همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

روح «پاواراتی» در یک آلبوم ایرانی




خواننده جوان داخلی با یک تجربه جدید همه را غافلگیر کرد



همشهری جوان/شماره 396/بهمن بابازاده

 

اصل خبر به اندازه کافی هیجان‌انگیز بود ولی به محض درز جزئیات آن به رسانه‌ها، میزان اهمیت آن چند برابر شد تا دوستداران موسیقی با تجربه‌ای جدید و متفاوت روبه‌رو شده باشند. 

 

یک جوان ایرانی که تحصیلکرده موسیقی است و علاقه زیادی به موسیقی دارد، در آلبوم اولش یکی از اپراهای معروف جهان را با شکل و شمایلی جدید اجرا کرده و قبل از انتشار آلبومش، این اثر مجوزدار را که به زبان ایتالیایی خوانده شده، روی سایت‌های موسیقی منتشر کرده است.   علی خیری که سابقه حضور در گروه‌های کر زیادی از جمله گروه کر استاد «محمد نوری» را در کارنامه‌اش دارد، اپرای «بانو» را در حالی با فضای مدرن موسیقی تلفیق کرده که در نگاه اول این ادغام کمی نامانوس به نظر می‌‌آید.

 

خود این هنرمند درباره این تجربه جالب اعتقاد دارد: «این اپرا در اصل پرده سوم اپرای «ریگولتو» است که درباره زندگی یک دلقک گوژپشت می‌باشد و روایت داستان حول زندگی او و اربابش می‌چرخد. در پرده سوم این کار که جزء درام‌های قدرتمند است، شخصیت منفی پیروز می‌شود و دختر این دلقک با وجود تلاش‌های اوکشته می‌شود.

 

در سومین پرده آقای «وردی» کار را با یک کوارتت آوازی (آواز چهار صدایی) اجرا کرده که هرکدام از کاراکتر‌ها با تکنیک‌های آوازی و حال و هوای خاص در ادای این نقش‌ها هنرنمایی می‌کنند و پس از شهرت جهانی که این اثر کسب کرد بزرگانی نظیر پاواراتی، بوچلی و کاراراس اقدام به اجرای آن به‌‌‌ همان شکل اولیه کردند. اثری که من ساخته‌ام، به نوعی یک اجرای مجدد‌ این قطعه دوره رمانتیک است؛ همانند دیگر بزرگان دنیا اما سبک و سیاق اصلی کار را با یک فضای الکترونیک تلفیق کرده‌ایم که این امر در دنیا بی‌سابقه و کاملا جدید است.

 

چنین فضایی شاید برای مخاطب در ابتدا نامأنوس باشد اما شکل جدیدی را به خود گرفته که به تدریج در طول اثر ارتباط مخاطب کامل می‌شود.»  حضور «کوشان حداد» در آلبوم این خواننده از دیگر نکات جالب توجه آلبوم «بانو» است که باعث می‌شود بیشتر به جدی بودن این اثر امیدوار شد.

 

گفته می‌شود یک قطعه انگلیسی دیگر نیز در این آلبوم به نام «صلح جهانی» وجود دارد که مجوزش اخذ شده و قرار است در قالب آلبوم روانه بازار موسیقی کشور شود.
 

دل نوشته های همشهری جوانی، برای همه تنبل های دوست داشتنی




تنبل هایی که با ما نشسته اند!



همشهری جوان/شماره 395

اگر با دقت نسبت به تیپ شناسی برخی  از معروف ترین شخصیت های کارتونی، تلویزیونی و سینمایی اقدام کنید، متوجه می شوید تعداد چشمگیری از آنها  به طور کاملا اتفاقی تصویر تمام و کمالی از تنبلی مفرط را برای ما ترسیم کرده اند. تصویری که ما گاهی با آنها خندیده ایم، گاهی همذات پنداری کرده ایم، گاهی به حالشان افسوس خورده ایم و گاهی هم برای ما الگویی شده اند که مثل آنها موی بلند، ناخن سیاه واه و واه و واه، نباشیم. 

 

مخمل

گربه‌ها ابلوموف‌اند

اگر شما هم با یک گربه واقعی ارتباط داشته باشید، مطمئن می‌شوید که سازنده‌های سریال «خونه مادربزرگه» حتما گربه داشته‌اند و بعد از سال‌ها کلنجار رفتن با یک گربه واقعی شخصیت مخمل را طراحی کرده‌اند. مخمل واقعا یک گربه است با همان خصوصیات. درست مثل همه گربه‌ها که وقتی غذایشان را می‌دهید، یک تکه آفتاب پیدا می‌کنند و چرت می‌زنند و تا وقتی دوباره گرسنه نشوند یا پای روی دمشان نگذارید، بیدار نمی‌شوند.

 

گاهی وقت‌ها هم همان‌طور کشان‌کشان خودشان را هل می‌دهند و نزدیکتان می‌آیند تا به عنوان وظیفه‌ای که برایتان متصور هستند، نازشان کنید و وسط ناز کردن باز چرت می‌زنند و گردنشان را درست مثل گردن مخمل کش‌وقوس می‌دهند. مخمل شخصیت محبوب خونه مادربزرگه با آن پیراهن نارنجی و جلیقه قهوه‌ای که سنجاق قفلی داشت، یک «گربه-ابلوموف» واقعی بود.

 

از صبح تا شب توی ایوان خانه چرت می‌زد و کافی بود مادربزرگه از او چیزی بخواهد تا با انواع و اقسام بهانه‌ها، کار را از سر خودش باز کند و مادربزرگه را حرص بدهد. درست مثل ابلوموف فقط چیزی مثل عشق نبات می‌توانست او را از جایش بلند کند و یادش بیندازد که دست و پا دارد! مخمل را انگار اتحادیه تنبل‌ها ساخته بودند.

 

عجیب است که نه عادل بزدوده که مخمل را ساخته به نظر تنبل می‌آید، نه مریم سعادت که آن را رنگ کرده و نه حتی بهرام شاه محمدلو(آقای حکایتی) که به جای او حرف زده. شاید آنها بیشتر با یادی از تنبلی‌هایشان مخمل را ساخته‌اند. هر چه باشد، برای بچه‌هایی که صبح‌های جمعه بیدار می‌شدند و با دهان‌های باز از خمیازه پای خونه مادربزرگه می‌نشستند، مخمل بهترین عروسک برای همذات‌پنداری با تنبلی‌‌هایمان بود.

 

نگاهش که می‌کردیم، یک خمیازه مخمل می‌کشید و یک خمیازه ما. مخمل بهترین عروسک بود برای اینکه خوابِ خوبِ قبل از ناهار خوشمزه‌ روز جمعه را برای بچه‌ها حلال کند، البته اگر پای مشق‌‌های ننوشته روز شنبه در میان نبود!

                                                                                                                                                            

 

 

گیگیلی
Eyes Wide Shut

برخلاف اسمش، قیافه نزارش و حرف زدن کشدارش، «گیگیلی» احتمالا پخته‌ترین و دقیق‌ترین کاراکتری است که تا به حال  در مجموعه کلاه قرمزی شکل گرفته. کسی که بامداد خمارش تا شامگاهان سال‌ها بعد ادامه دارد، اینترنت، گیم‌های کامپیوتری و زبان صفر و یک، قوت غالبش است و از میزان تنبلی، بعید است حتی بتواند جان به جان‌آفرین تسلیم کند.

 

اما چرا برای برخی از ماها گیگیلی از تمام کاراکترهای مجموعه کلاه قرمزی، تر و تمیزتر  و دلنشین‌تر است؟ آنهایی که خوره کامپیوتر و اینترنت هستند، می‌دانند اصطلاحی به نام «گیک» در این دنیا وجود دارد. «گیک»ها در دنیای واقعی به کاراکترهایی گفته می‌شوند که خلاف جهت آب شنا می‌کنند. علاقه افراطی به چیزی دارند و به دلیل تمرکزشان روی علاقه مورد نظر، هیچ کار دیگری نمی‌کنند و به همین دلیل به تنبلی گفته‌اند زکی؛ اما این روزها در دنیای مجازی به آنهایی که یک بند پای اینترنت و گیم و کامپیوتر هستند، «گیک» می‌گویند. حالا به اسم گیگیلی و شباهتش به «گیک» و علاقه غیرقابل تحملش به بازی‌های کامپیوتری فکر کنید.

 

یادتان که نرفته چقدر آقای مجری از دست او و تنبلی‌اش به دلیل نشستن پای بازی‌های آنلاین و گیم کامپیوتری کلافه می‌شد؟ درست است که گیگیلی از چند روز قبل از عید از خانه بغلی راهی خانه آقای مجری برای عیددیدنی می‌شد و تا آخر عید این دیدنی یکی دو ساعته‌اش طول می‌کشید، درست است که الان چشمش را می‌بست و چند ساعت بعد باز می‌کرد تا پلکی زده باشد، درست است که لباسش تا بالای ناف و آرنجش رسیده بود چون از بچگی حال نداشت عوضش کند اما در اصل بیشتر از اینکه گیگیلی یک تنبل حرفه‌ای باشد، احتمالا یک «گیک» است! با اینکه دوست دارد خیلی کارها را بکند اما به دلیل همین «گیک» بودن، «دبیتووونه...»!

 

گیگیلی با همان «چشمان باز بسته» دنیایی را که باید، به خوبی و دقیق نظاره می‌کند. پس لطفا به گیگیلی و کاراکتر «گیک»طورش احترام بگذارید و هیچ چیز را به فراخی‌ خاطر ربط ندهید! متشکریم.
با تقدیم احترام: انجمن حمایت از گیگیلی‌های پایتخت

*  فیلمی که استنلی کوبریک، نام آن یعنی «چشمان باز بسته» را احتمالا از قیافه گیگیلی گرفته!

 

                                                                                                                                                         

 

 

خپل
کمی سیبیلو...

اگر با موجودی به نام «خپل» بعد از چند سال(مثلا حول‌وحوش همین سن 30-25 سالگی) آشنا می‌شدیم، احتمالا می‌توانستیم با او ارتباط بیشتری برقرار کنیم(رجوع کنید به گربه‌های واقعی دوروبرتان که به غیر از آشغال خوردن هیچ کار هیجان‌انگیز دیگری نمی‌کنند) اما آن موقع‌ها برای ما که هنوز کودک بودیم، تصویر گربه مثل امروز بی‌خطر نبود

 

آن روزها گربه‌ها هنوز جزو خانواده گربه‌سانان به حساب می‌آمدند و به لحاظ چستی و چابکی هم همیشه فکر می‌کردیم همه گربه‌ها مثل «تام» در کارتون تام و جری هستند اما این خپل لمس، همه این تصویرها را از ما دور می‌کرد. کارتونی که در آن یک گربه سیاه و سفید(این موضوع اصلا ربطی به گیرنده‌های سیاه و سفید آن موقع نداشت، خپل واقعا سیاه و سفید بود) می‌دیدیم که چاق و کمی سیبیلو بود!

 

و همیشه خدا لمیده بود یک گوشه باغ پرگل  و همان‌طور که به دوربین نگاه می‌کرد، بچه‌های مردم را می‌ترساند! آن هم  بدون آنکه حتی از جایش جابه‌جا شود، یا از خودش صدایی در بیاورد و کاری کند. چون اصولا تنبل تر از آنی به نظر می‌رسید که بخواهد و بتواند این همه زحمت را باهم بکشد اما خب صدای کلفت گوینده کارتون و موسیقی وهم انگیز همراه داستان کار خودش را می‌کرد. همراه همیشگی تیتراژ آقای تنبل مرموز هم یک زنبور سمج بود که خپل برای دور کردن زنبور مزاحم، فقط نگاهش می‌کرد(واقعا اندازه تنبلی را می‌بینید).

 

در کل قسمت‌های مختلف هم تنها حرکت‌هایی که خپل انجام می‌داد این بود که گاهی جای خوابش را عوض می‌کرد یا نهایتا مثلا غلت می‌خورد یا در متحیرکننده‌ترین حالت، از این سوی باغ به آن طرف می‌رفت و در راه کمی هم به پروانه‌ها نگاه می‌کرد. بنابراین اصلا عجیب نیست که در این دو صفحه خپل جزو تنبل‌ترین شخصیت‌های کارتونی دوران قرار بگیرد، گربه‌ای که اگر الان سازنده‌اش بخواهد برایش آهنگ و ترانه تیتراژ بسازد شاید به جای آن آهنگ ترسناک، شعر و ترانه امروزی‌تری  را انتخاب کند. 

 

                                                                                                                                                                                        

 


حسنی
یه دسته گل!

خدابیامرزد منوچهر احترامی را. «حَسَنی» به احتمال قریب به یقین اولین تجربه برخورد نسل من با پدیده شیرین و انسان‌ساز (!) تنبلی بوده است. در واقع مطالعه بیوگرافی این ساکن تنهای دِه شلمرود بود که باعث شد بفهمیم همه ما یک حسنی دوست داشتنی در درونمان داریم که در اکثر اوقات زمام امور را در دست می‌گیرد.

 

علیرغم اینکه احتمالاً بخش زیادی از جوانان ایرانی در دوران کودکیشان ماجرای دراماتیک رهایی حسنی از یوغ تنبلی و رستگاری او به واسطه کنار گذاشتن تنبلی در پایان داستان را شنیده و خوانده بودند، هنوز هم نتوانسته‌اند دستاورد درخشان حسنی عزیز را عملی کنند؛ چراکه اگر می‌کردند الان چنین پرونده مفصلی در باب تبعات تنبلی در جامعه ایران به زیور طبع آراسته نمی‌شد!

 

البته تنبلی در وجود حسنی فقط در مورد جریان «نظافت» حلول کرده بود، وگرنه خود راوی در‌‌ همان ابتدای داستان و قبل از اطلاق صفت «تنبل تنبلا» به وی، به «بلا» بودن نامبرده اذعان دارد. در واقع حسنی موجودی اجتماعی و هایپر اکتیو بود که دوست داشت با کلیه جانداران موجود در ده شلمرود اعم از کره الاغ کدخدا، غاز، جوجه، فلفلی و قلقلی ارتباط اجتماعی برقرار کند، اما قصور وی در زمینه اموری بهداشتی نظیر اصلاح سر و ناخن‌ها و استحمام بود که باعث می‌شد این طفل نگون‌بخت در زمانی که هنوز اپراتور اول تلفن همراه اختراع نشده بود احساس تنهایی کند.

 

در ‌‌نهایت به دلیل پیام آموزشی داستان سر حسنی به سنگ خورد و طرد شدن از اجتماع بلایی بر سر قهرمان داستان ما آورد که وی داوطلبانه عازم حمام شد، اما حیف که در زندگی واقعی نمی‌توان به راحتی حسنی اصلاح شد. اگر می‌شد کامران بارنجی عزیز سر به موقع رسیدن این یادداشت کوتاه از طرف نگارنده انقدر اذیت نمی‌شد!

 

                                                                                                                                                      

گزارشهایی از کارخانه های خوراکی سازی معروف




پرونده نوروزی خوراکیها


همشهری جوان/شماره 401/مریم انصاری سعید

پیرمرد و پیرزن کنار هم نشسته‌اند وپیرمرد درباره پفک نمکی مینو حرف می‌زند. پیرزن با شنیدن اسم مینو حساسیت زنانه‌اش تحریک می‌شود و با تعجب می‌پرسد: «مینو کیه؟».

 

اگر شما هم این آگهی تلویزیونی را یادتان می‌آید، پس یعنی متعلق به نسلی هستید که خاطره‌انگیز‌ترین خوراکی‌های دوران کودکی‌اش با مینو گره خورده. سال‌ها از زمانی که تا اسم پفک می‌آمد، ‌فقط مینو به ذهنمان می‌رسید، گذشته. خوراکی‌های جدید با طعم‌های تازه آمده‌اند و رفته‌اند اما مینو هنوز به‌‌ همان شکل قدیمی و با طعمی که به هیچ کدام از خوراکی‌های پرزرق و برق امروز شبیه نیست، باقی مانده.

 

برای همین وقتی پایتان را می‌گذارید داخل کارخانه‌، انگار زمان به عقب برمی‌گردد و می‌شوید‌‌ همان بچه ۷، ۶ ساله که چشم‌هایش از دیدن آن همه پفک و بیسکوییت و اسمارتیز برق می‌زند. به دنیای خوراکی‌های مینو خوش آمدید!

 

برای پیدا کردن آدرس کارخانه‌ اصلا لازم نیست مدام حواستان به اسم کوچه‌ها و شماره‌پلاک‌ها باشد، فقط کافی است چشم‌هایتان را ببندید و مثل کارتون‌ها دنبال بوی خوب و شیرین بیسکوییت راه بیفتید. غیر از بوی معروف بیسکوییت‌های پتی‌بور، روی سقف کارخانه هم آرم بزرگ مینو در حال چرخش است و از یک کیلومتری قابل رویت. شرکت فقط شکل و ظاهر قدیمی محصولاتش را حفظ نکرده.

 

حتی جای کارخانه هم از‌‌ همان شروع کار تا به امروز ثابت مانده. البته معلوم نیست علی خسروشاهی وقتی ۵۳ سال قبل این زمین را در جاده مخصوص کرج خریده، هیچ وقت فکرش را می‌کرده که کارخانه‌اش یک روز اینقدر در خاطرات مردم پررنگ باشد و نسل اندر نسل با محصولات آن بزرگ بشوند یا نه.

 

به هر حال اینجا‌‌ همان کارخانه‌ای است که آن روز‌ها با تولید آبنبات‌های مثلثی شیری شروع به کار کرده، آبنبات‌هایی که برای مادربزرگ‌هایمان آشناست و به سن ما قد نمی‌دهد. 
 

 از کوچه دراز شرکت مینو که بگذرید، مستقیم وارد کارخانه می‌شوید. فضای داخل کارخانه از آن چیزی که از بیرون به نظر می‌رسد، خیلی بزرگ‌تر است. البته وسعت واقعی وقتی بیشتر معلوم می‌شود که به سوراخ سمبه‌های کارگاه‌های بیسکوییت و پفک سر می‌زنیم و صدای ماشین‌های اتوبان تهران-کرج را بالای سرمان می‌شنویم. شوخی که نیست، وقتی بخواهید روزی ۲۳ تن آدامس و ۳۰ تن پفک تولید کنید، به چنین محیط بزرگی هم احتیاج دارید.

 

اگر بوی بیسکوییت و ترانزیت‌هایی که رویشان آرم مینو حک شده را بگذارید کنار، از بیرون کارگاه‌ها هیچ نشانه‌ای از خوراکی‌های محبوبمان وجود ندارد. برای از نزدیک دیدن خوراکی‌ها باید به داخل قلعه پرپیچ‌وخم مینو نفوذ کنیم.
 

بار دیگر پفکی که دوست می‌داشتیم
مهندس جوان و خوش برخورد کارگاه بیسکوییت‌سازی ما را به سمت کارگاه‌ها راهنمایی می‌کند. مهندس نوروزی که صنایع غذایی خوانده، خودش هم در بچگی از عشاق محصولات مینو بوده اما الان که تمام روزش بین بیسکوییت‌های پتی بور و ترد می‌گذرد، دیگر دلش برای این خوراکی‌ها ضعف نمی‌رود.

 

«برای همه کارکنان اینجا همین‌طور است، اوایل ورود خیلی ذوق و شوق دارند و از دیدن این همه بیسکوییت خوشحال می‌شوند اما بعد از یک ماه همه چیز برایتان عادی می‌شود.» عادی شدن یعنی اینکه مثل ما موقع دیدن بیسکوییت‌های داغ تازه از تنور درآمده هوس نمی‌کند یکی بگذارد دهانش و فقط به شکل و ظاهرشان دقت می‌کند.

 

مسیر رسیدن به کارگاه‌های مختلف کارخانه مینو هم برای خودش داستان مفصلی دارد. بعد از حدود پنج دقیقه پیاده‌روی تند می‌رسیم به جایی شبیه مسیر مترو. نوروزی می‌گوید اینجا زیر اتوبان است و سال‌ها قبل وقتی می‌خواستند کارخانه را وسعت بدهند این تونل‌ها کشیده شده.

 

تونل البته تاریک و ترسناک نیست و با چراغ روشن می‌شود. مسوول کارگاه بیسکوییت که روزی چندبار از این تونل‌ها عبور می‌کند، چم و خم مسیر را می‌داند و ما را راحت به مقصد می‌رساند.

 

اما شک نکنید اگر قرار بود خودمان راه را پیدا کنیم، بین هزارتوی تونل‌ها گم ‌می‌شدیم و سر از کرج درمی‌آوردیم! از تونل که بیرون می‌‌آییم، باز هم چند دقیقه‌ای باید راه برویم تا به کارگاه پفک نمکی‌های معروف مینو برسیم. کارگاهی که ارزش سختی مسیرش را دارد. باور کنید شما هم اگر آن همه پفک نارنجی را یکجا ببینید، خستگی که هیچ، زمان و مکان هم یادتان می‌رود.

 

کارگر‌ها البته بی‌توجه به ذوق کودکانه ما سخت مشغول کار هستند و سریع بسته‌های پفک را توی کارتن‌ها جا می‌دهند. اینجا خط تولید قدیمی پفک نمکی است که با‌‌ همان سیستم سنتی کار می‌کند تا همه چیز مثل قبل باقی بماند.

 

اول خط را که نگاه کنید، دانه‌های پفک‌سفید و بی‌رنگ هستند اما بعد از اینکه از یک استوانه می‌گذرند، نارنجی می‌شوند و صاف می‌روند توی‌‌ همان بسته‌بندی همیشگی. ولی اگر همه چیز هم اینجا قدیمی باشد، مهندس‌ها و بعضی کارگر‌ها جوان هستند و مثل ما نوستالژی پفک مینو دارند.

 

راستی بد نیست بدانید پفک اسمی است که موسس مینو روی این دانه‌های نمکی نارنجی گذاشته و درواقع اسم برندشان بوده نه محصول.

 

باز آمد بوی خوب بیسکوییت!
دل کندن از آن همه پفک سخت است. در مسیر برگشت از کنار مهدکودک کارخانه می‌گذریم و فکر ‌کن بچه‌هایی که اینجا و بین این همه خوراکی بزرگ می‌شوند، چقدر خوشبختند! ‌کامیون‌ها و ترانزیت‌هایی که همه‌شان آرم مینو دارند برای بارگیری آماده شده‌اند. بعضی‌هایشان راهی کشورهای همسایه هستند و بقیه داخل کشور را تامین می‌کنند.

 

دوباره می‌رویم زیر زمین اما این‌بار خیلی به کمک‌های مهندس نوروزی نیاز نیست. بوی بیسکوییت کار خودش را می‌کند و آدم را می‌کشاند به معدن بیسکوییت‌های مینو با آن بسته‌بندی قدیمی و فنجان سفید خاطره‌انگیز. زمین نزدیک کارگاه پر است از کارتن‌های بیسکوییت که رویشان به چهار زبان فارسی، انگلیسی، روسی و ترکی نوشته‌اند بیسکوییت پتی بور مینو. اینها صادراتی هستند و امروز از کارخانه می‌روند.

 

کارگاه بیسکوییت خیلی از کارگاه پفک بزرگ‌تر است و کارگرهای بیشتری دارد. یک عالمه بیسکوییت ‌پتی‌بور مرتب و یک شکل وارد بسته‌بندی‌شان می‌شوند. ناصر قاسم‌نژاد مسوول شیفت، سر خط ایستاده و به بیسکوییت‌های داغی که هر لحظه از زیر دستگاه بیرون می‌آیند، بادقت نگاه می‌کند.

