همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

یادداشت محسن امین در شماره 336 همشهری جوان



نفس کشیدن سخته



«نشسته کنار گود و می‌گوید لنگش کن» این مثلی است که خیلی جا‌ها غیر از تشک کشتی مصداق دارد، از جمله وقتی یک وزنه‌بردار می‌خواهد به نبرد با آهن سرد برود و رکورد هم بشکند. کاری که سلیمی کرد و بعد از این نبرد جانانه، مثل یک شکارچی خونسرد، روی شکار 214 کیلویی‌اش نشست و از آن خنده‌های فاتحانه زد تا این بار، دوربین‌ها او را شکار کنند.



تا اینجای کار را همه با هم دیده‌ایم و لذتش را برده‌ایم اما اجازه بدهید براساس تجربه حدود 15 سال قبل، به چند دقیقه و حتی چند ثانیه قبل از آن خنده‌های فاتحانه برگردیم.

براساس تجربه منی که در روزهای نوجوانی عشق پهلوانی داشتم اما آخرش هم به جای سکوی قهرمانی وزنه برداری، راهی دانشگاه شدم و برای همیشه(!) ورزش را کنار گذاشتم؛ همه سختی این رشته به این است که روی سکو، تو به مبارزه خودت می‌روی و قرار نیست کسی را شکست بدهی، مثلا انسانی که ممکن است در مبارزه با تو اشتباه کند و تو از فرصت استفاده کنی و لنگش کنی! حریف، زیادی خونسرد است، خشن و خالی از اشتباه است؛ سنگ بزرگی که اغلب نشانه نزدن است و تو، قبل از اینکه بر وجودش پنجه بیفکنی، باید با خودت تکلیفت را روشن کرده باشی. (اسپایدر من را یادتان هست که در قسمت دوم فیلم، وسط‌های پرش یک لحظه مردد می‌شد که من چرا دارم اینجوری می‌پرم و همین می‌شد که با مخ می‌خورد زمین؟)



این مبارزه نه در دو وقت 45 یا سه دقیقه‌ای که همه چیزش در کسری از ثانیه اتفاق می‌افتد و کل جابه‌جایی این سنگ بزرگ، بر خلاف چیزی که به چشم تماشاچی‌ها می‌آید، گاهی کمتر از یک متر است.

حساب و کتابش هم در حد نانو است، اینکه اول باید فقط با قدرت پاها وزنه را از زمین بکنی و بعد، در یک حرکت انفجاری و با ضربه همزمان شانه‌ها و قسمت میانی بدن، وزنه را در مسیری عمودی و در نزدیک ترین فاصله به بدن به بالا پرتاب کنی، - دقت کنید که باید پرتاب کنی- و از اینجا تازه کار دست‌هایی که تا حالا عملا تماشاچی بوده‌اند شروع می‌شود تا همزمان با نشستن زیر وزنه، آن را کنترل کنند.



بعد از همه اینها، اگر همه چیز را درست انجام داده باشی، به خودت می‌آیی که یک شکار مثلا 214 کیلویی که احتمالا دو برابر خودت وزن دارد را روی دست‌هایت گرفته‌ای و حالا، می‌توانی فاتحانه برخیزی، برخیزی و لبخند فاتحانه بزنی و چشمت به سه داور باشد که با چراغ سفید، غلبه بزرگ تو بر این حریف زبان نفهم را تایید کنند. بعد از این، تازه می‌توانی نفس بکشی، تا قبل از آن، واقعا نفس کشیدن سخت است!

نظرات 1 + ارسال نظر

ممنون.
خاطره هام زنده شد!

آقای امین دست شما دردنکنه بخطر قلم زیباتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد