همشهری جوان/شماره 400
محمدرضا
شهیدیفرد یکی از بهترین و محبوبترین مجریهای تلویزیونی است. خوشبیان،
مسلط و جذاب اما نکته اینجاست که او تنها مجری نیست. او طراح و مغز متفکر
همه برنامههایی است که تا به حال ساخته است. از رویکرد قدری تخصصی و معطوف
به توسعه در «اینجا فرداست» بگیرید تا صبحهای پرانرژی «مردم ایران سلام» و
سال پیش هم «پارک ملت» با نگاهی به سبک زندگی ایرانی.
فکر کردیم برای این شماره ویژه که قرار است درباره همشهری جوان و مسیر فعالیتش حرف بزنیم، سراغ او برویم و نقاط اشتراکی که در نگاه این دو رسانه برای بازتاب دادن و تحلیل کردن اوضاع و احوالمان وجود دارد را کشف کنیم.
ببینیم آیا دغدغه و نگاه مشترکی بین رویکردهای محتوایی و فرمی همشهری جوان با نگاه تلویزیونی شهیدیفرد وجود دارد؟ این دو رسانه از چه وجههایی میتوانند شبیه هم باشند؟ شهیدیفرد با همان روی باز همیشگی و با وجود خستگی ناشی از حضور فشرده در جلسات مطبوعاتی جشنواره فیلم فجر، سر صبر و حوصله پای صحبت نشست. این چند صفحه خلاصهای است از بحثهایی که در آن بعدازظهر نه چندان سرد آخرهای بهمن بین ما و او طرح شد.
رسولی: یادم است برای پارک ملت که با هم حرف میزدیم، صحبت مستندهای برنامه شد. اینکه شما دنبال ساختن مستندهایی بودید که پر از سرزندگی و زیبایی و حال خوب باشد. نظیرش را هم در تلویزیونهای دیگر نقاط دنیا زیاد میبینیم؛ مثلا یک نفر راه میافتد و در شهرها میچرخد و غذاهای بخشهای مختلف را امتحان میکند و با آب و تاب و رنگ و لعاب نشان میدهد.
کاری که هم
تماشایش جذاب است، هم حس تعلق خاطر به سرزمین و غرور به مخاطبش منتقل
میکند. ولی عملا موفق نشدید این کار را بکنید. چون عمده مستندسازهای ما
عشقشان این است که بروند دنبال چیزهای منفی و سیاه. دنبال زشتیها. دنبال
نگاه روشنفکرانه. غر زدن. شاید بد نباشد بحث را از همین جا شروع کنیم.
اینکه برای ما هم کمابیش این قصه آشنایی است. در شرایطی که نگاه غالب و
مورد اقبال در مطبوعات عموما همین نگاه آه و ناله کردن و غر زدن بود، ما
تلاش کردیم با نگاه دیگری وارد شویم. تلاش کردیم مجلهمان این حس را به
مخاطبش بدهد که بله، چیزهای بد و ناقص وجود دارد اما ما میخواهیم برویم
سراغ آن بخش امید بخش. میخواهیم برویم سراغ زندگی و جوانی.
شهیدیفرد: میدانید چرا جماعت روشنفکر در ایران همیشه موضع غر زن و نق زن دارند؛ چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب؟ در یک جریان تاریخی ما مدام در حال تحقیر هم هستیم. ما در این جریان به دنبال فرار از این دایره و دیده شدنیم. اگر این خود آگاهی را داشته باشی در سلک روشنفکران قرار میگیری.
بنابراین به دنبال راهی برای دیده شدنی. به نظرم بخش مهمی از این سیاهنمایی کردن، تمایل به دیده شدن است. بیشتر تابعیت از هوای نفس است تا دنباله روی حقیقت. در کشوری هستیم که هم امکانات زیادی داریم هم محذوریات فراوان که خودت هم این محذوریات را ایجاد میکنی. یعنی ما در کمپلکسی از عقدههای فرو خوردهمان میشویم نویسنده، برنامهساز و گوینده و بازیگر و هرچی.
در این شرایط آن چیزی که نیروی محرکه ما را سامان میدهد، فکر و ایده نیست؛ دیده شدن خود سرکوب شده ماست. وقتی این موضوع باشد، با گفتن همه چی خوب است، دیده نمیشویم. یکی از تعاریف تاریخی فرهنگی ما این است که همیشه خوبیها را پنهان میکنیم به این دلیل ساده که چشممان میزنند.
این از عقدههای فراوانی است که وجود دارد. چند سال قبل که تازه از دانشکده بیرون آمده بودم، دیدم همه در صدا وسیما میگویند نگذاشتند ما کار کنیم، جلویمان را گرفتند، من الان باید بالاتر میبودم. همه آدمها تصوری بیشتر از چیزی که هستند دارند و فکر میکنند همه عوامل از مدیران و شرایط دست به دست هم داده تا آن طور که شایستهشان است، تجلی نکنند. این حس در کل جامعه هست.
همه تصوری بیش از آنچه هستیم داریم و الزاما منطبق بر تواناییهایمان نیست. خیلیهایمان همین اندازهایم و توهم اینکه نمیگذارند تو موفق شوی هم هست که البته بخشی از آن واقعیت است. ما در کشوری زندگی میکنیم که حسادت به شدت در آن جدی است و شوخی و تعارف ندارد.
خیلی از چیزهایی که میگوییم را نباید در زیرساختی اساسی دنبال کنیم. اکثرشان در بدیهیات اخلاقی است. این تحقیری که مدام میشویم و میکنیم. اغلب ما، در حال تحقیر خودمان و بقیهایم؛ مثلا ببین درباره فیلمهای جشنواره مدام نق میزنند. سینماگران و مطبوعاتیها مدام در حال تحقیر همند.
من
نوشتههای نشستهای مطبوعاتی را بیاورم، میبینید که پر از بغض و میل به
تحقیر است. فرآیند سالم این است که اگر فیلم خوبی ساخته نشد، در فرایندی که
اسباب مفاهمه فراهم باشد بنشینیم صحبت کنیم، بحث کنیم و به هم کمک کنیم
اما چرا این شرایط نیست؟ چون ادبیات اصلاح گرایانه نیست. تو حالا جایی پیدا
کردی که آدمی که از تو مشهورتر و دیده شدهتر شده و امکان بزرگی مثل
سینما را به دست آورده، حالا تو میتوانی تحقیرش کنی.
رسولی:این
البته فقط مربوط به مطبوعات نمیشود. آن طرف هم هست. یعنی در خود
سینماگران هم از این رفتارها کم نمیبینیم؛ مثلا برایم جالب است که تقریبا
هیچوقت کسانی که سیمرغ میگیرند، از داوران تشکر نمیکنند.
شهیدیفرد: میدانی چرا؟ چون ما منتظریم دلمان میخواهد تقدیر شویم ولی وقتی مورد تقدیر قرار میگیریم، به دلیل شرایط موجود، احساس رضایت نمیکنیم. سیمرغ دستت است درونت وجد تمام است اما احساس رضایت نمیکنی. به چند دلیل؛ یکی اینکه ممکن است به خودت فکر کنی ناگزیری از اینکه در جشنواره فجر یا چیزی شبیه این حاضر شوی که گریزی از آن نداری و دوستش هم نداری. میدانی که کسانی بودند که بهتر از تو بودند؛ حتی خودت میدانی که شاید چون قبلا فلانی جایزه گرفته، حالا به تو دادهاند. میدانی فشارها به تو زیاد میشود.
همه اینها در یک لحظه به سراغت میآید. هم طلب میکنی این دیده شدن را و هم رضایت نداری. چون وقتی به خانه میروی ازخودت میپرسی این حق من بود؟ چرا وقتی اسمم را بردند همه دست نزدند؟ پس راضی نبودند. ببینید شما در کشوری هستید که اگر جایزه هم بگیرید احساس رضایت ندارید.
وقتی شیوه زندگی ما ایراد دارد، آدمها در جای درست نیستند و از وضع خودشان، عدم رضایت دارند و مدام در حال تحقیر همند و موضوعات لذتبخششان کم است و بلد نیستند لذت ببرند. خب وقتی این وارد فضای شبه روشنفکری رسانه و مطبوعات میشود تبدیل به این بداخلاقی میشود.
به روی هم نمیآوریم
که ناشی از عقده و بیاخلاقی است سعی میکنیم با مفاهیم بلندتر بپوشانیم و
به حاکمیت و دین تعریض کنیم که هیچ ربطی به هیچ کدامشان ندارد.
رسولی: خب حالا سوال اینجاست که در قبال این مساله چه باید کرد؟ ما در همشهری جوان سعی کردهایم مجلهای بسازیم که از طریقش این حفرهها را بشود پیدا کرد و حداقل به آنها فکر کرد، اگر نمیشود راهحل ارائه داد. شما در پارک ملت و در اسام اس اولین برنامه گفتید بگویید ما بیاخلاقتر شدهایم یا نه.
این نشان میدهد آدمهایی بدون اینکه کسی از آنها بخواهد مسالهای را احساس کردهاند و به جای واکنش تند جنجالی، سعی میکنند رویکردشان اصلاحگرانه باشد. نمیخواهیم مساله را توی چشم کسی بکنیم و در و دیوار را متهم کنیم. میخواهیم بگوییم این مشکلی است که باید بهش توجه کرد وگرنه دودش در چشم همه میرود.
ما در همشهری جوان صفحات سبک زندگی را راه انداختیم که کارش دادن اطلاعات کاربردی و پیشنهادهایی به مخاطب بود برای اینکه در زندگیاش انتخابهای بهتری داشته باشد. چون به نظرمان میآمد جای چنین چیزی خالی است و کسی به این مساله درست فکر نمیکند. پیشنهادهایی با طیف بسیار متنوع.
از روشهای خرید عطر بگیر تا نکاتی برای
داشتن حال بهتر در شبهای قدر. ما آن موقع فکر کردیم این کار مهم است و
جایش خالی است. حالا این توجه و توصیه را در صحبتهای رهبری میبینیم که
رویش تاکید هم دارند. آن موقع امری به ما نشد که دنبالش بروید اما دیدیم
مهم است رفتیم سراغش. چنانچه خود شما هم در مردم ایران سلام و اینجا فرداست
در زمان نیازش سراغ موضوعات رفتید. انتخاب این مسیرها این شباهت را دارند
که هر دو خلاءهایی را دیدیم و تلاش کردیم با رویکرد اصلاحگرایانه به آنها
بپردازیم.
شهیدیفرد: در مجله شما این تلاش، الحقوالانصاف وجود دارد.. عموما حس خوبی مجله دارد. اطلاع میدهد که امکان رشد و خلاقیت هست و اگر بخواهی میتوانی تغییر بدهی. در این صفحات به وضوح میشود دید که امکان حرکت را کاملا ترسیم میکند؛ چه تهرانش چه غیرتهرانش. به نظرم یک رفتار منطقی قابل باور است.
همشهری جوان با یک بده بستان قابل باور این کار را میکند و میگوید تو داشتههایت بیشتر است و امکان تغییر داری. حتی در عکس و انتخاب آنها، حال خوب بیشتر از بقیه است. انتخاب عکسی که سوژه خوشحال است و برق در چشمانش است با عکسی دپرس و افسرده متفاوت است یا جنس شوخیها که به سخره گرفتن ناملایماتی است که وجود دارد.
این اطلاع را میدهد که کسانی مجله را منتشر میکنند واقف به واقعیت هستند اما آن را به بازی میگیرند و تبدیلش میکنند به شوخی و اسباب انبساط خاطر فراهم میکنند. و این کار را درست و بده و بستان را مشروع و مطبوع انجام میدهند. خیلیها میگویند اینکه اتفاق افتاد، واقعیت است و فکر میکنند میشود درباره هرچیزی که اتفاق افتاد حرف زد.
هیچ کس چنین حقی به ما نداده. من واقعیتی را میتوانم منتشر کنم و دربارهاش گفتگو کنم و فیلم بسازم که سطح دانایی و لذت مخاطب را بالا ببرد، نه اینکه او را فرو ببرد. بعضی رسانهها با توسل به اتفاقاتی که ممکن است واقعا هم روی داده باشد، من را افسرده میکنند و امکان حرکت را از من میگیرند. شما اگر بتوانید میل تغییر را زنده نگه دارید، خیلی کار کردهاید.
اینکه وقتی بلند میشوم
بگویم میتوانم یک کاری بکنم. بگذار این کار را بکنم ببینم میشود یا نه.
لااقل فکر کنم چیزی هست که من بلد نیستم که اگر بلد شدم، حالم خوب شود.
مجله شما در این شرایط سخت امکان روزگار بهتر را میدهد.
رسولی: به
نظرم داشتن سلیقه هم امر مهمی است. فرم، هم در کار شما و هم در کار ما نقش
مهمی دارد. شکل ارائه، چینش، ریتم، کنداکتور از جمله چیزهایی است که بین
هر دوی ما مشترک است. هم شما در برنامهسازی و هم ما در انتشار مجله. طوری
که بتواند مخاطب را تا انتها بکشاند.
شهیدیفرد: ما
نمیتوانیم کاری بکنیم که زیبایی در آن وجود نداشته باشد. اصلا امکان
ندارد. این مساله در خیلی از رسانهها و به خصوص تلویزیون ما، مغفول مانده.
تلویزیون ما، تلویزیون زیبایی نیست و متاسفانه متوجه این معنی نیست که
رسانه قبل از هر چیزی، باید زیبا باشد. اگر زیبا نباشد، پیام عکس میدهد.
رسولی: شاید
یک نمونهاش برنامه پایش باشد. آن را دیدهاید؟ با وجود حرفهای خوب آقای
حیدری و تیمش و نگاه اصولی و جذابی که به مسائل اقتصادی دارند، آنطور که
باید دیده نمیشود.
شهیدیفرد:
کم و بیش دیدهام. گرافیک برنامه اصلا خوب نیست. اصلا یکی از مشکلات
تلویزیون همین است که ما گرافیک تلویزیونی را پیدا نکردهایم. خیلی از
گرافیستهای ما هم عموما کار در حوزه تلویزیون را بلد نیستند. خیلی از
طراحان صحنه ما هم همین مشکل را دارند و قدم جدی برنمیدارند. برای همین
دکورهای ما بد، زشت و حقیرند و مخاطب را بیشتر آشفته، خسته و دلمرده
میکند. برای همین نکات هم میتوان نسبت اخلاقی و دینی برقرار کرد. اینکه
نباید تحت هیچ شرایطی مویی آشفته و صورتی کثیف داشته باشی.
رسولی: بخش زیادی از این ماجرا هم به بینظمی و به هم ریختگی ربط دارد.
شهیدیفرد: دقیقا! مثلا نظم نماز جماعت را ببینید که در چه شکل زیبایی اتفاق میافتد. اینکه محل سجده و محل ایستادن چگونه باشد یا حتی امام جماعت باید در وسط بایستد. ما خیلی از اینها داریم. نوروز پر از زیبایی است. اصلا یکسری از مراسمها و آیینهای ما برای این است که تو را زیبا و منظم کند. گاهی ما برای آنها اهدافی
شمارش میکنیم که جعلی است. بیشتر برای این است که جلوی شلختگی را بگیرد. آن وقت ما چون این آیینها را نمیفهمیم، مورد هجوم قرار میدهیم و بعد خودمان آسیب میبینیم. همه آیینهای ما، حضور درجمع، نظم و اخلاق را در خود جا داده که در فطرت بشر است.
ما در آیینهایمان شب یلدا را داریم که شاید نشود نسبت دینی مستقیمی با آن برقرار کرد اما مگر صله رحم و توزیع حال خوب دینی نیست؟ ما معماری، شعر و دستورات تطهیر و غسل داریم که تاکید بر زیبایی است. حتی زن و شوهر در خانه هم باید زیبا باشند.
آن وقت عرصه عمومی ما پر از زشتی است. این مشکلات با بخشنامه درست نمیشود. باید بخواهی. باید زیبایی دیده باشی تا زیبا ببینی و زیبا بسازی. متاسفانه یکی از مشکلات ما این است که زیبایی نمیبینیم و برای همین زیبایی ما افزونتر نمیشود.
برای همین به سختی، قاب زیبا پیدا میشود. شما دو صفحه را بد ببندید و گرم نباشد، برای چی باید ورق زدن را ادامه بدهم؟ وقتی من از تلویزیون زیبایی ببینم بدون اینکه خودم بدانم، زیبا میشوم.
بگذارید مثالی بزنم؛ برخی از مدیران تلویزیون پذیرفتهاند در شبهای عزا احتیاج به زیبایی و شور و هیجان نیست و المانهای جذاب وجود ندارد این اساسا غلط است. آنها که این نظر را دارند هم دین را نمیشناسند و هم تلویزیون را. اگر این دو تا را بشناسی، در هر شرایطی زیبایی وجود دارد. اگر به این نکته اعتقاد داشته باشی زیبا میشوی اما نباید در زیبایی افراط کرد تا تبدیل به زیبایی بالا شهری شود.
زیبایی نباید غیر قابل درک باشد و به اشرافگری برسد چون مذموم و مخاطب گریز است. باید همجنس مخاطب باشی.
رسولی: اما به نظرم، زیبایی صرف کافی نیست. ما خیلی برنامه تلویزیونی جنگواره دیدهایم ولی دلایل دیگری هم هست که یک برنامه یا یک مجله را ماندگار میکند. بخشی از آن به دکور و فرم ربط دارد و بخشی به محتوا و قالب و چیدمان آیتمها مربوط میشود تا بیننده خسته نشود و در نهایت هم احساس کاملی داشته باشد.
حتما برای شما هم پیش میآید که مثلا مجلهای را ورق بزنید و احساس سرگیجه کنید از این کار، ولو اینکه صفحات زیبا و محتوای خوشحالی داشته باشند. این اشکال وقتی پیش میآید که کنار هم قرار گرفتن صفحهها با آگاهی نباشد.
خواننده فرصتی برای نفس کشیدن پیدا نکند، با حجم وحشتناکی از کلمه و تصویر مواجه شود که اگرچه ممکن است در کلیت زیبا باشند اما ترکیب خوبی را در یک حجم مثلا ۸۰ صفحهای نمیسازند.
این از آن کارهایی است که ما تلاش کردهایم در تجربه همشهری جوان جدیاش بگیریم و مهارتش را به دست بیاوریم. فکر میکنم شما هم در برنامههایتان به این مساله توجه ویژه میکنید.
شهیدیفرد: بله این درست است. ولی تمامش تکنیک نیست. بگذارید این نکته را اضافه کنم که ماندگاری به روح و تربیت آدمها ربط دارد. یک بخش عمدهای از آن آموزشی نیست. فقط الزاما تکنیک نیست.
تکنیک باعث زیبایی میشود؛ به این شرط که میل به زیبایی در روحت باشد. یک طهارت و خلوص میخواهد. اینها را به معنای دینی نمیگویم. اگر خیرخواه باشی عمل زیبا ازت سر میزند. اگر ته دلم خیرخواه باشم، طوری که اگر کسی عصبانی است و محق هم نیست و لیوانی آب به او بدهم، این زیبایی روی میدهد.
حالا اگر بروم سردبیر یا سازنده برنامهای هم بشوم این زیبایی متجلی میشود. قاب دوربین و صفحه بستن که همین جوری در نمیآید. برای زیبا بستن باید زیبا دید. ما خیلی از کارهایمان غریزی است اما فکر میکنیم عالمانه است.
خدا را شاهد میگیرم خیلی کارها عالمانه نیست. مال ننه بابایمان است. مال سیرتمان و مال شدنمان است که تجلی میکند. یک جایی میگویی من چرا این حرف را زدم؟ بهش فکر نکرده بودم اما مورد تحسین قرار گرفت یا چه اشتباهی کردم این را گفتم؟
اینها از قلب و روح شماست که عمل میکند. ما میدانیم نقطه طلایی و خط عمودی و افقی کجاست اما نهایت چشم و روح شما، کار میکند و تکنیک فقط کمک کننده است. در کار عکاسها هم ببینید.
بعضیها، عکسهای دوران جوانیشان خیلی گیراست و سلامت نفس دارد اما کم کم که سنشان بالا میرود و درگیر حاشیه و حرفها میشوند، دیگر آن سلامت نفس در کارهایشان نیست؛ با اینکه طبق قواعد آکادمیک پختهتر شدهاند.
من همیشه قلبم در کارم باشد مهمتر است تا اینکه مغزم. برایم مهم بوده که بیننده با قلبش ببیند یا با مغزش. من دلم میخواهد آدم یله و رها با قلبش برنامه را ببیند. این بخشیاش با من است. باید کاری کنم که اگر او خواست با مغزش ببیند، کمکم با قلبش ببیند. همه اینها به تربیت هر دو گروه ربط دارد.
یک
وقت شما برای پول کار میکنید،. یک وقت برای جاهطلبی تلاش میکنید، یک
وقت برای لذت دادن و لذت گرفتن، که همان دادن لذت در لحظه به مخاطب است.
ببینید!
اگر مجلهتان، مجله دلپسندی است و آدم را ملایم میکند، فقط به خاطر دانستگی و تکنیک نیست. این تکنیک در مقام دوم و تابع ویژگی اول آن است. ویژگی اولی آن هم این است که شما جمعی هستید که به نظرم میآید در این سالها آدمهای خوش قلبی بودهاید.
در خانوادههای پاکی بزرگ شدهاید. رابطههایتان سالم است و خیرخواهی در آن غالب است. این در عکسهایتان هم معلوم است. عکاس خیلی راحت میتواند بغض و نفرتش را از سوژه نشان بدهد.
من وقتی همشهری جوان را ورق میزنم و به سوژهای میرسم، میگویم خدا را شکر که فلان آدم به چنین اقبالی رسیده است. این را شما منتقل کردهاید و من میفهمم. آدمهای خوش قلب و منزه در موفقیت و استمرار کار مهمند.
برای همین خود من هم در انتخاب گروهم سعی میکنم آدمهای بااخلاق را بیاورم. این از تکنیکش مهمتر است. حتی دعوت کردن یک مهمان مهم است که آن کسی که از طرف پارک ملت زنگ میزند، مهمان را چگونه دعوت میکند.
مهم این نیست که آن آدم دفتر تلفن دارد، مهم این است که در رفتار و گفتارش اخلاق و احترام وجود دارد و بغض ندارد. ورق زدن مجله این را دارد اما بعضیها اینجور نیست. خوش قلبی در تحریریهشان نیست. البته من میتوانم از این نظر به مجله ایرادهایی بگیرم؛ مثلا در بعضی طنزها، بغض میبینم که باید آن راگرفت اما غالب صفحات خوبند.
رسولی: پس معتقدید قلب و روح در همشهری جوان وجود دارد.
شهیدی فرد: خیلی از چیزها در مجله شما خودبهخود انجام شده و بعد بدون اینکه بدانید و بخواهید، دیدهاید که گرفته است و مورد اقبال قرار گرفته. مطمئن باشید در تکنیکالترین کار رسانهای هم نمیتوان قطعا گفت که موفقیت وجود دارد، مهم قلب آدمهاست. برای من هم در گفتگو با آدمها، قلبشان مهم است.
حتی اگر آنها را نشناسم، از روی عکسشان و مشورت با بقیه سعی میکنم آدمی را که حس میکنم سلامت نفس و کلام موثرتری دارد بیاورم تا احساس بهتری منتقل کند. در مردم ایران سلام 12-10 نفر را آوردیم که در حوزه خودشان درجه یک بودند و این نگرانی بود که نسبت به هم چه میشوند؟
اما نه تنها این طور نبود، بلکه بخشهای یکدیگر را تبلیغ میکردند و حتی وقتی با هم بودند، برنامه سرشار از خوشی و لذت شد و آدمها شیرینترین لحظات را شاهد بودند؛ طوری که رئیس شبکه میگفت کاش یک ساعت دیگر ادامه پیدا میکرد.
ولی فکر میکردم چرا؟ اینکه شاید فقط یک گپ شاد باشد ولی بعد دیدم لذتی که از این منتقل شد و درکی که از حضور در یک شرایط خوب منتقل کرد با باور تمام، همین جوری به دست نمیآید. این، حاصل آدم خوب است. میشد که حتی برای کمک به هم، وارد میدان میشدند. به نظرم بین شما هم چیزهای زیادی وجود داشته باشد
رسولی: ما سال ۸۳ وقتی با آقای قنواتی داشتیم مجله را طراحی میکردیم، سه تا هدف داشتیم. یکی این بود که مجله خوب و حرفهای منتشر کنیم و خودمان این مجله را دوست داشته باشیم و از کار کردن تویش لذت ببریم.
دوم اینکه میخواستیم تکنیکهای ژورنالیستی روز دنیا را که لااقل در آن دوره زیاد در ایران جدی گرفته نمیشد و ما در مجلات خارجی میدیدیم را یاد بگیریم و تا جای ممکن ایرانی کنیم و سومی هم این بود که میخواستیم محیطمان، محیط سالمی باشد چون خیلی همهمان از محیطهای ناسالم که مملو از حسادت و مشکلات است رنج میبردیم.
به نظرم اولی را باید دیگران قضاوت کنند هرچند خودمان از کار لذت میبردیم و هنوز هم میبریم. دومی هم تا حدودی محقق شد. عبارتهایی مثل اینفوگرافیک را امروز از کسانی میشنویم یا جاهایی میبینیم که غافلگیرکننده است و نشان میدهد که دیگر در مطبوعات ما جا افتادهاند.
یا مثلا اصطلاح سبک زندگی و بعدها روزنامهنگاری سبک زندگی که اصلا اساس طراحی مجله بود. در مورد سومی هم باید خدا را واقعا شکر کرد. بچههایی دور هم جمع شدند که همدیگر را دوست داشتند و دغدغهشان کار خوب و استقبال از تجربههای جدید بود.
هر کدام از بچهها در دورهای مجله را نجات دادند و از بحرانی گذراندند. میتوانستند خودشان را درگیر نکنند اما برایشان مهم بود که محیط کاری مجله سالم و بیحاشیه بماند. آدمها آمدند و رفتند و خوشبختانه هنوز این فرهنگ در تحریریه ما مانده. شاید بشود گفت آن تعبیر قلب که شما میگویید، یک جورهایی محقق شده است