 

۴۵ سال دارد اما چهره‌اش شکسته‌تر نشان می‌دهد. بیسکوییت تعارف می‌کند و می‌گوید ۱۴ سال توی خط آدامس کار می‌کرده، خطی که پرسروصدا‌تر و شلوغ‌تر از اینجاست. شغلش را دوست دارد و الان هفت سالی می‌شود که به خط بیسکوییت آمده. از بچه‌هایش تعریف می‌کند و اینکه چقدر همه‌شان مینو را دوست دارند.

 

ناصر البته معتقد است تنوع هم بعضی اوقات بد نیست اما مینو کلا یک چیز دیگر است. همین طور که به کارگرهای جوان تذکر می‌دهد حواسشان به کار باشد می‌گوید: «کارگر جوان اینجا زیاد داریم اما آنها مثل ما نیستند. زود راضی نمی‌شوند و مدام عجله دارند. من وقتی شروع به کار کردم، خیلی قانع‌تر بودم.» غیر از بیسکوییت‌های پتی بور، ترد و رنگارنگ هم اینجا تولید می‌شوند.

 

نوروزی از اولین بیسکوییت‌هایی می‌گوید که در انگلستان تولید شدند و مینو هم اوایل کارش را تحت لیسانس آنها شروع کرد. صدای دستگاه‌ها آدم را اذیت می‌کند اما کارگر‌ها انگار صدایی نمی‌شنوند. کسی ناخنک نمی‌زند و همه آرام مشــــغول کارند.

 

از آدامس تا اسمارتیز
نزدیک وقت ناهار شده و کارگرهای سورمه‌ای‌پوش و مهندس‌ها به سمت سالن غذاخوری می‌روند. دماغمان به بوی بیسکوییت عادت کرده و داریم بوهای جدید را هم کشف می‌کنیم؛ بوی آدامس، بوی یک چیز شور. مهندس توضیح می‌دهد که علاوه بر پفک و بیسکوییت، آدامس، اسمارتیز، اسنک، چوب شور و شکلات هم اینجا تولید می‌شوند.

 

مینو انگار می‌خواهد برای نسل بعدی هم خاطره‌ساز باشد. برای همین فقط‌‌ همان قدیمی‌ها را بازتولید نمی‌کند و دائم دنبال تجربه‌های جدید است. دیگر تونلی در کار نیست و می‌توانیم خودمان بقیه راه را برویم و به کارگاه‌های خالی سرک بکشیم. کامیون‌ها سر رسیده‌اند و بسته‌های بیسکوییت را به مقصد تاجیکستان، عراق، کویت و امارات بار می‌زنند.

 

شاید این بیسکوییت‌ها بعدا برای بچه‌های آنها هم خاطره شود. احمد راننده یکی از ترانزیت‌هاست و ۱۰ سالی می‌شود که برای کارخانه‌ کار می‌کند. تعریف می‌کند که ماشینش همیشه بوی بیسکوییت می‌دهد و دخترش خیلی این بو را دوست دارد. می‌گوید مینو هنوز مثل قدیم‌ها مانده و برای همین مردم دوستش دارند.

 

کار بارگیری رو به اتمام است و زمین جلوی کارگاه از بسته‌های بیسکوییت‌ خالی می‌شود. کامیون‌ها یکی یکی از کارخانه خارج می‌شوند و کارگر‌ها سر کارشان برمی‌گردند. صدای دستگاه‌ها دوباره بلند می‌شود و باز یک عالمه ترد، پتی‌بور، رنگارنگ، تک تک، اسمارتیز و پفک از زیر دستگاه‌ها بیرون می‌آیند. تا برسیم


از تاریخچه مینو و محصولاتش بیشتر بدانید
با ما بزرگ می‌شود

دفتر کار دکتر طاهره سخت‌باز، معاون توسعه و ارتقای کیفیت پارس مینو، یکی از شیرین‌ترین دفترکارهای دنیا است. از در که وارد می‌شوید، بغل میز منشی یک کمد بزرگ پر از محصولات قدیم و جدید مینو وجود دارد اما این تازه اول کار است. وقتی وارد دفتر خانم دکتر بشوید، با دیدن خوردنی‌های روی میز دهانتان آب می‌فتد.

 

از انواع شکلات‌های توپی و تخته‌ای بگیرید تا آدامس ‌در طعم‌ها و رنگ‌های مختلف و البته یک عالمه بیسکوییت و پفک. اینجا همه چیز وسوسه‌انگیز است و واقعا نمی‌شود با تعارف بازی از خیر تست کردن همه نمونه‌ها گذشت. دکتر سخت باز که دوست داشته قناد بشود، احتمالا با وجود این همه شکلات از شغلش راضی است.

 

خانم دکتر که ۲۰ سال است در کارخانه مینو مشغول است، از آزمایشگاه کارش را شروع کرده و از‌‌ همان بچگی محصولات مینو را دوست داشته. «من خودم ویفر شکلاتی‌های مینو، یام یام و کیت کت را خیلی دوست داشتم. هنوز هم شعر آگهی‌اش یادم مانده: من اولش ویفر بودم، بعد شکلات ریخت رو سرم،

 

شکلاتی شد از سر تا پام!» بچه‌های خانم دکتر اما بیشتر محصولات جدید مینو را می‌پسندند مثل چوب شور و اسنک. دکتر از خاطرات سفرهای خارجی‌اش هم تعریف می‌کند: «یکبار که برای نمایشگاهی به امارات رفته بودیم، خانم‌هایی را دیدیم که با دیدن ویفرهای مینو شروع به گریه کردند! بعدا برایمان تعریف کردند که با دیدن اینها یاد خاطرات بچگی‌شان افتاده‌اند.» 
 

 دکتر سخت باز راجع به گروه مینو و کارخانه‌های مختلفش بیشتر توضیح می‌دهد و دست آخر سر درمی‌آوریم که پارس مینو و مینو خرمدره با هم چه فرقی دارد. تافی، آبنبات، ویفر و ساقه طلایی در خرمدره تولید می‌شوند و بقیه محصولات اینجا، یعنی در پارس مینو. البته غیر از اینها، مینوی شرق در زاهدان نوشابه و بیسکوییت تولید می‌کند و مینوی قند خرما هم در شیراز به تولید محصولات خرمایی مشغول است.

 

از تاریخچه مینو هم اگر بخواهید برمی‌گردد به سال ۱۳۳۸ که حاج علی خسروشاهی با راه اندازی خط تولید آبنبات، مینو را پایه‌گذاری کرد.
 

بعد از تولید آبنبات به ترتیب ویفر، بیسکوییت و شکلات و پفک هم وارد بازار شدند. ایده تولید پفک هم از آنجا آمده که مرحوم خسروشاهی دیده‌اند در آمریکا بچه‌ها بعد از تعطیلی مدرسه همه پفک می‌خورند. برای همین تجهیزات تولید پفک را به ایران آورده تا ما هم مثل بقیه بچه‌های دنیا با پفک بزرگ بشویم. آن اوایل مینو تحت لیسانس کمپانی‌های خارجی بوده اما بعد از انقلاب مطابق ذائقه بومی به کارش ادامه داده.
 

دکتر سخت باز تاکید می‌کند که مینو به خاطر حالت نوستالژیکی که برای مردم دارد، همیشه سعی کرده خاطرات سابق را زنده نگه دارد اما علاوه بر این باید بتواند با نسل جدید هم ارتباط برقرار کند و از قافله رقابت با برندهای تازه عقب نماند. برای همین هم طی ۶، ۵ سال گذشته سرمایه‌گذاری‌های زیادی در مجموعه صورت گرفته تا محصولات جدیدی مثل آدامس بدون قند، شکلات‌های جدید و اسنک تولید بشوند.

 

آمارهای فروش مینو نشان می‌دهد که هم محصولات قدیمی طرفدارهای پروپا قرص خودشان را دارند و هم محصولات تازه از راه رسیده. مثلا شاید باورتان نشود که با وجود برندهای متنوع آدامس هنوز روزی ۲۲ تن آدامس شیک در ایران به فروش می‌رود! آنها می‌خواهند برای همه سنین محبوب باشند، آیا موفق می‌شوند؟

 

متن کامل این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی401 مجله‌ی همشهری جوان بخوانید.