شماره غریب بود. با یکی دوتا واسطه پیدایمان کرده بودند و میخواستند مصاحبه بگیرند. بهانه هم ماجرایی بود که با نام «توقیف همشهری جوان» شناخته میشد. آن هم برای پرونده ای که موقع انتشار، با آن همه اصلاحات و حذفیات، شده بود مصداق ضرب المثل«شیر بی یال و دم و اشکم». اتفاقا اولین شماره ای بود که دبیر سرویس اجتماعی شده بودم و خب پرونده «عاشقی هرکی هرکی شد» هم اولین پرونده . هرچند سوژه و خیلی دیگر از کارهای پرونده، حاصل تلاش و زحمت ایمان جلیلی(دبیر آن موقع سرویس اجتماعی) بود و فقط لید پرونده را به عنوان دبیر سرویس نوشتم و برای بستن صفحه ها کمک کردم. ماجرا وقتی مطرح شد که دوماه و نیم از انتشار آن شماره گذشته بود. سوژه اما آنقدر داغ بود که هرکسی را وسوسه کند پی ماجرا را بگیرد:«یک پرونده تکاندهنده درباره روابط دختر و پسرهای امروزی».درخواست های مصاحبه را یکی یکی با هماهنگی بچهها رد کردیم. هرچه بود، موضوع نباید سیاسی می شد و باید در کوتاه ترین زمان و آرامترین فضا حل میشد.
***
نشسته بودیم دور میز گوشه دفتر آی تک و هرکسی چیزی میگفت. نگاه بچه ها اما به چشم های خیس همدیگر بود که باور نداشتند چنین روزی برسد و با سیاسی ترین شکل ممکن، مانع انتشار همشهری جوان شوند. از توی چشم های بچهها قشنگ میشد داستان هرکسی را فهمید. یکی انگار به تکه پاره شدن پرونده فکر میکرد که 3 بار با قلم های سبز و صورتی و قرمز نظارتی ها جوری جراحی شده بود که کلی کلمه و جمله از دل گزارش درآمده بود و همه «رابطه« هایی که با قلم قرمز نظارتی ها تبدیل شده بود به «آشنایی پیش از ازدواج». یکی دیگر به آینده فکر میکرد و بچه هایی که دوباره سخت بشود دورهم جمعشان کرد. یکی خاطرات تلخ و شیرین شب های خروجی را مرور میکرد و یکی دیگر مانده بود مثل همه مطبوعاتی هایی که بیکار میشوند، چه جوری خرج قسط و وام اش را جور کند. شب تلخی بود آن شب ماه رمضانی که محمد جباری با صدایی لرزان بچهها را یکی یکی جمع کرد و شنیدیم که قرار نیست دیگر شماره ای منتشر کنیم.
***
وقتی شنیدیم که می توانیم دوباره بعد از عید فطر منتشر شویم، انگار شیرینترین خبردنیا را شنیده ایم. 3 هفته تمام مجله روی کیوسک نبود. اما در تمام روزهای این 3 هفته، همه با زبان روزه جمع شده بودند و هرشب تا دیروقت، کلی گزارش و مصاحبه و یادداشت می رسید برای شماره ویژه «نوستالژی مدرسه» که قرار بود اولین شماره بعد از توقف انتشارمان باشد. مثل تیمی که توی یک بازی حیثیتی، محکوم به برد باشد شده بودیم. افطاری های دور همی آن سال در طبقه ششم ساختمان آی تک شاید خاطره انگیز ترین افطاری های زندگی همه ما باشد.حاصل هم همانی شد که باید باشد. عید فطر که گذشت، مجله که منتشر شد، ما عیدی ماه خدا را از خودش گرفته بودیم.
***
چندوقت پیش که یک روانشناس معروف و نامی، خبر از «روابط 80 درصدی دختران دبیرستانی با جنس مخاالف» داده بود و بعد هم تاکید کرده بود که حاضر است مدارک و مستندات این ادعا را هم ارائه دهد، یاد آن جلد معروف شماره171 و پرونده 3 سال پیش خودمان افتادم . ما در همشهری جوان، به عنوان یک رسانه و با آن پرونده، خیلی قبلتر از این ها هشدار را داده بودیم. ما راه را درست رفته بودیم.
این یادداشت از وبلاگ «محمدمهدی حاجی پروانه» برداشته شده است.