همشهری جوان/شماره 399/بهمن بابازاده
همین یک هفته پیش بود که در کنسرت پسرش باز هم آفتابی شد و به محض ورود به سالن برج میلاد، همه حاضرین به احترامش ایستادند و سالن یکپارچه به تشویقاش پرداخت. این استقبال و این محبوبیت چیزی نیست که یک شبه بشود آن را به دست آورد و تا این حد در نسلهای مختلف آن را حفظ کرد و تداوم بخشید. پس احتمالا کاسهای زیر نیم کاسه است.
خبری، اتفاقی، چیزی هست
که باعث شده «حسین خواجه امیری» (ایرج) تا این حد محبوب بماند و این احترام
و محبوبیت روز به روز هم بیشتر و بیشتر شود.
همین سوال باعث
شده «داریوش باباییان» سراغ زندگی هنری این استاد آواز ایران برود و از آن
رمزگشایی کند. حاصل همه این رمزگشاییها هم شده مستند داستانی «پهلوان
آواز» که چند روزی هست به صورت گسترده وارد بازار محصولات فرهنگی شده. قبل
از خریدن این مستند سری به آرشیو موسیقی سایتهای قدیمی بزنید و کمی در
مورد آثار «ایرج» تحقیق کنید. «پرنده» را چند دور گوش کنید و «قصه زندگی»
را بشنوید. اجازه بدهید مغزتان حسابی آماده شود و بعد این مستند را ببینید.
مستندی که با سه سال تاخیر روانه بازار شده. همین تاخیر باعث شده که خیلیها معترض شوند که مجموعهای با حضور این همه چهره، چرا بدون هیچگونه تبلیغی در بازار منتشر شده. شاید برای همین هم باشد که خود ایرج درباره این اثر میگوید: «کاش قبل از فوت استاد خرم منتشر میشد!»
ولی به هر حال «پهلوان آواز» این روزها به ویترین فروشگاهها آمده و با یک طرح پوستر زیبا از جوانیهای ایرج، نگاه هر بینندهای را متوجه خود میکند و قطعا دیدنش خالی از لطف نیست.
همشهری جوان/شماره 398/محمداشعری،علی سیف الهی
آقای جعفریان! ما بالاخره الان در زمانه ظهوریم یا نه؟
به معنایی که شیعه قبول دارد، یعنی اینکه روزی امام زمان ظهور میکند، خیر.
آن روز هنوز نرسیده. غیر این «باور» هم اگر چیزی به اسم شیعه گفته میشود،
فکر نمیکنم منطبق بر اصول باشد. گاهی تعابیری مثل ظهور صغرا و این قبیل
موارد گفته میشود. اینها در متون شیعه نیست و نوعی برداشت است که نباید
بابش را باز کرد. البته غیبت صغرا امر درستی است و مربوط به هزار و صد سال
پیش. اینها گاهی مشابه سازی میکنند!
«کذب الوقّاتون» در همینجا مطرح میشود؟
این موضوع یعنی این حدیث که «آنان که وقت برای ظهور تعیین میکنند
دروغگویانند» درباره کسانی است که برای ظهور تعیین وقت میکنند. هر کسی
برای ظهور تعیین وقت کند، مصداق این جمله است. بعضیها وقتی شرایط کلی را
میگویند و معلوم است که مرادشان نزدیکی ظهور است خود را از مصداق این سخن
معصوم خارج میدانند. من در این باره تردید دارم.
البته اگر آن قدر کلی میگویند مثل اینکه خداوند هم قیامت را نزدیک
میداند نه، اما اگر جوری میگویند که بناست در همین یکی دو سه ماه یا سال
ظهور صورت گیرد، به نظرم مصداق این جمله هستند.
صریح بپرسیم؛ پس با این حرف شما و یادداشتهایی که مینویسید و همین کتاب آخرتان، اساسا در زمانه ظهور نیستیم.
هر لحظه ممکن است حضرت ظهور بکنند، اما ما در مرحله ظهور نیستیم.
اینها توهم است که بارها کسانی در ادوار مختلف تاریخ گفتهاند. تعبیری از
امام خمینی(ره) هست که فرمودهاند ممکن است صدهزار سال دیگر حضرت ظهور
بکند. خب ممکن است همین فردا روز ظهور باشد. کسی نمیتواند تاریخ تعیین
بکند.
شما در زمانی که مستند «به سوی ظهور» منتشر شده بود و سروصدا
بپا کرده بود، در یادداشتی مثالی از زمان صفویه زدید که کسانی میگفتند
ظهور نزدیک است. این چیست؟
همیشه منتظریم ظهور اتفاق بیفتد و جزو باورهای رسمی ماست. انتظار فرج عبادت
است. آن چیزی که من انکار میکنم، تعیین کردن وقت و نیز جعل اصطلاح «ظهور
صغرا» است. اینکه به همه جوری القا کنیم که آقا قرار است این هفته یا هفته
بعد، یا امسال و سال آینده بیایند. نتیجه اینجور حرفها درست نیست.
آنچه من در نوشتههایم نشان دادم، این است که در هر دوره و زمانی میشود این حرفها را زد. زمان صفویه هم یک عده گفتند قرار است سال 963 امام زمان(ع) ظهور کند. در حوالی انقلاب مشروطه هم که ایران بهم ریخت و بعدش هم جنگ جهانی اول، همه گفتند «ظهور نزدیک است».
همین 10 سال قبل وقتی عراق بهم ریخت عدهای گفتند «ظهور نزدیک است»
سوریه هم که آشوب و شورش شد، گفتند حضرت در حال ظهور است، چون سفیانی قرار
است از شام ظهور کند. ... ما که نباید مفاهیم دینیمان را بازیچه دست شرایط
سیاسی روز بکنیم.
حاجآقا این تعبیر شما، دقیقا درددل ما هم هست
ما نبایستی مفاهیم دینی را سبک بکنیم. ظهور یک فلسفه است برای
احیای اسلام واقعی، متعلق به همه جهان، برای نجات عالم و آدم. در آیات قرآن
هم اشاره دارد که «بَقیَّتُ اللَّـه خَیْرٌ لَّکُمْ إن کُنتُم
مُّؤْمنینَ» [سوره هود، آیه 86] یعنی ظهور مُسَلم است و نباید در آن تردیدی
داشت ولی اینکه فضا را به شکلی ترسیم کنیم، نمودار بکشیم، خطکش بیاوریم و
بگوییم همه چیز آماده است و همه اتفاقات معمول نشانه ظهور است و زمینه
فراهم شده و... اینها غلط است.
تازه برای نظراتشان پشتوانه هم پیدا میشود...
جالب این است که عدهای از این جماعت میگویند چون ما خیلی
خوبیم، زمینه فراهم است و آقا میآید. عدهای دیگر میگویند چون فساد زیاد
شده، آقا میآید. من متوجه نشدم، بین این دو تا بالاخره کدامش اتفاق
افتاده! برخی هم نگاه سیاسی میکنند که ما خوبیم و بقیه بدند... شأن ظهور
چیزی نیست که بازیچه این حرفها بشود، اشکال بزرگتری رقم میخورد. راستی،
امروز چندم است؟
هشتم بهمن. [زمان انجام مصاحبه]
خب همین جمعه گذشته یک امام زمان در کربلا ظهور کرد!
چی؟ (با خنده)
بله و ادعا کرد که سید حسنی و فامیلیاش هم صُرخی است! المرجع الدینی
العراقی العربی با عکس و تفصیلات. یک عدهای هم دورش جمع شدهاند. ایشان 9
سال پیش ظهور کرد و بعد غیبت کرده و الان دوباره بازگشته! مگر ما بازیچه هر
آدمی هستیم که هر روز باورهایمان را به مسخره بگیرد؟ ما یک اعتقاد زیبایی
مثل انتظار و ظهور را در همان حد و اندازهای که قرآن و شریعت گفته باور
داریم و بهاش عمل کنیم.
خب چه کنیم که ناامید نشویم؟
ببینید، انتظار فرج در همه حال و جدا از ظهور آقا، ثواب دارد. همیشه آدم
باید ایمان و اعتقاد و امیدش را حفظ کند و این حس را باید نگهاش دارد. خدا
میفرماید قیامت نزدیک است ولی هنوز نیامده. این نزدیکی که به آدم امید
دهد، خیلی ارزشمند است، ولی نباید به تعطیلی همه کار بینجامد.
همانطور که امید نبایستی از بین برود، انگیزه و کار و تلاش هم نباید از
بین برود. باید حد وسط را داشته باشیم. خدا گاهی نوید بهشت را میدهد،
گاهی از جهنم میترساند؛ کل دین همین حالت را دارد. این کار را میکند که
آدم بین خوف و رجاء بماند و هم تلاش بکند و هم امیدوار باشد.
نسبت بین انتظار و اغراق در انتظار کجاست حاجآقا؟
ما به مفهوم کلی «انتظار» اعتقاد داریم و اینکه مقدمات ظهور را فراهم کنیم.
ولی حق نداریم آن قدر بزرگ و نزدیکش کنیم که برنامه زندگی جاری مردم بهم
بریزد. مثلا به مردم بگوییم جوانها حضرت را خواهند دید یا پیرمردها خواهند
دید یا سال 1414 امام میآیند. اینها همهاش مصداق تعیین وقت است و جامعه
را به انحراف میکشد.
سالی را که عرض کردم بعضی گفته بودند. بعضیها جوری حرف میزنند که
انگار سر و سری با حضرت دارند. یعنی جوانهایی که پای صحبت آنها هستند فکر
میکنند ایشان با حضرت صبحانه خوردهاند! حتی گاهی لحن اینها جوری است که
سبک است. باید مراقب شأن انتظار و ظهور حضرت باشیم.
به وجه دوم سوال هم بپردازید؛ اغراق در انتظار چه؟
آن یک بحث دیگر است؛ اسلام عمل به قرآن است و شریعت. اینکه ما تصاویری به
جامعه و جوانان بدهیم که خارج از این چارچوب باشد، یعنی که انگار باید
اینها را تعطیل کرد و فقط منتظر ماند، درست نیست.
مثل همان افراطی است که گاهی در برخی عزاداریهای ما هم اتفاق میافتد و
میگویند خدا همه چیز را به همین عزاداریها میبخشد؛ ما آنجا هم میدانیم
که خداوند به عمل صالح پاداش میدهد -حالا امکان دارد که خدا ببخشد برای
شفاعت- ولی اگر جوری تصویر کنیم که هرکسی هر اشتباهی که دلش خواست انجام
دهد و با یک سینه زدن همه مشکلات و اشتباهاتش حل میشود، البته هیچ عالمی
این حرف را تایید نمیکند. مهمتر ظاهر قرآن هم آن را تایید نمیکند.
ببخشید! الان اینجوری رحمانیت خدا زیر سوال نرفت؟
خداوند اگر قولی داده برای بخشش گناه -حتما- عمل میکند. ولی خداوند، هم آن
قول را داده و هم در قرآنش تاکید کرده که از ذرّة مثقالی نمیگذرد [سوزه
زلزله، آیه 7 و 8]، فرموده «وَإن منکُمْ إلَّا وَاردُهَا» [سوره مریم، آیه
71]، فرموده ملائکه کرام الکاتبین همه خبط و خطاهای ما را ثبت میکنند.
پس آنها برای چه ثبت میکنند؟ ما موظفیم به عمل به قرآن و فقه و شریعت. باید منتظر هم باشیم برای ظهور. هر وقت تشریف آوردند، با توجه به علائم و نشانهها مطمئن شدیم، ملحق میشویم اما اینکه فضای دنیا را آخرالزمانی نشان بدهیم، این وجهی ندارد و زندگی پیغمبر (ص) و امامان (ع) هم این را نشان نمیدهد.
همشهری جوان/شماره 388/محمد رضا جعفری
مسعود نیلی به قول رانندههای سنگین «گلگیرها را سفید کرده» ولی علائمی از پا گذاشتن به دوران کهولت درحرفهایش دیده نمیشود. نشاط و سرزندگی در میان جملاتش ساری و جاری است. از 10 سالگی برای ادامه تحصیل به لندن مهاجرت کرده است و درد دوری را به خوبی چشیده است. «سی و هشت سال پیش پدرم من و برادرم-که دو سال از من بزرگتر است- را برای ادامه تحصیل به جنوب انگلستان یعنی لندن فرستاد و من در رشته علوم مکانیک تحصیل کردم.» با اینکه تنها دوران کودکیاش را در ایران سپری کرده است ولی هیچگاه از اصل خویش دور نمانده است.
«من تا سن 18 سالگی در مدرسه شبانهروزی انگلیسیها بودم و با هیچ ایرانی ارتباط نداشتم و حتی برادرم را هم نمیدیدم و برای خودم هم جالب است که هیچگاه خاطرات نوستالژیکم از ایران را از یاد نبردم. زمانی که در ایران بودم، یک دوچرخه داشتم که با آن محلههای تهران را میگشتم. نان خریدن برای صبحانه آن هم با دوچرخه برای ذهن سیال من مثل یک سفر بود. تصویر تجریش، قلهک و اختیاریه در آن زمان برایم مثل فیلم ضبط شده است. بازارها، ماشینها، پارکها و مردم ایران همیشه و حتی همین الان جلوی چشمانم هستند.» همین خاطرات و یادگاریهای باقی مانده از ایران باعث شد تا دست به کار شود و بعد بیش از دو دهه، به موطن خویش بازگردد.
«15سال پیش برای اولین بار پس از مهاجرت پا به ایران گذاشتم. با اینکه 23سال از خروجم گذشته بود ولی از نظر من در کل چیزی تغییر نکرده بود و همه به همان زیبایی بود که در 10 سالگی ترکش کرده بودم.» علاقهاش به قدمت از قدیم شکل گرفته است. «همیشه علاقه زیادی به ماشینهای کلاسیک داشتم و دو بار هم ماشین کلاسیک خریداری کردم ولی هیچکدام ویژگی منحصربهفردی نداشتند. دنبال یک چیز خاصتر بودم.» سالها یک به یک طی شدند تا اینکه بالاخره یک آگهی تبلیغاتی فروش پیکان-هانتر در اینترنت جرقهای شد تا به تصوراتش عینیت ببخشد.«کمتر از یک سال پیش بود که در اینترنت گشت میزدم که اتفاقی چشمم به یک آگهی جالب افتاد. آگهی فروش پیکان در e-bay . بدون لحظهای درنگ و حتی بررسیهای اولیه ماشین را خریدم و فقط از اینکه مالک یک پیکان شده بودم ذوق زده بودم. کمی بعد که جزئیات را مرور کردم، متوجه شدم که این پیکان نیاز به تعمیر اساسی دارد و مجبور شدم برای قابل استفاده کردنش به سراغ مکانیکهای مختلفی بروم که هرکدام دستمزدهای مختلفی طلب میکردند.
در آخر تصمیم گرفتم پیش یکی از دوستان مکانیکم به اسم غلام بروم. غلام با دیدن پیکان به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و اشک در چشمانش جمع شد و گفت که در تهران با همچین ماشینی در تاکسیرانی کار میکرده است. این حرفش باعث شد همان لحظه تصمیم بگیرم که این ماشین را به تاکسی تهران بدل کنم. با اینکه دستمزدی که غلام درخواست کرده بود بسیار بالا بود ولی من مصمم بودم که صاحب یک پیکان تاکسی نارنجی شوم. پروسه تبدیل پیکان مستهلکی که خریده بودم به تاکسی تهران چهار ماه طول کشید. از تمام مراحل نو نوار شدن عکس میگرفتم تا به یادگار بماند. پیکانی که خریده بودم، سبز پررنگ بود که در انگلیس به سبز مسابقهای معروف است. وقتی ماشین به شکل تاکسی نارنجی از گاراژ بیرون آمد، همه را هیجانزده کرد که چقدر خوب و تمیز از آب درآمده است. بعد هم برای تزیینات داخلی با آشنایانم در ایران تماس گرفتم تا کمی از وسایل ماشینهای ایرانی استفاده کنم و در کمال تعجب دیدم خواهرزادهام با خودش کلی وسایل تزیینی قدیمی به همراه آورد و این گونه شد که تاکسی تهران به خیابانهای لندن پا گذاشت.»
اینجا مرده ماشین سواری هستند
برخلاف
ایران که خودروهای کلاسیک و قدیمی را از سطح شهر جمع میکنند و به دل
بیرحم اوراقچیها میسپارند، در انگلستان به سادگی به خودروهای کلاسیک
مجوز عبورومرور میدهند. «این ماشین مثل تمام ماشینهای عادی لندن است و
چون از آن به عنوان تاکسی استفاده نمیکنم، نیاز به مجوز خاصی برای تردد
ندارد. ابتدا در نظر داشتم یک پلاک که اسم ایران بر رویش حک شده است را روی
پیکان نصب کنم که متاسفانه چون تاریخ پلاک از تاریخ ساخت خودرو جدیدتر
است، اجازه این کار را ندادند.»باجههای تلفن قرمز، اتوبوسهای دو طبقه و
یونیفرم کلاسیک پلیسها از نشانههای بارز علاقهمندی مردم انگلستان به
قدمت و سنت است و قطع یقین حضور یک ماشین کلاسیک نارنجی رنگ در قلب این
کشور به شدت با استقبال مردم مواجه میشود.« هیچ کشوری به اندازه انگلستان
موزه ندارد. مردم لندن در کل دنیا به گرامی داشتن تاریخ و قدمت معروف
هستند.
حالا تصور کنید در هوای گرفته و نسبتا سرد و تاریک لندن حضور یک پیکان نارنجی رنگ در میان ماشینهای اکثرا تیره چقدر میتواند مورد توجه قرار بگیرد. لذتی که من در چشم همه میبینم برای خودم هم عجیب است. طیف علاقهمندان گسترده است؛ از کودکانی که مجذوب رنگ و لعاب ماشین میشوند تا کسانی که میدانند این ماشین اصالتا همان هیلمن-هانتر انگلیسی است و از تغییر ظاهرش ذوق زده میشوند. البته بیشتر علاقهمندان تاکسی تهران ایرانیهای خارج از کشور هستند. چشمشان که به ماشین میافتد واقعا به وجد میآیند و ذوق زده میشوند.گاهی اوقات ماشین را مقابل در کنسرتها یا جاهایی که ایرانیان دور هم جمع میشوند میبرم و پارک میکنم و از دور نظارهگر عکسالعمل مردم میشوم که معمولا بسیار هیجانزده میشوند و با تاکسی تهران عکس میگیرند.»
6هزار پوند! میفهمی چی میگم؟
هر
خواستهای بهایی دارد و معمولا اینطور است که بهای ناز و نیازهای
خوبرویان بیشتر است اما از قدیم گفتهاند هر که طاووس خواهد جور هندوستان
کشد. «این تنها تاکسیای است که تا به حال مسافرکشی نکرده و فقط هزینهبر
بوده است. هزینه خرید و راهاندازیاش بیش از 6 هزار پوند بود و این قیمت
بدون احتساب هزینه نگهداریاش است. اما همین احساس نگهداری از یک شیء قدیمی
و باارزش بسیار دوست داشتنی است و به هیچ وجه حاضر نیستم این حس خوشایند
را با هیچ چیز دیگری عوض کنم. من خودم را مانند نگهبان یک موزه میدانم.»
این حس پاسداشت از گذشته تنها به حراست و نگهداری از تاکسی ختم نمیشود و
در زندگی شخصی مسعود نیلی هم قابل مشاهده است. «مراسم آیینی و سنتی ایرانی
را به همراه خانواده در لندن به جا میآوریم. از چهارشنبه سوری گرفته تا
خونه تکونی، هفت سین، عیدی دادن و سیزدهبهدر، همه را تمام و کمال انجام
میدهیم. من با احیای آداب و رسوم کشورم در کشور غریب به فرزندم نشان
میدهم که ریشهاش کجاست و تفاوت ما با سایر ملیتها چیست.»
یک لوطی تاکسی سوار
برای
رفع و رجوع بریز و بپاشهای تاکسی تهران یا باید در زیر آفتاب سوزان ماشین
را بتازانی یا اینکه دست روی گرده زانوی خود بگذارید و از جیب برایش خرج
کنید. «من در شمال غربی لندن در زمینه مدیریت و املاک فعالیت میکنم. عمر
این ماشین از مرحلهای که بخواهد مسافرکشی کند گذشته است و به هیچ وجه
نمیتواند هر روز در خیابان باشد. البته بیشتر اوقات جلوی منزل پارک است و
روزهای شنبه و یکشنبه سوارش میشوم و دوری میزنم. با اینکه یک تویوتای
2011 هم دارم ولی سواری با پیکان به خاطر دیدن هیجان دیگران به مراتب
جذابتر است. بارها پیش آمده است که با ماشین مسیرم را سد کردهاند تا در
مورد تاکسی تهران از من سوال کنند و عکس بگیرند و حتی ماشین را نقد خریداری
کنند.»
مسعود
نیلی پس از مدتی تصمیم میگیرد یک تیپ خاص برای راننده تاکسی خاصش در نظر
بگیرد.«زمانی که با لباس عادی سوار تاکسی تهران میشدم، احساس میکردم که
راننده همچین ماشینی باید از جنس خودش باشد. پس از کمی تحقیق و جستوجو به
این نتیجه رسیدم که تیپ لوتیگری بیشتر به فضای نوستالژیک این ماشین نزدیک
است.» انتخاب این نوع پوشش برای شهروندان لندنی بسیار خوشایند بوده است.
«انگلیسیها زمانی که من را با کلاه شاپو و دستمال یزدی میبینند با تعجب
سوال میپرسند که علت پوشیدن این لباسها چیست و من بهترین مثالی که
میتوانم برایشان بزنم این است که این کاراکتر شبیه مافیاییهای ایتالیا
است ولی فقط از جنبه مثبت. وقتی برایشان از لوتیگری و مرام و معرفت
ایرانیها صحبت میکنم با لذت گوش میدهند و از انتخاب لباسهایم تعریف
میکنند.»
پوشش خاص و ماشین خاصتر
مسعود نیلی علاوه بر مردم کوی و برزنِ لندن برای هنرمندان این شهر هم جذاب
بوده است. «بار اول سه دانشجوی فیلمسازی ایتالیایی با دیدن من و پیکانم
پیشنهاد دادند که برای پروژه پایاننامهشان در یک فیلم ایفای نقش کنم. به
کمک هم یک ویدئو کوتاه ساختیم که هم دانشجوها نمره بالایی گرفتند و هم
استقبال خوبی در سایتهای اشتراک ویدئو داشت و بیش از 17 هزار بازدید داشته
است. یک بار دیگر هم با یک گروه موسیقی سنتی همکاری کردم که در کلیپی با
موضوع ورزش پهلوانی و زورخانهای بازی کردم.»
مطمئن است یک روز که خیالش راحت شد، به خانه اصلیاش برمیگردد. «آرزوی هر کسی است که در زادگاهش زندگی کند ولی به خاطر مسائلی مانند شرایط تحصیل فرزندم در حال حاضر نمیتوانم برگردم ولی مطمئنم روزی که فرزندم مستقل شود و خیالم از بابت او راحت شود؛ این آرزوی دیرین را به حقیقت بدل میکنم و به ایران باز میگردم.»