همشهری جوان/شماره 352/لیداهادی:
تب و تاب بیداری اسلامی در کشورهای خاورمیانه هنوز نخوابیده بود که این دفعه مردم آمریکا سروصدایشان بلند شد. مردم نیویورک به بهانه هزینههای سنگین زندگی و قسط و وامهای کلان به وال استریت رفتند و به نشانه اعتراض در پارک زاکوتی که مخصوص ناهار خوردن بورس بازهای نیویورک بود تجمع کردند. به این بهانه که چرا باید یک درصد میلیاردرهای آمریکایی هیچ مالیاتی ندهند و آنها که 99 درصد بودند، زیر بار قرض بمانند.
اعتراض یک روزه مردم نیویورک با خشونت پلیس شهر به روزها و ماهها کشیده شد و به شهرهای دیگر هم گسترش پیدا کرد. آن قدر که امروز بیشتر دانشجوهای آمریکایی در هر شهر برای خودشان شعبهای از جنبش اشغال وال استریت راهانداختهاند و برای تغییر نظام سرمایهداری تلاش میکنند.
گشتزنی بین وبلاگهای جوانهای آمریکایی و خواندن حال و هوای روزهای اعتراض آنها خالی از لطف نیست. اینکه آنها چه طور روزهای سخت توی پارک خوابیدنها را تحمل میکنند و چه طور برای رسیدن به خواستههایشان برنامهریزی میکنند.
برای خواندن بقیه گزارش به ادامه مطلب بروید...
وقتی عکاس خیابانی انقلابی شد!
کار لارسونهارلی عکاس نیویورکی این است که از خیابانهای شهر عکس بگیرد.
او در روزهای شلوغی وال نیویورک هراز گاهی به آنجا سر میزد و با تصاویر
جالبی که از مردم معترض آنجا میگرفت فتوبلاگش را پر میکرد. بعد از مدتی
او که همیشه از سیاست دور بود شد یکی از معترضان اصلی وال استریت و یکی از
کسانی که با تصویرهایش در فضای مجازی خیلیها را با واقعیتهای جنبش آشنا
کرد. اینها دو تا از پستهای روزنوشت لارسونهارلی در اکتبر سال گذشته است.
زمانی که جنبش وال استریت در روزهای اوج خودش قرار داشت.
16 اکتبر 2011
دیگر برای خودم هم جالب شده که به میان مردم بروم و از آنها عکس بگیرم. همه
دیروز را بیرون بودم. بین مردمی که در میدان تایمز دور هم جمع شده بودند؛
بهترین چیزی که دیدم اتحادشان بود. آخر همه جور آدمی را میشد آنجا پیدا
کرد. آدمهایی که به میدان تایمز آمده بودند از همه اقلیتهای ایالت بودند.
زنها، دانشجوها و حتی دانشآموزان دبیرستانی. یک تظاهرات بدون سن و سال،
حتی بدون شکل و قیافه، بدون رنگ پوست و لهجه و زبان. فقط یک تظاهرات مردمی!
من پیش از این زیاد تظاهرات دیده بودم. مردمی که فقط به خیابانها
میآمدند، تومار امضا میکردند و با هم فریاد میزدند و بعد به خانههایشان
میرفتند. تنها چیزی که وجود داشت، یک انرژی بزرگ بود که توی هوا
میچرخید. مثل روز اول سال که مردم توی خیابانهای شهر میچرخند اما این
بار یک چیزی با بقیه فرق دارد. حال و هوای مردم متفاوت است. یک جور جدیت در
چهرههای مردم هست. هر چند میخندند و اهل خشونت نیستند اما خواسته شان
مهم است. چیزی را که در قلبهایشان میگذرد میتوانی بشنوی، وقتی داری در
کنارشان و شانه به شانههایشان راه میروی، میتوانی صدای قلبشان را بشنوی.
من تمام روز عکس گرفتم فقط به این امید که اگر شما این نوشتهها را
میخوانید و اگر این تصویرها را میبینید، برای رفتن به این تجمعها تردید
نکنید. به پارک زاکوتی بروید. نه برای کمک به باقی معترضان که برای خودتان!
23 اکتبر 2011
حالا یک هفته از آن روز عجیب میگذرد. آن روز فکر میکردم مردمی
که به میدان تایمز آمدهاند خیلی زود راهشان را میگیرند و میروند. فکر
کردم فقط یک هیجان است که آنها را به میدان کشیده اما چیزی که حالا میبینم
فرق دارد. من بعد از دو هفته بین مردم هستم. دوباره اینجا هستم میان همه
آنهایی که دو هفته به بیخانمانی خو گرفتهاند، بین معترضان، بین
شعاردهندهها. بین یک عالم پوستر و پلاکارد جامانده روی زمین... توی هوایی
که از دو هفته پیش تا الان به بوی دود و گاز اشک آور عادت کرده است؛ انگار
که هوای این منطقه از اول خلقت همین طور دود گرفته بود.
من هنوز نمیدانم چه طور هزاران نفر میتوانند با هم این قدر یک صدا خواستهای را فریاد بزنند در حالی که هر کدامشان صدای خودشان را دارند؟! چه طور این همه آدم با گریههای متفاوت میتوانند همصدا با هم گریه کنند و چه طور همه با خندههای خاص میتوانند با هم یک صدا بخندند! فقط یک جوری میشود این قضیه را درک کرد. خواسته آنها آنقدر جدی است که میتوانند هفتهها در کنار همدیگر بخورند، بخوابند، فریاد بزنند. آنها میتوانند هر کاری کنند برای اینکه میخواهند صدایشان شنیده شود.
ما که چیز زیادی نمیخواهیم!
النا دانشجوی 24 ساله رشته حسابرسی مالی است، در یکی از
دانشگاههای دولتی آکلند. بدون همسر با پسری کوچک که برای تامین هزینههای
او حسابی به تنگنا افتاده است زندگی میکند. او یکی از کسانی است که با
دانشجوهای دیگر برای رسیدن به حق و حقوقش تا مدتها در آکلند مشغول اعتراض
بود. آنها هنوز از خواستهشان دست نکشیدهاند و هرازگاهی برای اعتراض در
پارک اصلی شهر اطراق میکنند. النا در این پست از دلایل اعتراض و تحصنش
میگوید:
دیگر نمیشود حتی به دانشگاه دولتی هم رفت. توی بیست سال پیش هزینه
دانشگاهها دو برابر شده. هزینه باقی موسسههای آموزشی دولتی هم که از سال
2006 دارد هر سال پنج درصد زیاد میشود. پس جای تعجبی نیست که دانشجوها آن
قدر زیر بار قرض هزینههای تحصیلیشان بروند و آنقدر برای پرداخت هزینه هر
ترمشان از این و آن وام بگیرند که دیگر ته ماندهای در کارت اعتباریشان
نداشته باشند. میدانید این یعنی چه؟ یعنی اینکه دانشجو برای گرفتن حقش از
همان یک درصدی که پول شهریهها به جیبش میرود به خیابان بیاید.
الان دو سوم دانشجوهای آمریکایی زیر بار وامهای تحصیلی هستند. متوسط هرکدامشان 24 هزار دلار بدهی دارند. روی هم عددی برابر 800 میلیارد دلار! تازه مشکل اینجاست که اگر کسی از بانکها قرض بگیرد، شاید دادگاه برایش یک فرصتی تعیین کند و یکجورهایی آدم بدهکار را مشمول کمی بخشودگی مالی کنند اما در این مملکت برای در رفتن از زیر بار وامهای دانشجویی هیچ چارهای وجود ندارد.
سه هفته پیش پرزیدنت اوباما از یک برنامه جامع تحصیلی برای دانشجوهای آمریکایی حرف زد، برنامهای که باید در سال 2012 به نتیجه برسد. قرار است با این برنامه در صورت پرداخت نشدن قسط وامها به جای برداشتن 15 درصد حقوق ماهانه فقط 10درصدش برداشته شود. مهلتی هم که دیگر وامها فراموش میشوند بعد از 20 سال میشود، نه 25 سال. میبینید! قانون خوبی است اما این وسط دانشجوهایی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند و هنوز کار و بار درستی برای خودشان دست و پا نکردهاند باید چه کار کنند! این است که آدم توی این مملکت دوست دارد به خیابان بیاید و دیگر حتی فکر داشتن یک سقف را هم نکند!
به یاد یک قهرمان
جرمی نیشن از فعالان اعتراضهای وال استریت است. از شهر لس آنجلس. او در
آخرین پست وبلاگاش درباره الکساندر وینشکر نوشته است، دانشجوی دو رگه 23
سالهای که برای جمع شدن معترضان لسآنجلسی تلاش زیادی کرد و روز دو مارس
به طرز مشکوکی از دنیا رفت. جرمی نیشن یکی از دوستان نزدیک وینشکر درباره
قهرمان دورگه و حال و هوای مردم بعد از شنیدن خبر فوتش نوشته است:
آسمان آبی و صاف است. هر چند که سوز سردی میآید. امروز جمعه است. روز سوم
مارس 2012. مردم دارند کم کم جلوی در عمارت سفید رنگ جمع میشوند. همه گل
رز سفیدی به دست دارند. بیشترشان سیاه پوست هستند و از جوانهایی که روزها
با الکس در سیتیهال سر کرده بودند. مردم آمدهاند تا همه احترامشان را به
الکساندر نشان بدهند. او برای جنبش وال استریت یک فعال به تمام معنا بود.
او برای همه ما همه چیز بود. یک سخنگو، یک پسر، یک برادر، یک پدر. او زندگی
همه ما را روزها تحت تاثیر خودش داشت. فکر نکنم کسی در سیتیهال سر کرده
باشد و سخنرانی پرمعنای او را از یاد ببرد.
جمله طلایی الکس را امروز خیلیها روی پلاکارد نوشتهاند و به در خانهاش آوردهاند «ساختن یک دنیای دیگر کاری ندارد!» مگر میشود کسی زحمتهای الکس را در پارک همبستگی لسآنجلس فراموش کرده باشد. مردم لباسهایی با تصویر او پوشیدهاند. جای الکس خالی است اما نباید اجازه داد جای خالی او به ما صدمه بزند؛ چیزی که آن بیرون خیلیها منتظرش هستند. ما ادامه میدهیم و همه میدانیم که ساختن دنیایی دیگر کاری ندارد!
روزهای پر از حاشیه وال استریت
وبلاگهای معترضان آمریکایی غیر از روزنوشتها و پستهای روزمرهشان پر بود از تصاویر جالب از صحنههای اعتراض در شهرهای مختلف آمریکا. عکسهایی که کمتر در خبرگزاریها و روزنامههای آمریکایی پوشش داده شده است:
30 تن زباله صدای شهردار لس آنجلس را در آورده. معترضانی که در مرکز
سیتیهال این شهر اتراق کرده بودند بعد از اینکه به خانهها رفتند 30 تن
زباله از خودشان به جا گذاشتند، آنقدر که آندره آلارکون مسوول خدمات شهری
لس آنجلس دست آخر مجبور به استعفا شد و از کارش کنار کشید. مسوول خدمات
شهری از این ناراحت بود که چرا مردمی که برای رسیدن به حقوق اجتماعی بیشتر
خودشان اعتراض میکنند، هنوز یاد نگرفتهاند که باید زبالههایشان را در
سطح شهر نریزند. غافل از اینکه مردمی که به سیتیهال میآمدند از روی عمد
آشغالها را توی خیابان رها میکردند. البته آشغالها چیزهای خاصی هم
نبودند. کتاب بودند و سی دی و کلی بلندگو و چمدان لباس. میز مطالعه و حتی
سازهای موسیقی هم بینشان پیدا میشد. مردم وقتی به خانههایشان رفته بودند
از قصد هیچی با خودشان نبردند. حتی لباسهایی را که روی بند بین درختها
پهن کرده بودند!
دانشجوهایی که در پارکهای مختلف میمانند برای اینکه پراکنده از همدیگر نباشند و بدانند که میخواهند سر ساعت چه کار کنند، حتما به یک مدیر برنامه نیاز دارند. هر گروهی در پارکهای محل تجمع معترضان یک برنامه خاص دارد،از همه برنامههای مخالف گوشه و کنار شهر خبر دارد و میداند سر هر ساعتی باید کجا بود و چه کرد. حتی دستورهای لازم برای برگزاری یک تظاهرات بدون خشونت را هم برنامه ریزها به معترضان یاد میدهند. یکی از این برنامه ریزها که خودش یکی از وبلاگ نویسهای سایت معروف Occupywallstreet است، دارد برای معترضان نیویورکی برنامه یک هفتهشان را توضیح میدهد.
طرح کتابخانههای مردم از آن کارهایی بود که مردم شهرهای مختلف آمریکا به خصوص نیویورکیها تا این روزهای اخیر هم هنوز هر یکشنبه انجام میدهند. آن هم با شعار «اشغال کردن خیابانها» مردم هر هفته به یک خیابان اصلی شهر میروند و با چیدن روزنامه و کتابهای شخصیشان یک بازار کتاب محلی راه میاندازند. این طوری پلیس هم نمیتواند به آنها کاری داشته باشد؛ چرا که در قانون آمریکا فروختن کتاب در خیابانها منعی ندارد. به این ترتیب مردم هم کتابخانههایشان را سر و سامانی میدهند و هم با تجمع شان یک شهر را به هم میریزند ضمن اینکه اخبار و اطلاعات مفید را هم همانجا از هم به دست میآورند.
مبارزه با سرمایهداری مهمترین شعار معترضان وال استریت بود. برای همین
آنها که دیدند فریادهایشان دم در بورس نیویورک فایدهای ندارد، به سراغ
خیابانهای دیگر شهر رفتند و سراغ برندهایی که سالهاست اسمشان یک جورهایی
نظام سرمایهداری آمریکاییها را به یاد میآورد. اولیاش هم مک دونالد.
دانشجوها تا مدتها کارشان این بود که به هوای غذا خوردن به رستورانهای مک
دونالد میرفتند و بعد یک دفعه سنج و سازشان را در میآوردند، پلاکاردها
را دست میگرفتند و با صدای بلند سرود ما 99 درصد هستیم میخواندند!
سلام
عالیه
منتظرم سر بزنی