فرار در نقطه صفر!
همشهری جوان/شماره 356/محسن امین:
میگویند آدم همانطور که به دنیا میآید از دنیا هم میرود؛ مثلا فرد به دنیا میآید، بعد از مدتی به دنبال یک زوج میگردد تا بقیه راه را دو نفره ادامه بدهد. این وسط، این زوج ممکن است به دلایل مختلف قابل پیشبینی یا غیرمترقبه دوباره فرد بشود؛ مثلا بچهای به دنیا بیاید و خانواده سه نفره بشود، یا هوویی بیاید و مثلثی تشکیل بدهد، یا هُوویی بیاید و ترمزش نگیرد و یکی را زیر بگیرد و دوباره این زوج، فرد بشود. آخر سر هم هر کدام از این زوج که بیشتر ماند، به صورت یک فرد و همانطور که به دنیا آمده میرود پی آخرتش.
حالا یا به این امید که آنجا هم با همسرش محشور شود و دوباره یک زوج را تشکیل بدهند یا اینکه امیدوار باشد دیگر روی طرف را نبیند مگر بابت عذاب کارهایی که در این دنیا کرده. خلاصه که زندگی ما آدمها مثل ترافیک تهران محدوده زوج و فرد دارد.
آدمها هی به این محدودهها نزدیک میشوند و دور؛ وضعیتی که انگار تقدیر است. افلاطون تمثیلی دارد برای توضیح این وضعیت که میگوید: خدایانی که از دست آدمیزاد به ستوه آمده بودند، زدند و از وسط نصفش کردند، حالا هر کدام از این دو نیمه به دنبال نیمه گمشدهاش میگردد. و لابد گاهی پیدا میکند و گاهی نه، گاهی هم چند تا پیدا میکند! آمارها که اینجوری میگوید، ملاحظه بفرمایید.
تحلیل کارشناس
نمیشود با «خیلی» قضاوت کرد
این آمار نشان میدهد که از سال 82 تا 88 درصد و تعداد ازدواج افزایش داشته که سال 88 اوج آن بوده. اینها بچههای اواخر دهه 50 و دهه 60 هستند. تا چند سال دیگر هم این آمار مدام بالاتر میرود، چون این جوانها در سن ازدواج هستند. نکته اینکه ازدواج کردن برای بچههای دهه 60 مثل کنکور دادنشان است.
درست است که همه در کنکور قبول نمیشوند اما آنهایی که روی درس تمرکز دارند و هدف دارند، نباید کاری به کار بقیه داشته باشند و از شرایط بترسند. درواقع جوانها نباید فکر این باشند که چه کسی ازدواج کرده و چه کسی نکرده. این آمارها نباید آنها را به هم بریزد.
گلیم خودت را بچسب
آنهایی که میخواهند ازدواج کنند، کارشان را انجام میدهند. حالا اینکه سر بقیه چه میآید، الزاما به تک تک آدمهای جامعه ربط ندارد، بلکه یک مساله اجتماعی است که باید به فکر پیشگیری و درمانش بود. در کنکور اگر سرت را پایین بندازی و درست را بخوانی و کاری به کار کس دیگری نداشته باشی قبول میشوی.
در مورد ازدواج هم اگر ملاکهای ازدواج و آمادگیهای لازم را پیدا کنی، قید وسواسهایت را بزنی و ابزارهای شناختی را تقویت کنی ازدواج میکنی. نباید ترس را توی دل کسی بیندازیم تا آنهایی هم که صلاحیت ازدواج دارند با یک ترس موهوم روبرو بشوند و قید ازدواج را بزنند. این آمارها تا یک جایی ارزش دارند.
فکر نکنید که الزاما به شما عقلانیت میدهند، بلکه خیلی جاها عقل شما را کم میکند. یک پشهای در آمازون هست که بنا بر فرمولهای آیرودینامیک و فیزیک به خاطر اینکه مساحت بالش کمتر از یک عدد خاصی است، اصولا نباید پرواز کند اما چون فیزیک بلد نیست، دارد پرواز میکند! این را برای این میگویم که آمار یک اعلان وضعیت عمومی است و نباید به زندگی و تصمیمات شخصی مان بیش از حد واردش کنیم.
با شیفتگی ازدواج نکنید
آن رشد 2/1ازدواج در سال 84 به خاطر ازدواج بچههای دهه 60 یک تکانی خورده است و قابل پیشبینی بود. چون به لحاظ جمعیت شناسی هر موج جمعیتی که ایجاد میشود، 20الی25 سال بعد خودش را به نوعی تکرار میکند. آنها دانشگاه میروند، دنبال کار میروند و ازدواج میکنند.
این همان بحران بچههای دهه 60 است. تعداد زیادشان خود به خود تعداد ازدواجها و حتی طلاقها را افزایش داده. نکته روانشناسانهای که در این زمینه وجود دارد و باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که بچههای ما تا عاشق میشوند ازدواج میکنند و خود عشق این خاصیت را دارد که به سرعت نفرتهای خودش را هم باز تولید میکند.
شدت زیاد یک واقعه معمولا با یک فاصله زمانی برعکسش را ایجاد میکند. درواقع عشق شدید یک دلزدگی شدید را هم ایجاد میکند. معمولا بچهها توی شیفتگی ازدواج میکنند و توی دلزدگی طلاق میگیرند. به همین خاطر هم یک سوم طلاقها در شهرهای بزرگ، در سال اول ازدواج است.
پسرها فیلشان یاد هندوستان میکند
این آمارها این نکته را هم نشان میدهد که پسرها دیرتر از دخترها ازدواج میکنند. چون دیرتر میپذیرند که بار مسوولیت زندگی را بردوش بگیرند. دلیل دومش هم این است که غیر از ازدواج، فرصتهای زیاد دیگری در زندگی دارند، مثلا کار، تفریح، گشت و گذار. الان سن ازدواج پسرها به 27 رسیده است. به نظر من گاهی وقتها این عدد بالا الزاما بد هم نیست. چون خیلی از بچهها واقعا بلوغ لازم برای ازدواج را ندارند. یک مورد مشاوره داشتم که دختر خانم 27سال داشت و پسر 26سال.
چهار سال با هم نامزد بودند اما حالا که دختر خانم احساس میکرد دارد از سن ازدواجش میگذرد، پسر تازه یادش افتاده بود که بگوید: میخواهم بروم دنیا را کشف کنم. دلیلش هم این است که پسرها در حدود سن 26 سالگی یک نیمچه بلوغی دارند، در حالی که دخترها اینطور نیستند. البته دخترها زودتر هم وارد جنبه اجتماعی میشوند. دخترها 22 سالگی لیسانس میگیرند اما پسرها تازه بعد از اتمام دانشگاه باید سربازی بروند.
تشرف از پسری به مردی جنگ بزرگی است
همین آمارها میگوید نیمی از طلاقهای ما اول زندگی و 10 درصدش در همان دوران عقد است. این 10 درصد به خاطر این است که خیلی از بچههای ما بر اساس جو و فضا ازدواج میکنند. مثل کسی هستند که در استخر به خاطر جوی که بقیه میدهند از دایو بالا میرود که بپرد اما از کاری که کرده پشیمان میشود و دست آخر هم توی آب نمیپرد. به نظر من این 10 درصد طلاق به دلیل عدم انطباق ذهنی بچهها در مورد ازدواج با مفهوم ازدواج است.یک دلیل دیگرش هم واکنشهای افراطی آدمها در برابر یک تغییر است.
مثل زمانی که در دانشگاه دورتر از محل زندگی مان قبول میشویم. هفته اول دانشگاه برای این آدمها بدترین دوران تغییر است.اول ازدواج هم ممکن است یک کاهش انگیزه به فرد بدهد.در این شرایط خیلی از بچهها میروند به سمت تبدیل شدن به یک کودک.ما به این وضعیت میگوییم عقده مادر.
یعنی که یک انسان به هیچ وجه از امنیتی که دور و برش وجود دارد دست نکشد. امنیت در ایستایی است در حالی که رشد بیرون آمدن از حلقه امن است. ما خیلی از بچههایمان به جای اینکه اهل رشد باشند، اهل رکود و سکون هستند. دوران تشرف از پسری به مردی جنگ بزرگی است و خیلیها در این جنگ شکست میخورند.
بعضیها وقتی شکست میخورند برمیگردند به همان عادتها و کارها و تفریحات دوران مجردی.زمانی باید یک رابطه را تمام کنید که واقعا رابطهتان دیگر یک رابطه خواهر و برادری شده باشد و هیجان در آن وجود نداشته باشد و دو طرف حرفی برای هم نداشته باشند. هر چند خیلی نمیشود مرز این قضیه را به طور کلی مشخص کرد.
نمیشود برایش نسخهای داد
برای جمعبندی اینکه بچههای سالهای 60 تا 65 بهتر است موردهای ازدواجشان را به راحتی رد نکنند. این آمار و ارقام هم نباید آنها را دچار استرس کند. در ضمن به این نکته هم توجه کنند که در مواجهه با یک رابطه مشکل دار نباید به طور کلی آن را کنار گذاشت. خبر خوبی که در این مورد وجود دارد این است که حتما میشود کاری برای نجات از این وضعیت انجام داد. هرچند رابطه خیلی مشکل دار را باید تمام کرد و این «خیلی» چیزی نیست که بشود برایش نسخهای داد. باید آن را بررسی کرد.
دکتر علیرضا شیری - کارشناس مهارتهای ارتباطی
قبل از آغاز زندگی مشترک
706469 ازدواج داشتیم که افزایش 1/1 درصدی نسبت به مدت مشابه سال گذشته را نشان میدهد.
105150 طلاق داشتیم که 3/4 درصد افزایش نسبت به مدت مشابه سال گذشته را نشان میدهد.
به ازای هر 3/7 ازدواج یک واقعه طلاق ثبت شده که چهار درصد افزایش نسبت به سال قبل را نشان میدهد.
میانگین سن ازدواج در کشور: مردان 27 سال و در زنان 7/22 سال است
بیشترین فراوانی ازدواج در کشور مربوط به زوجین هم سن است.
به طور متوسط، هر 10 زوج در ایران 18 فرزند دارند.
هر طلاق حدود 70 میلیون تومان هزینه برای جامعه و خانواده به همراه دارد.
بیش از نیمی از طلاقها در اوایل زندگی و حدود 10 درصد طلاقها در نقطه صفر و قبل از آغاز زندگی مشترک اتفاق میافتد.
80 درصدش حل است
اما باقیاش مانده
۲۸ سال دارم و تحصیلاتم فوق لیسانس مهندسی است. الان دو سالی میشود که با دختر خانمی از همکاران آشنا شدهام و به نظرم میتوانیم زوج خوشبختی باشیم. نکتهای که نظر او هم هست. اما نکته من این است: او اولین دختر در زندگی من است و دو سال از من کوچکتر.
بعد از گذشت این دو سال تصمیم دارم که اگر خیلی دیر نشده، تکلیف این رابطه را روشن کنم اما متاسفانه نمیتوانم تصمیم بگیرم که بین نقاط مثبت و منفیاش کدام مهمتر است و بالاخره باید با این خانم ازدواج کنم یا نه. خودم فکر میکنم از نظر روحی و شخصیتی با این خانم ۸۰ درصد سازگاری دارم.۲۰ درصد بقیه را هم با هم کنار میآییم اما مشکل من با ظاهر، خانواده و گذشته اوست.
پاسخ: قبل از هر چیز این نکته مهم را بگویم که اگر به 70 درصد مقبولیت با کسی برسیم، میتوانیم با او ازدواج کنیم. این را برای این گفتم که وسواسی نشده باشید و با کمال گرایی منفی سراغ بحث ازدواج نرفته باشید. حس من این است که شما از ادامه دادن رابطه و به ویژه جدی کردنش ترسیدهای و توی این رابطه بلاتکلیف خودت را فرسوده کردهای.
از طرفی آن دختر خانم هم 26 سال دارد و برای انتخاب و ازدواج فرصت زیادی ندارد. به همین دلیل او هم مثل تو یک جور فشار روانی را دارد حس میکند. از طرفی درست تشخیص دادهای که رابطهای با این وضعیت برایتان دردسر میشود و باید فکری به حالش بکنید. به عنوان کارشناس میگویم که اگر شما با هم هنوز رفتار خوبی دارید، میشود رفت سراغ ادامه بحث.
شما با سه موضوع در مورد او مساله داری: چهره، خانواده، گذشته؛ چهره فارغ از زیبایی و بحثهای دیگر باید به دل بنشیند. خانواده هم البته خیلی مهم است اما شما بنا نیست کسی را عوض کنی یا از خانوادهاش جدا کنی اما گذشتهاش، من فکر میکنم باید الان مسالهات را حل کنی. همه ما گذشتهای داریم که از آن خوشمان نمیآید و دوست نداریم یکی بیاید و دائم آن را برایمان یادآوری کند. نکته آخر هم اینکه: ازدواج کار آسانی نیست. مردها ناخودآگاه دنبال بهانههایی میگردند که از این کار در بروند (مثل سربازی)، پس اگر خواستی وارد این وادی شوی، باید دل گندهتر از اینها باشی.