلع هستم. برای همین واقعا میتوانم مفصل درباره پاتوق صحبت کنم اما الان پاتوقی ندارم و این پاتوق نداشتن دلایلی دارد. برای طرح این دلایل مجبورم همان اطلاعاتی که درباره پاتوق دارم را با شما در میان بگذارم. ببینید پاتوق داشتن شرایط دارد. هر جمعی یا هر انجمنی امکان پاتوق شدن ندارد؛ مثلا محل کار پاتوق نیست و اصولا پاتوق محل معاشرت و تفریح است و زمان آن بعد از ساعت کاری. برای همین است که پاتوقهای مردانه معمولا بعد از ظهری است.
اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه خوشمان بیاید و نیاید، پاتوق به یک سرحلقه احتیاج دارد. گاهی این سرحلقه محسوس است و گاهی نامحسوس. سرحلقه همانی است که وقتی آدمهای پاتوق میخواهند عکس یادگاری بگیرند، او ناخودآگاه وسط عکس یادگاری میایستد. حالا اگر این روزها بنده پاتوق ندارم، فقط به دلیل کم داشتن زمان است. این روزها برای ما و دوستانمان روزهای کار سخت و فشرده است؛ روزهای کار تا دیروقت اما همیشه هم این طور نبوده.
حالا کمی از مختصات پاتوقهایی که داشتهام بگویم. از زمانش، از مکانش، از
اشتراکاتش و از آدمهایش. اما نه! اسم آدمها را نمیبرم. شاید راضی
نباشند. درست است که پاتوق محل گردهمایی یاران یک دل و باصفاست اما وقتی
دوران پاتوقنشینی میگذرد و از آن عبور میکنیم، بعضیها به دلایلی خوششان
نمیآید پاتوقنشین بودنشان «رسانهای» شود. برای همین صرفا به این بسنده
میکنم که در پاتوقهایی که بنده بودم افرادی که آنجا حضور داشتند تعداد
زیادی از افراد فعال و البته جوان و مطرح سینمای ایران رفت و آمد داشتند.
نقطه اشتراک ما در همه پاتوقها فیلم بود. پاتوقها معمولا یا خانه بود یا یک دفتر. پاتوقهایی که شکل و شمایل عجیبی داشت. مثلا یک خانه 400 متری که صد سالی عمر داشت و سوگلی همه پاتوقها بود. خانهای گلنگی بود در خیابان ری.
یا مثلا خانه مادربزرگم در خیابان عارف که بعد از طلاق زن داییام و رفتن مادربزرگم به خانه داییام، دو سالی آنجا بودم و به نوعی پاتوق محسوب میشد. یا دفتری در طبقات بالایی ساختمانی مرتفع و کهنه در خیابان ولیعصر که عمرش زیاد نبود.
بامزگی آنجا پاتوق شدن دو گروه از آدمهای هنری و بازاری بود. یعنی بعدازظهرها هم ما با دوستانمان آنجا جمع میشدیم و هم اهالی فروش مواد آرایشی و بهداشتی. یا مثلا دفتری در چهار راه کالج که آنجا «بیپولی» و «وضعیت سفید» را نوشتیم.
آنجا عصرها محل دیدار دوستانمان بود. یعنی عصر که میشد دوستان با روزنامه و کتاب و هندوانه یا دی وی دی پیدایشان میشد. یا پارکینگ خانهای در خیابان گلبرگ که صاحبش تصادفا خواهر یکی از کارگردانهای همنسل خودمان از آب در آمد.
ما بعدازظهرها در آن خانهها و دفترها مینشستیم و حرف میزدیم و حرف میزدیم و حرف میزدیم. تاثیرش را در فیلمهای دوستم حمید نعمتالله دیدهاید. بخش زیاد و موثری از زندگی ما در همین پاتوقها گذشت اما همانطور که عرض کردم الان – همین الان – شب را در دفتر ماندهام و روی زمین بغل یک بخاری خوابیدهام و دوباره بلند شدهام تا کار کنم و فیلمنامهای که نوشتهام را بازنویسی کنم. نمیدانم دوباره کی پاتوقهای دوره جدیدمان شکل میگیرد. واقعا نمیدانم. شاید واقعا دیگر هیچوقت. دستکم الان که این طور فکر میکنم.
هادی مقدم دوست از جوانهای فیلمنامه نویس است که اورا با فیلم بی پولی و سریال وضعیت سفید می شناسیم.
با سلام!
دوست عزیز! لینکدونی لینک69 به منظور افزایش بازدید وبلاگها و همچنین جمع آوری بهترین مطالب از سرتاسر وب راه اندازی شده است!
شما هم میتوانید با قرار دادن کد این لینکدونی در وب خود به جمع ما بپیوندید و از افزایش بازدید وبلاگتان لذت ببرید!
قرار دادن کد لینکدونی در جای مناسبی که دیده شود الزامی میباشد!!!
Link69.Ir