همشهری جوان/شماره 348:
چند تذکر
1.
ما در این روایت، فقط بازه زمانی خرداد 1342 تا پیروزی انقلاب را در نظر
گرفتهایم. بنابراین جای گروههایی نظیر فدائیان اسلام که از اولین
گروههای مبارز بودند و نقش مهمی در تحولات دهه 1330 بازی کردند، خالی است.
به علاوه تمرکز ما روی گروههایی بوده که مستقیما درگیر مبارزه بودهاند
یا بعدها چنین ادعایی کردهاند (حزب توده).
2. تعداد و تنوع
گروهها و انجمنهای سیاسی – مبارزاتی و نیز افراد دخیل در این گروهها،
مسلما بیشتر از چیزی است که در اینجا نقل شده. فقط برای نمونه درباره
سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سالهای اخیر یک اثر تحقیقی در 3 جلد و
2200 صفحه تهیه شده است، در حالی که ما اینجا کلا در 700 کلمه درباره این
گروه حرف زدهایم. بدیهی است که این مطلب فقط یک بررسی اجمالی است و
علاقهمندان قاعدتا به منابع اصلی مراجعه خواهند کرد.
3. بدیهی
است که اسم آوردن از افراد و گروههای مختلف، به معنای تایید آن افراد نیست
و فقط مروری است بر تاریخ، به قصد آنکه بدانیم اسمهایی که حالا برایمان
آشنا هستند، از کی و کجا وارد تاریخ معاصر شدهاند.
تاریخ این
عکس آبان 1357 است. زمانی که دیگر زندانیان سیاسی آزاد شده بودند و
گروههای سیاسی آنقدر آزادی عمل پیدا کرده بودند که تازه ترین اخبار و
بیانیههایشان را روی دیوارهای شهر نصب کنند. قبل از آن چند ماه آخر اما از
این خبرها نبود.
در تمام سالهای بعد از 15 خرداد 42 فقط دو حزب
رسمی باآزادی عمل وجود داشتند: حزب رستاخیز و حزب ملیون که روسایش
نخستوزیرهای رژیم بودند و همه باید به زور عضوشان میشدند تا شاه پهلوی
بتواند به کندی و کارتر بگوید که در ایران آزادی هم هست. تاریخ فعالیتهای
سیاسی و تشکیلاتی در فاصله 5 1ساله بین خرداد 42 و بهمن 57، خودش یک نمونه
واضح و بارز از وضعیت آزادی بیان در رژیم سابق است. تاریخی پر از اسمهای
آشنا و پر از کارهای هیجانانگیز.
آیا گروهها نقش اصلی در انقلاب داشتهاند؟ خیر، چون که ...
افسانه کار گروهی
قبلا
هم بوده ولی در سالهای اخیر و با استفاده از فضای اینترنت، بعضا نوعی از
روایت تاریخ انقلاب مطرح شده است که گروههای مختلف سیاسی، همه با هم در
پیروزی انقلاب سهم داشتند ولی بعد از پیروزی یک گروه موفق شد بقیه گروهها
را کنار بزند و سهم دیگران را نادیده بگیرد.
این نوع روایت که حتی در بهترین حالت هم میتواند به سهم خواهی گروههای راوی تعبیر بشود و در این حالت هم انگیزههای آنها از مبارزه علیه رژیم پهلوی را زیر سوال میبرد، یک مشکل اساسی دارد. اینکه فقط بخشی از واقعیتهای تاریخی را روایت میکند و همه میدانیم که بازگویی بخشی از یک واقعیت، گاهی خودش میتواند به دروغی بزرگ تبدیل بشود.
انقلاب اسلامی انقلاب مردم و تودهها بود، نه گروهها
معمولا
دو جور میشود به تاریخ یک گروه یا جریان سیاسی پرداخت؛ در مدل اول می شود
آن گروه را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل در نظر گرفت که مثلا از زمان
تاسیس در آن چه اتفاقاتی افتاده، چه کسانی آمدهاند، چه افرادی جدا شدهاند
و ... این مدلی است که معمولا در بررسی هرکدام از این گروهها استفاده
میشود و افراد علاقهمند یا منتقد آن گروه و جریان، این طوری به ماجرا
نگاه میکنند.
مدل دوم اما مدلی است که نقش آن حزب و دسته را در
زمینه تاریخ خودش ببینیم و بررسی کنیم؛ یعنی ببینیم که آن گروه خاص با همه
اعضا و وابستگان و اتفاقاتش، چه نقشی در کلیت جامعه در آن برهه تاریخی خاص
ایفا کرده است.
با این مدل دوم اگر نگاه بکنیم، متوجه میشویم که درست است که در برهههایی خاص، احزاب و گروههای سیاسی یا مسلح درگیر مبارزه، تنها چراغ روشن داخل کشور بودند و نگذاشتند که جریان اعتراض به رژیم پهلوی و صدای نارضایتی قطع بشود اما اولا این نقش را در برهههای دیگر هم گروههایی مثل روحانیت یا دانشجویان به عهده داشتند و به فرض در بعد از کودتای 28 مرداد که تمام احزاب و گروهها یا خودشان فعالیت را متوقف کردند یا به زور مجبور به توقف شدند، فقط از دانشگاه بود که صدای اعتراض بلند شد.
در ثانی، در جریان انقلاب سال 57 واقعا نمره دادن و ارزشگذاری در مورد فعالیتهای گروهها از باقی اقدامات و فعالیتها نشدنی است. چه کسی میتواند بگوید نقش کارکنان صنعت نفت که با تحصن خود رژیم شاه را از لحاظ اقتصادی فلج کردند، کمتر از نقش گروه مسلحی است که به پاسگاه سیاهکل حمله کردند؟ درواقع باید فعالیتهای تشکیلاتی گروههای مختلف را بخشی از یک پازل بزرگ دانست. آن پازل بزرگ و چندهزار تکه، نقش اساسی و تعیین کننده توده مردم است.
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی که در پاییز 1357 در قامت یک خبرنگار (خبرنگار روزنامه ایتالیایی «کوریره دلاسرا») به ایران سفر کرده بود، در گزارشهایش (که حالا در کتابی با نام «ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟» منتشر شده) این نکته را خیلی خوب توضیح داده است که انقلاب ایران برخلاف اکثر وقایع اجتماعی دنیا چند کانونی بوده؛ یعنی به طبقه خاصی تعلق نداشته، هم شهرنشینها در آن سهیم بودند و هم روستاییان، هم مردم عادی و عامی و هم نخبگان و سیاسیون.
این واقعیتی است که در
جریان انقلاب سال 57، بیشترین تعداد ممکن از مردم ایران با انگیزه مذهبی
دخیل و سهیم بودهاند. راهپیماییها در تمام شهرها و شهرستانها برقرار
بوده و همان قدر که تظاهراتهای تاثیرگذار در تهران انجام شده است، در
تبریز و اصفهان و کرمان و قم و یزد و شهرهای دیگر هم حرکتهای مردمی موثر
انجام شده. حتی گزارشهایی از تظاهرات در روستاهای کوچک در دست هست.
چه کسی جز امام بود که در تمام مدت سمبل اعتراض و مبارزه باشد؟ کدام حزب و گروه چنین شبکه وسیعی را در اختیار داشت که بتواند به تنهایی تمام این شهرها را درگیر انقلاب بکند؟ ما حتی گروهی داشتیم که بتواند در چند شهر مختلف هم فعالیت گسترده داشته باشد.
بزرگترین شبکه تشکیلاتی را گروه فجر اسلام در اختیار داشت که آن هم به این خاطر بود که شورای مرکزیاش هیچ موضعگیری سیاسی خاصی نداشتند و کار گروه، فقط یک اقدام عملیاتی در توزیع اعلامیههای حضرت امام بود و اعضایش حتی همدیگر را هم نمیشناختند تا ضریب امنیت کار بالاتر برود. بهجز این مورد، ما هیچ کار شبکهای گستردهای را بین گروههای سیاسی این دوره سراغ نداریم.
تعداد هواداران و اعضای گروهها، چندان زیاد نبود
کار
مبارزاتی و سیاسی در آن زمان، طبیعتا کاری خطرآفرین و پردردسر بود. طبیعی
است که هم تعداد اعضای این گروهها کم و اندک باشد و هم همان تعداد هم به
خاطر رعایت مسائل امنیتی لو نرو.
به همه این دلایل نمیشود تعداد دقیقی از اعضا یا طرفداران یکی از سازمانهای سیاسی آن دوره ارائه کرد. منتها اعدادی که در اسناد ساواک یا سالهای اول انقلاب به دست آمده، میتواند تا حدودی وضعیت را نشان بدهد؛ مثلا حزب ملل اسلامی که در سال 1343 شروع به عضو گیری کرد و بلافاصله هم لو رفت، فقط 55 عضو داشته.
یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در سال 58 که دیگر منع و مشکلی هم برای اعضایش پیش نمیآمد، بیشتر از هزار نفر عضو نداشت. یک روش دیگر برای تعیین ضریب نفوذ گروهها، تخمین زدن تعداد هواداران احتمالی است؛ مثلا سازمانهای چریکی بیشترین طرفدار را در بین جوانها و آن هم جوانهای دانشجو داشتند.
هم به این دلیل که گروههای چریکی سعی میکردند از بین جوانانی که از خانواده فاصله دارند (یعنی دانشجویان شهرستانی) عضوگیری بکنند تا تعلق به خانواده مانع فعالیتهای آنها نشود، هم اینکه رهبران خود این گروهها دانشجو یا دانشگاهی بودند.
با این حساب در بهترین حالت باید کل اعضای گروههای چریکی را مساوی با تعداد دانشجویان آن سالها دانست (که البته این فرض هم فرض درستی نیست، چون به دلیل گرایشهای غیراسلامی اکثر این گروهها، دانشجویان مذهبی جذب انجمنهای اسلامی دانشجویی میشدند). طبق آمار در ترم اول 57-58 کل دانشجویان ایران 24هزار نفر بودند.
به فرض که تمام این افراد عضو گروههای چریکی بودهاند (که اصلا فرض درستی نیست) آن وقت این رقم را باید با جمعیت 36 میلیونی ایران در آن زمان سنجید تا به میزان سهم این گروهها در فضای اجتماعی ایران پی برد.
بخش زیادی از انرژی گروهها صرف خودشان میشد
جز
گروههای مذهبی که تقریبا تمامشان رهبری و مرجعیت حضرت امام را قبول
داشتند (البته افرادی مثل انجمن حجتیه هم بودند که مشی مبارزاتی حضرت امام
را قبول نداشتند، منتها این افراد در میان مذهبیها اقلیت را داشتند)،
باقی گروههای سیاسی فعال در آن دوره، با هم اختلافات زیادی داشتند که بخشی
از انرژی و توانشان را به جای مبارزه، صرف این اختلافها میکرد.
مثلا جبهه ملی دوم با نظر خود مصدق منحل شد، نهضت آزادی از جبهه ملی انشعاب کرد، سازمان مجاهدین هم از جبهه ملی منشعب شد، در بین چریکهای فدایی خلق مدام انشعاب و اتصال برقرار میشد، گروهی از آنها به حزب توده پیوستند، گروهی دیگر مدتها برای تدوین اساسنامه وقت گذاشتند، .... این همه درگیری و مشکل در زمینه خود روش مبارزه و فعالیت سیاسی از تاثیرگذاری بسیاری از گروهها کم میکرد.
فقط سازمان مجاهدین (منافقین) ظرف سالهای 1351 تا 1354 دوازده سری اعلامیه و کتابچه در اعلام مواضعش منتشر کرد. این تغییرات وسیع باعث ریزش نیروهایش شد، برای جلوگیری از ریزش نیروها خودشان دست به تصفیههای خونینی درون سازمان زدند (معروفترین فرد تصفیه شده، مجید شریف واقفی است)، طرفدارانشان در گروههای مذهبی را از دست دادند، بعد ناگزیر از اتحاد با چریکهای فدایی شد، ... و همه اینها باعث شد که مهمترین و بزرگترین گروه مسلح دهه 50 عملا هیچ عملیات بزرگی را نتواند انجام بدهد.
فعالیتهای مبارزاتی زمان انقلاب دو نوع و گروه بوده
مبارزه نوع ِیک
مبارزه نوع دو
معروف
است که وقتی اعضای موتلفه برای گرفتن فتوای قتل حسنعلی منصور- نخستوزیری
که کاپیتولاسیون را امضا کرده بود- سراغ حضرت امام رفتند، امام این اجازه
را به آنها نداده بود. وقتى بر حرفشان اصرار کردند «... ایشان کمى برآشفتند
و به من فرمودند: شما به کار اینها چه کار دارید؟» (خاطرات حاج مهدی
عراقی، ص 68) منظور اینکه امام هرگز موافق فعالیتهای مسلحانه نبود و به
دنبال تغییری بود که بر مبنای خواست عمومی و بیداری مردم به دست آمده باشد.
حتی بعدها هم برخی گروههای مسلح که به دیدار امام رفتند، با نظر ایشان مشی مسلحانه را کنار گذاشتند و به جایش کار فرهنگی را در پیش گرفتند. (تاریخ شفاهی گروههای مبارز هفتگانه مسلمان، ص 272)
همین دو خاطره برای
نشان دادن تفاوت دیدگاههای دو نحوه مبارزه و فعالیت سیاسی کافی است. یک
گروه کسانی بودند که به آگاهیبخشی و فعالیت فکری اعتقاد داشتند، مثلا امام
از همان سالهای ابتدای تدریساش گروهی از شاگردان سیاسی را تربیت کرده
بود که بعدها رد پایشان در اکثر جریانهای فکری و سیاسی پیدا است. یکیاش
مرحوم شهید مرتضی مطهری که هم در حسینیه ارشاد رفتو آمد داشت، هم با
موتلفه ارتباط داشت، هم حاضر بود برای بچهها داستان بنویسد (داستان
راستان) و چشم امید ببندد به بچههایی که سالها بعد از خواندن کتابش به
سنی میرسند که منشا اثر میشوند.
یا مرحوم شهید بهشتی که هم در موتلفه حضور داشت، هم در انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور، هم با ملیون ارتباط داشت و هم دعوت سخنرانی گروههای دیگر را قبول میکرد. به اینها گروههای سیاسی قبلی و باقیمانده از زمان ملی شدن نفت را هم اضافه بکنید.
از آن طرف معروف است که در مهر 1347 وقتی شاملو شبهای
شعر معروف «خوشه» را به راه انداخت، اشعار خود شاملو و پیروانش دربرابر
اشعار ضعیفتر اما با محتوای انتقادی و تند شکست سختی خورد و جوانترها از
این دسته دوم اشعار استقبال کردند. این ماجرا، روحیه جوانهایی را نشان
میدهد که در آن سالها خواهان تغییر هرچه سریعتر بودند.
این خواست گاهی به شکل اعتراض به مبارزان قدیمیتر و باحوصلهتر شکل میگرفت و گاهی هم با ایجاد تشکلهایی که به جای آگاهیبخشی، اقدام عملی را انتخاب میکردند و یکراست سراغ مبارزه مسلحانه میرفتند.
این نوع از فعالیتهای چریکی با اینکه چندان عمق و دامنهای پیدا نکرد (جدیترین فعالیت مسلحانه انقلابی، مربوط به سال 43 و ترور حسنعلی منصور نخستوزیر وقت بود) اما شهرتی برای مبارزان به همراه آورد؛ طوری که داستان چریکها حتی به سینما هم کشیده شد و مثلا در فیلم «گوزنها» نمایش داده شد. («گوزنها» داستان رفاقت قدیمی یک معتاد و یک چریک فراری بود که بعد از سالها به هم میرسند اما دستگاه تبلیغاتی وقت کیمیایی را مجبور کردند که کاراکتر چریک را تبدیل به یک سارق بانک کند که رفیق قدیمیاش را به خیال اینکه او را لو داده، میکشد. بعدها فاجعه آتشسوزی سینما رکس آبادان هم در هنگام تماشای همین «گوزنها» اتفاق افتاد.) با همه این حرفها، همه گروههای چریکی با هم، هیچوقت نتوانستند اقدام بزرگ و پرسروصدایی انجام بدهند.
هیاتهای موتلفه اسلامی: مقلد امام
تاسیس: ماجرا
برمیگردد به اردیبهشت 1342 و دعوتی که حضرت امام در خانهاش از هیئتهای
مذهبی مختلف کرده بود تا فعالیتهایشان هماهنگتر و منسجمتر باشد. از بین
این گروهها سه هیات مذهبی مقلد امام خمینی، بعد از چند جلسه شور و مشورت
به این نتیجه رسیدند که باید برای انعکاس صدای امام، با هم ائتلاف بکنند.
هیاتهای ائتلاف کننده شامل هیات مسجد شیخ علی، هیات اصفهانیها و هیات
مسجد امین الدوله تهران بودند. اسم «هیاتهای موتلفه» از همین ائتلاف
درآمد.
چهرههای معروف: یکی از چهرههایی که از
همان ابتدا تا به حال در مؤتلفه حضور داشته، حبیب الله عسگراولادی است که
از گروه مسجد امین الدوله تهران بود. از سایر اعضای معروف این گروه، شهید
مهدی عراقی بود که امام او را «برادر» خود میدانستند.
اسدالله لاجوردی (دادستان سابق انقلاب) معروفترین چهره گروه مسجد شیخ علی است و از هیات اصفهانیهای تهران هم علاءالدین میرمحمدصادقی (رئیس اولین صندوق قرض الحسنه ایران) و اسدالله بادامچیان مشهورتر هستند. روحانیونی که با این گروه در ارتباط بودند، شهید مطهری و مرحوم شهید بهشتی بودند. معروفترین چهره مبارزات مسلحانه تاریخ انقلاب، یعنی مرحوم شهید سیدعلی اندرزگو هم وابسته به این جریان بود.
فعالیت در دوره انقلاب: اولین
نقش هیاتهای موتلفه، به راه اندازی قیام 15 خرداد 1342 در اعتراض به
بازداشت حضرت امام بود که به شکل یک حماسه درآمد. اصل مبارزاتی موتلفه،
مبتنی بر مبارزه سیاسی بود اما، پس از تبعید امام خمینی شاخه نظامی آن،
مبارزه نظامی را هم آغاز کرد که با ترور حسنعلی منصور (نخست وزیر شاه که
کاپیتولاسیون را به تصویب رسانده بود) مهمترین اقدام مسلحانه خود را در
کارنامه کل مبارزات سیاسی دوره انقلاب به نام موتلفه ثبت کرد. دادگاه محمد
بخارایی، رضا صفارهرندی (عموی وزیر سابق ارشاد)، مرتضی نیک نژاد و صادق
امانی در خرداد 1344 هم به دادگاهی حماسی تبدیل شد.
پس از
دستگیری و زندانهای طولانی مدت سران اولیه موتلفه، بقایای آن را مرحومان
رجایی و باهنر اداره و موتلفه دوم را راه اندازی کردند. در این دوره دوم،
روش مبارزه موتلفه تغییر کرد و از الگوی فدائیان اسلام به سمت فعالیتهای
تبلیغی رفت.
این دوره از فعالیتهای موتلفه عمدتا در پوشش کارهای اقتصادی بود و این گروه به خاطر ارتباطش با بازاریان تهران، تامین مالی مبارزات و همچنین مراقبت از خانواده زندانیان سیاسی را برعهده داشتند.
پشتیبانی از هیاتهای مذهبی و تامین هزینه مدارس مذهبی نظیر دبیرستان کمال نارمک هم کار دیگری بود که فقط از این گروه برمیآمد. تکثیر جزوات و نشریات مذهبی یا سیاسی از دیگر فعالیتهای این گروه بود که با کمک نیروهایشان در بازار انجام میشد.
در کنار همه اینها برگزاری و تبلیغ برای مجالس سخنرانی شخصیتهایی نظیر مرحوم مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، آیت اللههاشمی رفسنجانی و شهید محلاتی هم بود. در جریان اعتصابهای گسترده زمستان 1357 هم تامین مالی خانوادههای اعتصابیون به عهده موتلفه بود. تشکیل ستاد استقبال از امام هم به عهده موتلفه بود. در کل این گروه، یکی از پرطرفدارترین گروههای مبارز آن زمان بود.
سرنوشت: موتلفه که
حالا دیگر حزب شده، هنوز و همچنان به فعالیت سیاسی خود ادامه میدهد. از
این جهت موتلفه یکی از قدیمیترین و با سابقهترین نمونههاست.
انجمنهای اسلامی دانشجویان: همشاگردی سلام
تاسیس:
اولین بار در فروردین 1321 در دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران، یک تشکل
دانشجوی اسلامی با عنوان «انجمن تبلیغات اسلامی» تشکیل شد که بعدها
تبلیغاتش افتاد. در سالهای بعد از رضاخان، این تشکلهای دانشجویی رونقی
گرفتند و در بیشتر دانشکدهها و دانشگاههای کشور، «انجمن اسلامی» به راه
افتاد. در سال 1339 هم مصطفی چمران اولین انجمن اسلامی خارج از کشور را
برای دانشجویان ساکن کالیفرنیا تاسیس کرد.
بعضی از این انجمنهای اسلامی بعد از فارغ التحصیلی دانشجویان هم ادامه پیدا میکرد، مثل انجمن اسلامی پزشکان که سخنرانیهای مهمی از شهید مطهری در جلسات آن انجمن ایراد شد؛ از جمله سلسله سخنرانی «عدل الهی».
چهرههای معروف: انجمنهای
اسلامی داخل کشور به حکم دانشجویی بودن و دوره فعالیت کوتاهشان، چهره
شاخصی به آن شکل نداشتند. در عوض اعضای انجمنهای اسلامی خارج کشور، چون
امکان بازگشت نداشتند سالها میماندند و چهره میشدند. دکتر حسن حبیبی،
صادق قطبزاده و بنیصدر از همین راه چهره شدند.
فعالیت در دوره انقلاب:
بیشترین و موثرترین نقشی که انجمنهای اسلامی به عهده داشتند، نزدیک کردن
دو قشر دانشگاهی و روحانیت بود. در اردیبهشت 1340، کنگرهای از انجمنهای
اسلامی 13 دانشکده و دانشگاه در تهران تشکیل شد که در آن اهداف انجمنهای
اسلامی دانشجویی این طور اعلام شد: «اصلاح جامعه بر طبق دستورات اسلام -
تلاش در ایجاد دوستی و اتحاد بین افراد مسلمان مخصوصاً جوانان روشنفکر -
انتشار حقایق اسلامی به وسیله ایجاد موسسات تبلیغات و نشر مطبوعات - مبارزه
با خرافات». سال بعد این کنگره با شرکت 17 انجمن اسلامی تجدید شد.
اگر در سال اول فقط آیت الله طالقانی در بین دانشجویان حاضر بود، سال بعد مراجع تقلید وقت آیات میلانی و شریعتمداری هم پیام و نماینده فرستادند. انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود که بزرگترین مجلس ترحیم را برای آیت الله عظمی بروجردی در سال 1340 برگزار کرد. امام هم در سالهای تبعید با انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور مرتبا در تماس بود و پیام و اطلاعیههای مختلفی خطاب به آنها صادر میکرد.
بهجز این نقش، در
دهه 1350 هم انجمنهای اسلامی با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین مقابله
میکردند و بخشی از فضای دانشجویی این دهه، به تقابل این دو نهاد دانشجویی
اختصاص داشت. بعد از انقلاب هم این اختلاف ادامه پیدا کرد، تا جریان انقلاب
فرهنگی که کلا گروههای مسلح از دانشگاهها اخراج شدند.
سرنوشت: یک
تشکل دانشجویی چه سرنوشتی دارد؟ بعد چهار، پنج (و فوقش هفت) سال، یک گروه
میروند و دانشجوهای جدید میآیند. انجمنهای اسلامی هنوز هم سرپا هستند و
یادگاری از سالهای دور.
حزب ملل اسلامی: خداحافظی زود هنگام
تاسیس: سیدمحمدکاظم
موسوی بجنوردی، پسر یکی از مراجع تقلید نجف بعد از مشاهده ماجرای 15 خرداد
و با الهام از حزب الدعوه عراق، دست به تاسیس یک حزب مسلحانه در ایران زد.
عضوگیری این حزب در نیمه دوم 1343 انجام شد و ظرف شش ماه 55 عضو گرفت.
منتها بر اثر بیتجربگی، همان اول کار ماجرا لو رفت و حزب متلاشی شد.
چهرههای معروف: خود موسوی بجنوردی معروفترین چهره این حزب است. او 20 سالی را در زندان گذراند و بعد از زندان، در سالهای جمهوری اسلامی مشی کاملا متفاوتی را با آن حرکت مسلحانه اتخاذ کرد. مدتی رئیس کتابخانه ملی بود و حالا هم دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را سرپرستی میکند.
فعالیت در دوره انقلاب:
فعالیت خاصی نداشت. در خرداد 1344 حزب لو رفت و با حمایت مراجع تقلید نجف
از موسوی بجنوردی و حتی نامه ژان پل سارتر به شاه، موسوی بجنوردی از اعدام
نجات یافت و حکم حبس ابد گرفت.
جبهه ملی: محبوبیت از دست رفته
تاسیس: نام
جبهه ملی برای اولین بار برای گروهی 19 نفره استفاده شد که همراه دکتر
مصدق برای اعتراض به آزاد نبودن انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی
(1328) در دربار تحصن کردند.
بعدها و در جریان ملی شدن صنعت نفت، جبهه ملی که متشکل از چندین گروه و حزب کوچک و بزرگ بود، شهرت فراوانی به دست آورد و کودتای 28 مرداد هم که علیه حاکمیت این جبهه بود، به آن چهرهای مظلوم بخشید.
چهرههای معروف: خود دکتر مصدق
معروفترین چهره این جریان سیاسی بود که حتی در زمان تبعید هم با اعضای
جبهه در ارتباط بود. به علاوه، خاصیت «جبهه» بودن این جریان (جبهه سیاسی
یعنی اتحاد چند حزب حول محور یک خواست یا ایده مشترک) باعث شد که در طول
چند دهه گروه کثیری از رجال سیاسی عضو این جبهه بشوند یا از آن خارج شوند.
مثلا در جبهه ملی دوم آیت الله طالقانی هم عضو بود، اما بعدا از آنها فاصله گرفت. همینطور چمران که زمانی بولتن جبهه ملی در آمریکا را منتشر میکرد، سر انفعال جبهه ملی در ماجرای 15 خرداد از آنها جدا شد.زمانی تبلیغ میشد که مرحوم تختی هم عضو جبهه ملی بوده و اصلا برای همین کشته شده است.
فعالیت در دوره انقلاب: با
وقوع کودتای 28 مرداد، جبهه ملی به یک شبکه زیرزمینی تبدیل شد. تا مدتی
این جبهه با عنوان نهضت مقاومت ملی فعالیت میکرد. در این دوره، آیت الله
سیدرضا زنجانی باعث زنده نگه داشتن این جبهه شد.
بعد از گشایش نسبی فضای سیاسی در دوره نخست وزیری اسدالله علم رهبران و اعضای جبهه ملی دوباره فعالیت سیاسی را از سر گرفتند و دومین و بزرگترین کنگره جبهه ملی در تیر 1341 برگزار شد. اما وقتی قصد برگزاری راهپیمایی علیه رفراندوم انقلاب سفید شاه را داشتند، اکثریت اعضای شورای مرکزی کنگره دوم به زندان افتادند. در مرداد 1343 مهندس بازرگان و دوستانش قصد برگزاری کنگره سوم را داشتند که پیش از برگزاری مراسم، دستگیر شدند. این آخرین فعالیت علنی جبهه ملی بود.
در باقی سالها نقش اعضای جبهه ملی زنده نگه داشتن خاطره کودتای 28 مرداد و دانشجویان شهید در 16 آذر بود. یک نامه سه امضایی هم 22 خرداد 1356 با امضای شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر خطاب به شاه نوشته شد که در آن از شاه خواسته شده بود به استبداد خاتمه بدهد.
با باز شدن فضای سیاسی بر اثر تظاهراتهای مردمی، اعضای جبهه ملی در آبان 1357 چهارمین کنگره خود را تشکیل دادند و شاپور بختیار به عنوان رییس تشکیلات این جبهه انتخاب شد. دو ماه بعد همین شاپور بختیار، نخست وزیری شاه درمانده را قبول کرد و به یکباره تمام سوابق جبهه ملی را زیر سوال برد. بختیار بلافاصله از جبهه ملی اخراج شد، اما این نخست وزیری 37 روزه بزرگترین ضربه را به جبهه ملی زد.
سرنوشت: تعدادی از اعضای جبهه ملی مثل
کریم سنجابی در کابینه مهندس بازرگان حضور داشتند، اما خود جبهه ملی بعد از
انقلاب با ریزشهای متعددی مواجه شد و چندین حزب (مثل پان ایرانیستها به
ریاست داریوش فروهر) از عضویت در آن انصراف دادند.
باقیمانده جبهه ملی هم با انتخاب رفتارهای سیاسی اشتباه، باقیمانده محبوبیش را از دست داد؛ مثلا بعد از رای نیاوردن نمایندگان جبهه ملی در انتخابات خبرگان قانون اساسی، این جبهه قانون اساسی جدید را تحریم کرد. منتها مشکل این بود که قانون اساسی را 84 درصد مردم قبول داشتند.
آخرین برگ تاریخ جبهه ملی در خرداد 1360 ورق خورد که در آن جبهه ملی دعوت به راهپیمایی علیه قانون قصاص کرد و امام خمینی هم مخالفت این جبهه با نص اسلام را مساوی با ارتداد اعلام کرد. بلافاصله حتی دوستان خود جبهه ملی، نظیر مهندس بازرگان اعلام برائت از این جبهه کردند و با فرار رهبران جبهه ملی به خارج از کشور، این جریان از هم پاشید.
سازمان مجاهدین خلق (منافقین): اسم دانشگاه شریف
تاسیس: محمد حنیفنژاد، اهل تبریز بود و دانشجوی مهندسی کشاورزی دانشگاه تهران. در جریان اعتراض دانشجویی 15 بهمن 1341 که منجر به حمله کماندوهای شاه به دانشگاه شد، حنیفنژاد هم دستگیر شد و همین شد انگیزه او برای انقلابیگری. اول در کنگره جبهه ملی شرکت کرد و بعد که دید در آنجا اسلام حرف اول را نمیزند، به فکر تشکیلاتی جدید افتاد.
بعد از یک دوره مطالعه فشرده درباره اسلام و مکاتب غربی و همینطور مبارزات ملل مختلف، به ایده ضرورت مبارزه مسلحانه رسید و با عده دیگری از مبارزان جوان و مسلمان که به مبارزه مسلحانه معتقد بودند این سازمان را پایهگذاری کردند. این مال شهریور 1344 بود. زمانی که هنوز آرم سازمان آیه «فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» را داشت و شورای مرکزی سازمان رابطه خوبی با روحانیت داشت.
چهرههای معروف: شورای مرکزی این سازمان
را محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، علی باکری برادر
فرماندهان شهید مهدی و حمید باکری) و سه برادر رضایی تشکیل میدادند که
همگی افرادی متدین بودند.
سال 1354 در نبرد ساواک با اعضای سازمان، برخی افراد مثل رضاییها کشته و بقیه شورای مرکزی هم دستگیر و محکوم به اعدام شدند. تنها یک نفر از اعضای شورای مرکزی نجات یافت به اسم مسعود رجوی که بعدها مشخص شد زنده ماندنش به قیمت جان دیگران و به دلیل لو دادن بقیه بوده است.
به جز رجوی، یک چهره دیگر هم بود که توانست از زندان فرار کند. تقی شهرام بعد از فرار از زندان، بقایای مجاهدین را سر وسامان داد و بیانیه «تغییر ایدئولوژی» را منتشر کرد که در آن آمده بود سازمان مجاهدین خلق اعتقادات مذهبی خود را کنار گذاشته و ایدئولوژی مارکسیسم را پذیرفتهاست.
بعد از انقلاب رجوی توانست سازمان را از چنگ تقی شهرام دربیاورد. تقی شهرام هم گروهی جدید راه انداخت به اسم «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» که اعضایش به «پیکاری» معروف شدند.
فعالیت در دوره انقلاب: در
ابتدا مجاهدین با روحانیت نزدیکی داشتند و مدام کارهایشان را با شهید
مطهری یا آیتالله هاشمی رفسنجانی چک میکردند. (در این دوره تنها کسی که
از تایید مجاهدین امتناع کرد، حضرت امام بود که بعد از دو نوبت
دیداراعضایشان با امام در سالهای 50و49 در نجف، امام گفته بود «اینها
خطرناکند») جزواتی هم که از طرف مجاهدین درآمد، نظیر «جزوه شناخت» به دلیل
ارائه ساده و جوان پسندی که از ایدئولوژی اسلام داشت با استقبال جوانها
مواجه شد.
در زمینه مشی مسلحانه هم اقدامات خرابکاری نظیر انفجار در مسیر حرکت ریچارد نیکسون در زمان سفر او به ایران در خرداد 1351 و ترورهای چند مستشار نظامی آمریکایی انجام میشد. با انحراف مجاهدین اما فاصله بین روحانیت و مجاهدین شروع و مدام عمیقتر شد. در این دوره دوم (از 1354 به بعد) بخشی از مسائل دوره مبارزه، به پاسخگویی به شبهات فکری مجاهدین اختصاص یافت که به خاطر نفوذ قبلیشان جوانها خطرساز شده بود.
سرنوشت: بعد
از پیروزی انقلاب، موسی خیابانی و مسعود رجوی با شعارهای سابقشان شروع به
یارگیری گسترده بین جوانها کردند، اما عدم پذیرش قانون خلع سلاح توسط این
گروه باعث بروز اولین مشکلات شد.
این گروه حامی ریاست جمهوری بنی صدر بود و در زمان دولت او آزادی عمل زیادی داشت. آنها در این دوره موفق شدند در دستگاههای مختلف نفوذ کنند و به علاوه خانههای تیمی در سطح شهر داشته باشند.
بعد از عزل بنی صدر، به یکباره مشی این سازمان به جای مبارزه سیاسی برای دستیابی مجدد به قدرت، به ترور فیزیکی، بمبگذاری و اقدام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی پرداخت و از روز 30 خرداد 1360 فرمان ترور باعث شکاف بیشتر بین این سازمان و توده مردم شد. با فرار رجوی همراه بنی صدر به پاریس، این سازمان هدف خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران عنوان کرد.
سازمان مجاهدین سپس بعد از امضاء قرارداد صلح با دولت صدام با انتقال گسترده هواداران و طرفدارانش به عراق، اقدام به تشکیل بازویی نظامی به نام «ارتش آزادیبخش» برای ارتش عراق کرد که اوج فعالیتش عملیات مرصاد و شکست قاطع آنها توسط مردم شهرهای مسیر بود.
نهضت آزادی:اولین نخست وزیر
تاسیس:
ماجرا سر اختلافی بود که مهندس بازرگان با گروهی از اعضای جبهه ملی داشت.
در جبهه ملی همگی حول حمایت از مصدق دور هم جمع شده بودند و گروه متنوعی از
آیت الله طالقانی مفسر قرآن تا حسن نزیه که به قول خود مهندس بازرگان
«بیعلاقهترین فرد نسبت به مذهب» بود را شامل میشد. این اختلاف در مورد
مواضع سیاسی هم بود؛ مثلا اعضای جبهه ملی سر بیانیه دادن برای محکومیت
کشتار 15 خرداد 1342 با هم به توافق نرسیدند.
سر همین بود که مهندس بازرگان و دوستانش حزب خودشان را به راه انداختند. نهضت آزادی در اردیبهشت 1340 تأسیس شد و بازرگان در اولین مهمانی دعوت به حزب، مرامش را اینطور اعلام کرد: «ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی [مشروطه] و مصدقی هستیم»
چهرههای معروف: هرچند بازرگان اعلام کرد حزبش سیاسی است و نه مذهبی، اما سابقه او باعث جذب عدهای از چهرههای مذهبی هم شد.
فعالیت در دوره انقلاب:
نهضت آزادی پس از اعلام موجودیت، در اولین قدم در بهمن 41 بیانیهای
منتشر کرد که به محکوم کردن انقلاب سفید شاه اختصاص داشت. در پی این اقدام،
مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مهندس سحابی (پدر و پسر) بازداشت و زندانی
شدند و فعالیت این حزب هم غیرقانونی اعلام شد. جمله معروف بازرگان که «ما
آخرین نسلی هستیم که به زبان قانون با شما سخن میگوییم» مال همین ماجرا
است. بعد از غیرقانونی شدن نهضت آزادی، هوادارانش در خارج فعال شدند.
فعالیتهای حسینیه ارشاد هم با اعضای نهضت آزادی نزدیکی داشت را هم باید توی دسته فعالیتهای نزدیک به این جریان گذاشت که در اواخر دهه 40 بسیار کارش گرفته بود. بعدها بین سخنرانان و گردانندگان حسینیه ارشاد اختلافاتی افتاد که باعث جدایی مرحوم مطهری و محمدتقی شریعتی (پدر علی شریعتی) شد. شرح این اختلافات را در کتاب «استاد مطهری و روشنفکران» بخوانید.
سرنوشت:
اعضای نهضت آزادی اول مورد احترام امام بودند و امام تشکیل دولت موقت
انقلاب را هم به عهده مهندس بازرگان گذاشت. نخستوزیری 275روزه بازرگان، از
آن ماجراهای عجیب تاریخ معاصر است. برخلاف چیزی که بعضی وقتها گفته
میشود، دولت بازرگان بیشترین مشکل را از ناحیه گروههای غیرمذهبی داشت.
گروههای مذهبی به دلیل حمایت حضرت امام از دولت، اختلافاتشان را برجسته نمیکردند ولی گروههای غیرمذهبی مدام با دولت بازرگان اختلاف داشتند. بازرگان عاقبت سر مخالفت با حرکت دانشجویی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا استعفا کرد.
بازرگان در مجلس اول نماینده مردم تهران بود، اما عملکرد بنیصدر که متحد نهضت آزادی بود چنان کاری با شهرت و سابقه بازرگان کرد که نماینده سوم مردم تهران در مجلس اول، در انتخابات مجلس دوم کلا رای نیاورد و برای همیشه حاشیهنشین شد. خود نهضت آزادی هم به دلیل عدم موضعگیری نسبت به منافقین با نامه و نظر امام از فعالیت سیاسی منع شد.
حزب توده: زمستان 57 کجا بودی؟
تاسیس: در
مهر 1320 گروهی که بعدا به 53 نفر معروف شدند، تحت تاثیر شعارهای انقلاب
اکتبر روسیه این حزب را بنیان گذاشتند. بند اول برنامه حزب «بسیج همه
نیروها در ایران علیه فاشیسم و دفاع از شوروی» بود. تودهایها در زمان
رضاخان به شدت سرکوب شدند، اما با روی کار آمدن محمدرضا و آزادی اولیهای
که او در دهه اول حکومتش داد، دوباره شروع به کار کردند.
دوره ملی شدن صنعت نفت، اوج فعالیتهای آنها بود، همین بهانه ای برای دربار بود تا مدام روی خطر کمونیسم و رواج بیدینی در جامعه هشدار بدهد و بین مراجع بدنه مذهبی جامعه و مصدق فاصله بیاندازد.
بعد از کودتای 28 مرداد حزب توده منحل شد و برخی از اعضایش، بهخصوص افسران عضو حزب به زندان و اعدام محکوم شدند. برخی محققان همین زندانها را هم نتیجه سازش سران حزب با رژیم میدانند.
چهرههای معروف: زمانی چهرههای
بسیاری عضو این حزب بودند، مثلا جلال آل احمد دورهای را در شورای مرکزی
حزب به سر برد (جلال البته خیلی زود راه خودش را جدا کرد). حتی در مورد
نیما یوشیج که از اول تا آخر دشمن حزب توده بود، برادرش لادبن عضو حزب شد و
بعدها به روسیه رفت.
منتها همه اینها برای زمان ملی شدن صنعت نفت بود. بعد از خیانت حزب در جریان کودتا، تعداد هواداران این حزب واقعا کم شد. دبیر اول حزب در زمان انقلاب، نورالدین کیانوری بود (بازی روزگار را داشته باشید، کیانوری نوه شیخ فضل الله نوری بوده!)
فعالیت در دوره انقلاب: حزب
توده بعد از انحلال، عملا هیچ فعالیتی نداشت. گروهی از آنها به شوروی و
گروهی دیگر به آلمان رفته بودند. در آلمان تودهایها یک رادیو هم داشتند،
ولی در داخل ایران عملا هیچ فعالیتی نداشتند.
آخرین مبارز تودهای خسرو روزبه بود که سال 1337 بعد از جنگ و گریزی طولانی دستگیر و اعدام شد (خسرو روزبه مولف چند کتاب آموزش شطرنج هم بود) و بعد از آن دیگر اسمی از حزب توده در انقلاب نبود تا زمستان 57 که تودهایها هم یکباره فعال شدند و با انتشار اعلامیههایی سعی کردند خودشان را همگام با مردم جا بزنند.
سرنوشت:
با اینکه مرام کمونیستی حزب توده مورد تایید نظام جمهوری اسلامی نبود، اما
این حزب تا چهار سال بعد از انقلاب فعال بود، نمایندگانی در مجلس اول داشت
و حتی رهبرانش در مناظرات تلویزیونی (با مرحوم شهید بهشتی و دیگران) شرکت
داشتند.
با این حال، افشای اسناد جاسوسی حزب توده به نفع شوروی در زمستان 1361 باعث انحلال حزب و به زندان افتادن رهبرانش شد. ماجراهای این دوره در «گفتوگو با تاریخ» نورالدین کیانوری و «کژراهه» احسان طبری منعکس شده است.
فجر اسلام: داستان اعلامیه
تاسیس: شبکه وسیعی که کار پخش اعلامیههای امام (ره) را بر عهده داشت، ماجرای شکلگیریاش از آنجا شروع شد که کسی توی یک کتاب مجموعه احکام دیده بوده که بعد از فتوای هر مرجع تقلیدی اسمش نوشته شده اما به جای اسم امام، «خ» نوشته شده است. محسن کنگرلو که این خاطره او در شماره10 مجله همشهری داستان چاپ شده، تاریخ تاسیس فجر اسلام را سال 54 گفته است.
چهرههای معروف: بیشتر
چهرههای فجر اسلام مثل شهید محمد بروجردی (فرمانده سپاه کردستان) و شهید
داوود کریمی (طراح عملیات شکست حصر آبادان) حالا دیگر نیستند.
به علاوه دقت فراوانی که اعضای این شبکه در کارشان داشتند، باعث شده که حتی خود آنها هم نتوانند ماجراها را درست و کامل تعریف بکنند. به هر حال چیزی که هست، بیشتر اعضای فجر اسلام بچههای ورامین بودند و از دل هیاتی در مسجد حاج آقای مجتهدی کارشان را شروع کردند.
فعالیت در دوره انقلاب:
برخلاف بقیه گروهها، فجر اسلام فقط و فقط یک دستور کار داشت: چاپ و تکثیر
اعلامیههای حضرت امام. روش کار به این شکل بود که صبح امام موقع درس در
نجف اعلامیه صادر میکرد، آن اعلامیه بلافاصله از عراق تلکس میشد به کویت.
کسانی مثل محمد غرضی (وزیر ارتباطات سابق) فورا متن اطلاعیه را از کویت با
تلفن برای رابطهای ایرانی میخواندند. آنها هم متن را با چند واسطه به
قسمت تکثیر میرساندند. اسم رمز جوراب زنانه بود که بیشتر اعضای این شبکه
در کار کشبافی و جوراب بافی بودند؛ مثلا رابط به مغازه کسی زنگ میزد و او
میگفت: «دو نمونه جوراب هست بیا بگیر از رویش برایمان دوجین بدوز و بیار.»
. کل این پروژه دو ساعت بیشتر طول نمیکشید. این شبکه، یک چاپخانه کوچک
داشت با چهار ماشین چاپ که در قرچک ورامین بود. دورتادور خانه هم با شانه
تخممرغ عایقبندی شده بود تا صدایی به بیرون درز نکند. تیراژ این چاپخانه
تا 500هزار نسخه در روز بود.هر اعلامیه که چاپ میشد، به هم خبر میدادند.
توزیع بیشتر با خانمهای چادری بود که صورتشان کمتر دیده شود. شکل کار مثل
شبکههای هرمی فعلی بود و هر کسی فقط یکی دو نفر زیرمجموعه یا بالادستی
خودش را میشناخت. با این روش، هر اعلامیه ظرف دو روز توی کل کشور پخش
میشد. به گفته محسن کنگرلو هر اعلامیه جدیدی که چاپ میشد، تعدادی (تا
2هزار نفر) توی کل کشور دستگیر میشدند اما کسی نمیتوانست کسی را لو بدهد.
سرنوشت: با شروع جنگ بیشتر اعضا راهی جبههها شدند و کار فجر اسلام هم تا مدتی فقط کار انتشاراتی بود.
چریکهای فدایی خلق: دعوای اقلیت و اکثریت
تاسیس: در 19بهمن سال 1349 یک دسته چریک چپگرا به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. اعضای این گروه چریکی 22نفر بودند که 17 نفرشان دستگیر شدند و در اسفند همان سال 13نفرشان تیرباران شدند. تجربه این اقدام ناموفق باعث ادغام بقیه گروههای چپگرای معتقد به مبارزه مسلحانه در فروردین 1350 شد.
بعضی از این افراد سابقه حضور در جبهه ملی را داشتند (گروه بیژن جزنی) ولی بیشترشان بدون سابقه فعالیت و صرفا تحت تاثیر انقلاب کوبا و چه گوارا و مبارزه چریکی در آمریکای لاتین بودند (گروه امیرپرویز پویان). این دو گروه تا آخر با هم اختلاف فکری داشتند.
چهرههای معروف: معمولا
خسرو گلسرخی که در فروردین 1352 اعدام شد، عضو این گروه معرفی میشود
درحالی که گلسرخی ارتباط مستقیمی با این سازمان نداشت. گلسرخی و دوستانش به
اتهام توطئه برای ربودن اعضای خانواده سلطنتی، در سال 1351 دستگیر شدند و
ترتیب دادگاهی نمایشی برای آنها داده شد.
گلسرخی و کرامتالله دانشیان، در دادگاه این اتهام را قبول نکردند و بخصوص گلسرخی با سخنانش محبوبیت فوقالعادهای کسب کرد و دادگاهی که رژیم قصد بهرهبرداری تبلیغاتی از آن را داشت، عملا به ضرر رژیم تبدیل شد.
فعالیت در دوره انقلاب:
چریکهای فدایی هیچ وقت نتوانستند عملیات بزرگی را انجام بدهند، بلکه
بیشتر حالت تعقیب و گریزشان با پلیس برای آنها شهرت آورد. به علاوه که خود
چریکها، درگیر اختلافات فکری بودند و بعد از دو سال بحث و بررسی، عاقبت
این اصول را به عنوان اصول مورد توافق تمام اعضای سازمان انتخاب کرده
بودند: «پذیرش اندیشه مارکسیسم-لنینیسم / پذیرش مبارزه مسلحانه، هم در
استراتژی و هم در تاکتیک/ بیطرفی در قبال اختلافات چین و شوروی (فکرش را
بکنید!)/ کوشش برای توسعه جنبش انقلابی در ایران به مثابه وظیفهای ملی و
انترناسیونالیستی در پراتیک/ پذیرش برافتادن مناسبات فئودالی و چیرگی
مناسبات سرمایهداری در ایران و وابستگی آن به امپریالیسم/ ارزیابی از
انقلاب ایران به مثابه انقلاب دموکراتیک - تودهای/ نفی ضرورت مبارزه برای
تشکیل حزب طبقه کارگر به عنوان امری فوری».
این حرفهای پرطمطراق و غیر قابل فهم برای عموم، در کنار ضربه بزرگی که ساواک در فروردین 1354 به این سازمان وارد کرد و به قتل بیژن جزنی و حمید اشرف و نه تن دیگر از رهبران فداییان منجر شد، باعث ریزش نیروهای سازمان شد و گروهی از این سازمان جدا شده و به حزب توده پیوستند.
سرنوشت:
بعد از پیروزی انقلاب، چریکهای فدایی با ایده حکومت شورایی-کارگری خاص
خودشان در برخی مناطق مثل کردستان، خوزستان و ترکمن صحرا شوراهای مسلحی به
راه انداختند که حاضر به پذیرش حکومت مرکزی نبود.
دوباره بحث و گفتگو بین خود فداییان بالا گرفت و آن قدر شدید شد که منجر به شکاف درونی آنها در خرداد 1359 شد. گروه «فداییان اکثریت» قائل به قبول حکومت مرکزی بودند و گروه «اقلیت» به کمتر از مبارزه مسلحانه با رژیم جدید رضایت نمیداد. رهبران اصلی اقلیت در جریان این مبارزات مسلحانه کشته شدند و سران اکثریت هم بعدها سرخورده و بدون هیچ دستاوردی ایران را ترک کردند و به شوروی مهاجرت کردند.
گروههای هفت گانه مبارز: انقلاب به جای خلق
تاسیس:
بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین، گروههای مختلفی از این سازمان
جدا شدند. بعضی از این جداشدهها مثل مجید شریف واقفی (که امروز اسمش روی
یک دانشگاه هست) توسط اعضای خود مجاهدین تصفیه شدند، عدهای هم که زرنگتر
بودند قبل از اینکه سرشان زیر آب برود، خودشان یک دار و دسته جدید به راه
انداخت. هفت گروه مسلح مسلمان بودند که طی سالهای 54 و 55 شکل گرفتند و با
اینکه در زمان مبارزه همکار هم نبودند، اما بهخاطر سرنوشت مشترکشان
معمولا از آنها در یک گروه یاد میشود.
چهرههای معروف و فعالیت
در دوره انقلاب: این هفت گروه اسلامی هر کدام تاریخچه و چهرههای مختلفی
دارند. حوزه فعالیتشان هم خیلی متنوع بود، از داخل زندان (گروه امت واحده)
تا خارج از کشور (فلق) و از قلب تهران (فلاح و بدر) تا استان خوزستان
(موحدین و منصورون). اما در کل میشود فعالیتهایشان را به دو حوزه داخلی
(خودسازی نیروها و ارائه تحلیلهای سیاسی) و عملیاتی (ضربههای نظامی مثل
انفجارها و ترورها) تقسیم کرد.
این هفت گروه عبارت بودند از:
گروه امت واحده:
این گروه متشکل از شماری از زندانیان سیاسی بود که بعد از تغییر ایدئولوژی
مجاهدین در همان زندان از آنها جدا شدند. بهزاد نبوی و محمد سلامتی
چهرههای معروف این گروه بودند. فعالیتهایشان هم عمدتا در زندان بود (این
که میگویند گروه مسلح، منظور این است که قبل از زندان مسلح بودند) و
کارهایی مثل اعتصاب غذا در اعتراض به کشتار 17شهریور را انجام دادند.
گروه توحیدی بدر:
اعضای این گروه اهل شهرری بودند وبا محوریت حسین فدایی کار میکردند.
ارتباط نزدیکی با روحانیت داشت و حتی اساسنامه خود را به یکی از روحانیون
مبارز (گویا شهید شاهآبادی) دادند تا آن را تأیید کند. چند مورد آتش زدن
اماکن دولتی مثل انجمن ایران و آمریکا، کلانتریها و
بانکها... از فعالیتهای گروه بود.
گروه توحیدی صف:
نقش محوری در شکلگیری این گروه برعهده شهید محمد بروجردی بود و کسانی مثل
سردار رحیم صفوی با آن همکاری میکردند. این گروه با آیتالله مطهری و
آیتالله بهشتی در ارتباط بود و با «سازمان فجر اسلام» ارتباطی نزدیک داشت.
خلع سلاح سپهبد شفقت (آجودان مخصوص شاه)، انفجار رستوران خوانسالار (محل
تجمع مستشارهای نظامی آمریکایی) و مسؤولیت نظامی کمیته استقبال امام از
فعالیتهای این گروه بود.
گروه فلاح: این گروه توسط محمد منتظرقائم (همان که بعدها حین کشف اسناد بازمانده از هلی کوپترهای آمریکایی در طبس، با دستور بمباران بنی صدر شهید شد) و مرتضی الویری شکل گرفت. بعد از انشعاب از مجاهدین، یک بار به دیدن حضرت امام در نجف رفتند که با توصیه ایشان مشی فرهنگی جایگزین مشی مسلحانه گروه شد. سازماندهی فنی صوت راهپیماییهای تهران با این گروه بود.
گروه فلق:
تنها گروهی که سابقه مبارزاتش به خارج از کشور بر میگشت. اعضای این گروه
دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا بودند و از همه دیرتر، در سال 1356 درس را ول
کردند، به ایران برگشتند و گروهشان را تشکیل دادند. اعضای فلق در
اردوگاههای فلسطینی آموزش دیده بودند و در جریان بهمن 57 در تسخیر
پادگانها و کلانتریها، از جمله سقوط پادگان عشرتآباد نقش داشتند. از بین
اعضای این گروه مصطفی تاجزاده، بعدها شهرتی در جهت عکس پیدا کرد.
گروه منصورون:
ترکیبی از چند کانون مبارزاتی در اهواز، خرمشهر و دزفول. علی جهان آرا
(برادر محمد جهان آرای معروف)، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر و علی شمخانی
از اعضای مؤثر این گروه بودند. این گروه چند بار در موقع حمله نیروهای
گارد به مردم تظاهرات کننده، جلوی آنها درآمدند. چند نفر از عوامل رژیم که
در کشتار مردم دست داشتند هم توسط این گروه اعدام انقلابی شدند.
گروه موحدین: این
گروه را شهید حسین علمالهدی در اهواز تشکیل داده بود و با گروه منصورون
ارتباط داشت. آتش زدن چندین بانک و مراکز فساد رژیم، ترور سرهنگ سروری عامل
مستقیم حمله به مسجد جامع کرمان و حمله به مردم و ترور پل گریم آمریکایی
که از مسئولان شرکت نفت بود، از جمله فعالیتهای این گروه بود.
سرنوشت: با پیشنهاد مرحوم مطهری اعضای این هفت گروه در فروردین 1358 با هم جلسه مشترکی گذاشتند و قرار گذاشتند از تجربه مبارزه نظامی خودشان، برای محافظت از انقلاب و مقابله با کودتاهای احتمالی استفاده کنند. اسمی که این ائتلاف روی خودش گذاشت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که در آن «انقلاب اسلامی» به جای عنوان «خلق» نشسته بود.
بعدها از این سازمان، چهرههای زیادی جدا شدند که اکثرشان (مثل محسن رضایی، محمد بروجردی و رحیم صفوی) به سپاه رفتند. سازمان مجاهدین هم با خالی شدن از این چهرهها، گرایش سیاسی جدید پیدا کرد که نهایتا منجر به غیرقانونی اعلام شدن این سازمان از سوی دادگاه در سال 1388 شد.