همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

یادداشت خانم فاطمه عبدلی در شماره ۲۹۶ همشهری جوان





من یک الگو بودم



برای خواندن یادداشت به ادامه مطلب بروید...
 

 




من سرکش بودم؛ مثل بیشتر بچه‌های بزرگ خانواده. خیلی قانون‌ها را زیر پا گذاشتم. خیلی راه‌ها و انتخاب‌های خودسرانه داشتم. اینجا نمی‌خواهم بگویم که آیا این همه بی‌قراری و جست‌وجوگری و از این شاخ به آن شاخ پریدن ارزشش را داشت یا نه. از تجربه‌ها و دستاوردهایم هم نمی‌خواهم برایتان داد سخن بدهم. اینجا می‌خواهم از یک کشف برایتان حرف بزنم.
همیشه فکر می‌کردم که دنیای امروز، دنیای مدرن و زمانه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم عصر فردیت است (این فردیت که می‌گویم لزوما ارتباطی به تنهایی و انزوا ندارد.)
امروز که به پشت سرم نگاه می‌کنم چیزهای زیادی هست که به آنها افتخار نمی‌کنم؛ مثلا یکی‌اش همین ول کردن درس و دانشگاه، آن هم با رتبه فلان رقمی و در بسان دانشگاه دولتی. امروز پشت سرم خامی‌های خودم را می‌بینم و ندانستن‌های خودم را می‌دانم.
آن زمان فکر می‌کردم این دنیای من است و فقط به خودم ارتباط دارد. فکر می‌کردم هر فردی فقط مسؤول خودش است و زندگی خودش و این به هیچ‌کسی دخل و تصرفی ندارد.
ولی اشتباه می‌کردم. نمی‌خواهم از این بگویم که تازه فهمیدم مثلا مادر مغرور من چقدر دوست داشته که من درسم را تمام کنم و مدرکم را بگیرم و هیچ نگفته. نمی‌خواهم از انتخاب‌هایم بگویم که ناخواسته باری بوده به دوش خانواده‌ام. از ترس‌ها و غم‌هایی که به دل‌هایشان راه داده‌ام هم چیزی نمی‌گویم.
می‌خواهم از یک کشف تلخ بگویم. من در کمال حیرت کشف کردم که به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین بچه‌های فامیل برای بقیه کوچکترها یک الگوی تاثیرگذار بودم. این را مثل برقی که از ذهن می‌گذرد دریافتم.
به لباس پوشیدن و سبک زندگی‌شان که نگاه می‌کنم، به مواجهه‌شان با دانشگاه و زندگی، به سوال‌هایی که از من می‌کنند، به رفتاری که امروز با دیگران دارند که دقت می‌کنم، زیر نظرشان که می‌گیرم یادم می‌آید که چطور بارها و بارها به دنبال تایید من بودند.
این کشف برای من خیلی غم‌انگیز بود، احساس می‌کنم فردگرایی غیرمسؤولانه من جاده صاف‌کنی بود که به کوچکترها اجازه می‌داد بی‌پرواتر و سرکش‌تر از من بشوند.
تازه می‌فهمم که چرا خیلی از راهکارهایی که پیش پای کوچکترها می‌گذارم، جواب نمی‌دهد. من رطب خورده‌ای هستم که منع رطب می‌کنم.
گاهی فکر می‌کنم که هنوز دیر نیست. فقط کمی باید خودم را جمع‌وجورکنم. فقط باید حواسم جمع باشد که من هم مثل هرکسی در میان دیگران زندگی می‌کنم؛ دیگرانی که ممکن است به هر دلیلی چشمشان به من باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد