همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

دکتر حسابی و کار‌خانه پیامک‌سازی





دیگر کمتر کسی هست که تلفن همراه نداشته باشد، و کمتر کسی است که تلفن همراه داشته باشد و هرازگاهی پیامک‌های طنز برایش نیاید. غیر از این، خیلی‌ها دست‌کم برای چک کردن ای‌میل‌هایشان روزانه یا هفتگی به اینترنت سر می‌زنند و معمولا هم توی میل‌باکس‌شان چندتایی «پ ن پ» یا «مملکته داریم؟» جدید پیدا می‌شود. چی شد که سال ۹۰، این‌همه عبارت طنزآلود جدید ساخته و پرداخته شد و این‌قدر دست به دست چرخید؟

جنبش «پ ن پ»!

هیچ‌چیز نمی‌توانست به این خوبی انتقام مرا از پسرعمه‌ام بگیرد. پسرعمه مذکور، مصداق تمام‌قد (اتفاقا قدش هم خیلی بلند است) تمام «پ ن پ»‌های عالم است که به شکلی دیوانه‌وار، می‌تواند تمام چیزهایی را که خودش جوابش را می‌داند، با رگباری از سوالات باز-پرسی کند! فی‌الواقع یک جور موتور داخلی مرور بر اخبار دارد که با آن هر موضوعی را تبدیل به ۴۰-۳۰سوال می‌کند و می‌ریزد توی ظرف، گوش و مغز یک بدبختی را هم گیر می‌آورد و توی سوالاتش ترید می‌کند و مخلوط به دست آمده را با لذت سر می‌کشد!

اما «پ ن پ» خاستگاهی قوی‌تر از گرفتن حال پسرعمه من دارد. شوخی رایج سه چهار ماه آخر سال، کنایه ظریفی است به بخشی از اخلاق و ادبیات تعارف‌گونه ما ایرانی‌ها: «در حالی که بدیهیات را سوال می‌کنیم، خودمان را دانای کل می‌دانیم.»

البته واضح است که بسیاری از این سوال‌های بدیهی، کارکرد تعارفی-زبانی (Greeting) دارد، همان‌طور که در زبان‌های دیگر هم هست. انبوه پرسش‌های بدیهی مثل «داری غذا می‌خوری؟»، «می‌خوای بری بیرون؟»، «داری کاراتو می‌کنی؟» و صدها سوال دیگر، فقط برای این که حرفی زده شده باشد طرح و پرسیده می‌شوند اما وقتی سراغ همین Greetingها را در زبان‌های دیگر می‌گیریم، به عبارت‌های منطقی‌تری برمی‌خوریم. مثلا در انگلیسی، حرف زدن (و نه سوال کردن) درباره وضع هوا، تعارف رایجی برای باز کردن سر صحبت است. یا در فرانسه، حرف زدن از غذا هم بسیار معمول است.

حالا یک موقعیت مشابه را در نظر بگیرید؛ مثلا شما نشسته‌اید و دارید تلویزیون نگاه می‌کنید.

اگر یک انگلیسی شما را ببیند، با احتیاط از شما می‌پرسد: «می‌توانم بپرسم چه برنامه‌ای نگاه می‌کنید؟»

یک آمریکایی فریاد می‌زند: «برنامه فلان؟! من عاشق این برنامه‌ام!»

دوست فرانسوی‌تان می‌گوید: «اوه! من از این یارو مجری فلان‌فلان‌شده متنفرم!»

اما رفیق ایرانی‌تان سوال می‌کند: «داری تلویزیون نگاه می‌کنی؟!»

-پ ن پ!

بله! درست همین‌جاست که «پ ن پ» متولد شده است. پاسخی کنایه‌آمیز به تعارفی که گاهی بسیار اعصاب‌خردکن به نظر می‌رسد.

اما دلیل فراگیر شدن سریع این شوخی چیست؟

دلیل اصلی‌اش شاید شیوع و رسوخ این Greetingهای سوالی باشد. در همه خرده‌فرهنگ‌های ایرانی و همه‌جور رابطه‌ای – پدر/مادر و فرزند، دوستان، همکاران و … – این‌جور سوال کردن بسیار شایع است. ظاهرا حوصله آدم‌ها، این‌جور وقت تلف کردن زبانی را برنمی‌تابد؛ هرچند همین آدم‌ها ممکن است ساعت‌ها حرف‌های بی‌سروته بزنند تا وقت بگذرانند.

علت بعدی، همان حکایت ابزار و فناوری است. وقتی با یک پیامک کوتاه و ساده می‌توان به جمع«پ ن پ»بازان پیوست، چرا که نه؟

و علت آخر، امکان مداخله و تست خلاقیتی است که این فرم به استفاده‌کنندگانش می‌دهد. شما که خودتان از قربانیان «پ ن پ» هستید، به راحتی می‌توانید «پ ن پ» جدیدی خلق کنید، برای دیگران بفرستید یا بخوانید و میزان بامزگی خودتان را بیازمایید. در واقع آدمی که اولین «پ ن پ» عالم را خلق کرده، ناخودآگاه درست زده وسط هدف؛ و «ژانر»ی را فعال کرده که همه ما روزمره (و شب‌مره) با آن سروکار داریم. به عبارتی کلنگش را به چاه نفتی زده که حالاحالاها فوران می‌کند. جالب اینکه حتی ضد ژانر «پ ن پ» هم به همان اندازه گل کرد. نوشته‌ها و پیامک‌هایی که از جانب «ستاد مبارزه با پ ن پ» صادر می‌شد ولی در خدمت همان «پ ن پ» بود، مثل این:

- [مامان، پشت در حمام:] رفتی حمام؟
- بله مامان، رفتم حمام!
- داری دوش می‌گیری؟
- بله، دارم دوش می‌گیرم! (اعتراف می‌کنم مقاومت جوان مذکور در برابر گفتن «پ ن پ» واقعن ستودنی و رشک‌برانگیز است!)
حالا گفتم «ژانر»، برویم سراغ این یکی.



ژانر: اینایی که…


ژانر، همان کلمه فرانسه/انگلیسی است که بر انواع ادبی یا سینمایی دلالت می‌کند: رمانتیک، جنایی، وحشت، فانتزی و الی آخر. اما حالا کارکرد یک جور نقد و طعنه خفیف اجتماعی را هم پیدا کرده است. مثلا: «ژانر: اینایی که همیشه احساس وظیفه می‌کنن» یا «ژانر: اینایی که همیشه سردیشون شده!» یا «ژانر: اینایی که هیچ‌وقت برای خودشون نمی‌گن!» و غیره.

این نقد و کنایه‌ها معمولا بر یک شخص خاص دلالت دارد. ولی چرا اسم ژانر رویش گذاشته شده؟ گمان می‌کنم دلیلش بیشتر از خوشمزگی صرف باشد. دسته‌بندی کردن آدم‌ها، از جمله تفریحات ما ایرانی‌جماعت (می‌گویم تفریح، چون نمی‌خواهم قضیه را جدی بگیرم، اما متاسفانه هست!) و پیشینه‌اش طولانی‌تر از این «ژانر» تازه به دوران رسیده است. خیلی از ما، وقتی می‌خواهیم غیرمستقیم از کسی انتقاد کنیم، حرفمان را با «از اینایی که …» یا «اینا هستن که …» آغاز می‌کنیم. این‌طوری، خواسته یا ناخواسته آدم‌ها را دسته‌بندی می‌کنیم. خب، اشکالش کجاست؟ طبق نظر اغلب مغزشناسان(!)، مغز ما تمایل به حداکثر دسته‌بندی ممکن دارد. بنابراین مجموعه صفاتی را که لزوما ربطی به هم ندارند، توی یک بسته می‌ریزد و درش را می‌بندد و یک اسم روی همه‌اش می‌گذارد. مثلا، ما یک مرد سبیلو دیده‌ایم که توی خیابان تف می‌اندازد و بلندبلند حرف می‌زند و لباس بی‌ریختی هم پوشیده است. مغز ما به شدت تمایل دارد همه این‌ها را بریزد توی بسته‌ای به نام «مرد سبیلو» و این پیش‌زمینه را شکل بدهد که همه مردهای سبیلو، بی‌ریخت و بی‌ادبند و به قواعد اجتماعی احترام نمی‌گذارند. مگر اینکه خودمان جلوی مغزمان را بگیریم و دسته‌بندی منطقی خودمان را تویش ذخیره کنیم؛ کاری که معمولا نمی‌کنیم. همین می‌شود که «اینایی که…» تبدیل می‌شود به یک عبارت متداول، و ناخودآگاه روی قضاوت‌های ما درباره آدم‌ها هم اثر می‌گذارد. به عبارتی، «ژانربندی آدم‌ها، از ما امکان شناخت خالص آدم‌ها و پدیده‌های جدید را می‌گیرد.» راستی این جمله آخری از کی بود؟ دکتر شریعتی؟!



هر حرف خوبی شنیده یا خوانده‌اید، من زده‌ام!

تصورش را بکنید واقعا کسی این حرف را زده باشد! این شوخی مجازی با نام مرحوم شریعتی که سرآغاز شوخی‌های شایع بعدی شد، کنایه‌های ظریفی در خود دارد. این شوخی‌های کنایه‌آمیز، شامل انواع و اقسام جملات باربط و بی‌ربط طنزآلودی بود که با نام وی در شبکه‌های اجتماعی یا پیامک‌ها منتشر می‌شد. بدیهی است که موضوع شوخی‌ها و کنایه‌ها، اصلا شخص دکتر شریعتی نیست که ۳۴ سال پیش از دنیا رفته، بلکه روحیه ساده‌انگارانه بسیاری از ماست که حتی وقتی داریم حرف عالمانه و عمیقی می‌زنیم، به خودمان زحمت مطالعه، بررسی و اطمینان از گوینده حرف و منظورش را نمی‌دهیم. نتیجه این که چند تا اسم مشهور، می‌شوند گوینده تمام حرف‌های خوب و صاحب همه خاطرات جالب! شادروان دکتر حسابی هم قربانی دیگر این ساده‌انگاری و البته افراط علاقمندان و بستگان نادان در نقل (و حتی ساخت!) خاطراتی از ایشان بود. خاطره مشهور دیدار صمیمانه وی با آلبرت اینشتین یا سفره هفت‌سین کذایی دکترحسابی که اینشتین بر سر آن نشسته و به فرهنگ ایرانی‌ها غبطه خورده (و حتی دکتر حسابی‌این‌قدر با آلبرت! شوخی داشته که کوک ویولونش را هم یواشکی عوض کرده و بعد از تعجب حضار، کلی درباره فلسفه موسیقی ایرانی توضیح داده!) مایه تولید ده‌ها نقل قول طنز از وی شد که مثلا «یه شب من شام می‌پختم یه شب آلبرت، خیلی با هم ندار بودیم!» یا «E=mc2‌» رو من شب نوشتم، یواشکی گذاشتم تو کیفش!» و غیره، که کنایه از زیاده‌روی بی‌حد و حصر ما در تعریف و تمجید از مفاخرمان دارد، در حالی که اگر ازمان بپرسند بنده خدا چه خدماتی کرده، واقعا نمی‌دانیم! این دسته طنزها، یادآور این نکته غم‌انگیز است که بسیاری از ما، برای اثبات موفق بودن دانشمندی همچون دکتر حسابی، ملاقات کردن با اینشتین را ارزش و افتخاری بزرگ می‌دانیم، حال آن که صدها خدمت کوچک و بزرگ وی به مملکت را نمی‌شناسیم. واقعا مملکته داریم؟!



بله، مملکته داریم!

در سال‌هایی که مجله طنز هفتگی گل‌آقا به چاپ می‌رسید، شاید اغراق نباشد اگر بگوییم بار عمده‌ای از طنز اجتماعی به دوش این ۱۶ تا ۳۲ صفحه بود. گرچه برنامه‌های فکاهی تلویزیون یا ستون‌های ثابت روزنامه‌ها و مجلات هم نام طنز بر خود داشتند، اما بی‌پروایی گل‌آقا در عین ظرافتش، که ناشی از ادب ذاتی و حساسیت حرفه‌ای مرحوم کیومرث صابری و همکارانش بود، موقعیت این مجله را در پرداختن به طنز اجتماعی یگانه کرده بود. در سال‌های اخیر، طنز سیاسی با تکیه بر فناوری راحت‌الوصول پیامک و گستردگی استفاده از اینترنت، همیشه رواج داشته و مثل دعواهای سیاسی سال‌های اخیر، متاسفانه حد و مرز اخلاقی هم نداشته و ندارد. اما قالب «مملکته داریم»، تجربه جدی و فراگیری در نقد طنازانه اجتماعی (و نه سیاسی) بود که بسیار هم از آن استقبال شد. مثل جنبش «پ ن پ»، اینجا هم امکان مشارکت مخاطب در تولید طنزهای جدید با همین قالب «مملکته داریم؟» باعث پویایی و زنده بودن آن شده. هرکسی می‌توانست ناهنجاری‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی‌ای که دور و برش می‌بیند، در یکی دو جمله خلاصه کند، یه «مملکته داریم؟» تهش بگذارد و در وبلاگش بنویسد یا برای دوستانش پیامک بزند. اما خود این عبارت تفسیری دوپهلو دارد: مملکته داریم، یعنی سلب مسوولیت از گوینده و انداختن گناه مشکلات به گردن دیگران و مملکت و جبر جغرافیایی؟ یا مملکته داریم، یعنی سهم هرکدام از ما – با کم‌کاری‌ها، اشتباهات، خودخواهی‌ها و بی‌مسئولیتی‌هامان – در ایجاد شرایطی فرهنگی و اجتماعی که برای همه ما ناگوار است؟

به گمانم، این سوال آخر را باید درباره همه بازی‌های زبانی، طنازی‌ها و مزه‌پرانی‌هامان بپرسیم.

 www.h-j.irحسین وحدانی/ همشهری جوان ۳۵۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد