همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

معرفی سه وب‌‌سایت جالب



از میان صفحات آی‌تی‌باز همشهری جوان / امیرجلال الدین شوکتی


هفته‌نامه همشهری جوان در شماره‌های زوج خود صفحاتی را تحت عنوان «آی‌تی‌باز» منتشر می‌کند که این صفحات در کنار پرداختن به مسائل تکنولوژی و ترفندهای دیجیتالی، بخش معرفی سایت هم دارند.



www.BerimSafar.com/ رزرو آن‌لاین هتل‌های خارجی

وقتی بحث سفرهای خارجی پیش می‌آید، خیلی‌ها می‌گویند که پول اضافی به تورها ندهید و خودتان بلیت بخرید. حالا اگر بلیت را هم خودمان بخریم باید یک فکری به حال رزرو هتل کرد و ما ایرانی‌ها به دلیل برخی‌ از محدودیت‌ها به حساب‌های اینترنتی مثل پی‌پال و مسترکارت دسترسی نداریم.

این بود که وب را زیر و رو کردیم و در نهایت سایتی پیدا شد که متعلق به آژانس مسافرتی شهرزاد است و این امکان را فراهم می‌کند که هتل‌های آن‌ور آب را به وسیله کارت شتاب رزرو کنید. امکانات‌ جست‌وجویش هم تقریبا بی‌نظیر است.



www.memorari.us / برای اهل فراموشی
آقا ما خودمان هم قبول داریم لذتی که در فراموش کردن قول و قرار هست در سر وقت انجام دادن آن نیست اما گاهی پیش می‌آید که کار مهمی داریم و قول‌هایی داده‌ایم که اگر یادمان برود زندگی‌مان بر باد می‌رود.

اینجاست که memorari.us به کارمان می‌آید و مثل یک منشی خوب همه قرارها را یادآوری می‌کند. این سایت برخلاف همه سایت‌هایی که نیاز به عضویت و کلی دنگ‌وفنگ دیگر دارند خیلی ساده کار می‌کند و در همان صفحه اول، روز، ساعت و موضوع قرار را می‌گیرد تا به هر وسیله‌ای که شما خواستید از جمله ایمیل، تلفن و یاهم مسنجر اطلاع‌رسانی کند.

www.didemag.com/ یعنی چشم
هر ماه چندین گالری و نمایشگاه از آثار مختلف عکاسان و هنرمندان در کشور برگزار می‌شود و ما مردمی که صبح تا شب درگیر کارهای خودمان هستیم، خیلی زور بزنیم می‌توانیم وقت‌مان را برای دیدن یکی از آنها تنظیم کنیم.

ولی اگر بیشتر از یک آدم معمولی به عکاسی و خصوصا آثار عکاسان معاصر علاقه دارید بد نیست که سری به مجله اینترنتی «دیده» بزنید. «دیده با تاکید بر نمایش یک پروژه در هر شماره‌اش و با همراهی کلمات و نوشته‌هایی از عکاسان و منتقدین مختلف سعی به تصویر کشیدن تنوعی دارد که به عکاسی معاصر معنی می‌دهد.»



یادداشت احسان رضایی در شماره ۳۳۴ همشهری جوان



خیابانی که بود



«سنجاقک‌ها/ و دیدارهای آشنا/ زادگاهم چه عزیز است!» (هایکو از بوسون)

یکی از تفریحات همیشگی دوران دانشجویی این بود که وقتی رفقایم داشتند با کسی بحث می‌کردند، در میانه بحث یکباره من را صدا بزنند و بگویند «فلانی! به آقا بگو بچه کجایی؟» و بعد من با صدای کلفت و گردن افراشته و سینه جلو داده جواب بدهم «نظام‌آباد آقاجون، بچه نظام‌آبادم. امری بود؟» تا همگی بزنیم زیر خنده.

یک بار هم که من نبودم، رفقایم وسط یک بحث نزدیک به دعوا به طرف مقابل گفته بودند که می‌گوییم رفقایمان بیایند ال کنند و بل کنند و رفیق‌های ما بچه نظام‌آباد هستند و اینها که دست بر قضا، همان موقع من و چند نفر دیگر رسیده بودیم و «چی شده؟ چی شده؟» بنده خدا طرف مقابل که خودش بچه «خاک سفید» هم بود، افتاده بود به معذرت‌خواهی.



آن کس که ز شهر آشنایی است، البته کارکرد عبارات نظام‌آباد و خاک سفید را در نقل خاطره‌های بالا می‌داند و نیازی به توضیح بیشتر ندارد. اما برای آنها که نمی‌دانند باید عرض کنم که مردمان محله نظام‌آباد تهران - جایی در مرکز شهر که خصوصیاتش به جنوب شهر می‌برد - معروف هستند به سر نترسشان و به «لات»هایشان.

خود من البته راز این ماجرا را ندانسته‌ام که محله‌ای که غالب ساکنانش از شهرهای استان مرکزی به پایتخت مهاجرت کرده‌اند، چطور توانستند در چنین فرصت کوتاهی چنین شهرتی به هم بزنند.



آیا این واکنشی دفاعی بوده برای رفع احساس خاص یک شهرستانی در برابر جوان‌های تهرانی؟ یا شاید هم تاثیر آن‌ همه سینمایی که در چهار طرف محله هست (یعنی بود) و نقل است که یکی از این سینماها برای شش سال متوالی در همه سانس‌ها فقط «قیصر» را نمایش می‌داده؟ هیچ محل دیگری را به خاطر ندارم که اهالی‌اش این‌ همه به سینما علاقه داشته باشند.

زمانی بود که ویدئو کالایی ممنوعه بود. در همان زمان در نظام‌آباد مغازه‌ای بود که وی‌اچ‌اس کرایه می‌داد و فقط هم همین یک کالا را داشت. تازگی‌ها دیدم یکی از نویسندگان سینمایی در مطلبی از این مغازه یاد کرده و نوشته بود: «چنین بود نظام‌آباد.»



واقعا هم چنین بود نظام‌آباد؛ خیابانی بلند بین دو میدان اصلی شهر (بین امام حسین(ع) و رسالت) که نه معماری خاصی داشت و نه مرکز و اداره بخصوصی تویش بود؛ مجموعه‌ای از خانه‌های کوچک و بزرگ با معماری‌های واقعا متفاوت که یادگار زمانی بود که زمین را به نقد می‌فروختند و هر کس هر مقدار توانسته بود خانه‌اش را جلو یا عقب برده بود.

برای همین، خیابانی شده بود پر از کوچه پسکوچه که جز اهل محل کسی از شبکه پیچیده‌شان سردرنمی‌آورد. در عوض، هرچه بود سر همین «اهل»ش بود که آنجا را ویژگی می‌داد و خصوصیت.



این اهالی توی شهر معروف بودند به لات بودن. اما واقعا این‌طور نبود. نه همه اهالی لات بودند و نه اصلا لات‌های محل، آن تصویری بودند که توی ذهن‌ها هست. نقل خاطره‌ای که از آخرین روز زندگی یکی از این لات‌ها دارم، شاید به توضیح منظورم کمک بکند.

آقاماشالله غریبی را من خودم در غروبی که شبش مرد، دیدم. این آقاماشالله آخرین «گنده‌لات» تاریخ نظام‌آباد است؛ یک مرد چهارشانه، با ته‌ریشی نامرتب و دست‌هایی پهن که کار یدی مداوم از خطوط ریز و درشت پرش کرده بود.



آن روز غروب روی یک درگاهی نشسته بود و من که از دور دیدمش، با صدای بلند سلامش دادم. گفتم «سلام آقاماشالله» و او انگار که سر حال نباشد، فقط سر تکان داد. منتظر بودم که بگوید «پسر، آدم بزرگ‌تر را به اسم کوچیک صدا نمی‌زنه» ولی نگفت. فقط سر تکان داد.

خودم دوباره حرفم را اصلاح کردم و گفتم «خوب هستید آقاغریبی؟» و او باز هم سر تکان داد که یعنی برو و من هم بدون هیچ اعتراضی رفتم. این، تصویر یک «لات» واقعی بود؛ مردی که می‌گفتند به عمرش دعوا نکرده و هیبتی دارد که اصلا نیازی به دعوا ندارد.



آقاماشالله را همان شب با چاقو زدند؛ با چاقو و از پشت. همان‌طوری که آخر و عاقبت معمول این‌جور قصه‌هاست. سرنوشت خیابان نظام‌آباد اما سرنوشتی شده که به هیچ وجه معمولی نیست.



حالا توی این خیابان سه‌تا ایستگاه مترو زده‌اند و اتوبان امام علی(ع)، نیمی از خیابان را خورده است. خیابان دارد به زور مدرن می‌شود و کوچه پسکوچه‌های پررمز و رازش هم توی عقب‌نشینی اجباری خانه‌ها حل می‌شوند.

نظام‌آباد دیگر لات ندارد و سهل است، بعد از آقاماشالله تهران دیگر گنده‌لات به خودش ندیده. اوضاع درست شده است مثل همان روز غروب و همان سر تکان دادن‌های آقاماشالله. حالا دیگر خاطره زادگاه عزیز من، شده است یک حس نوستالژیک که وقت یادآوری آن دلم بخواهد سینه‌ام را جلو بدهم و سرم را بالا بگیرم و با صدای کلفت بگویم: «نظام‌آباد آقاجون، بچه نظام‌آبادم. امری بود؟»