سر آژانس شیشهای رسما پیر شدم!
لابهلای حرفها و جوابهای ابراهیم حاتمیکیا با بر و بچههای جوان کارگاه فیلمسازی صحبتهایی مطرح شد که آقای کارگردان دوست نداشت بعضیهایش مطرح شود. حاشیهها و جملات مهمی هم بود که در ادامه چندتایی از آنها را میخوانید.
نمیدانم گزارش یک جشن بالاخره اکران میشود یا نه. دعا کنید بشود.
سیطره سینمای حرفهای آن قدر قوی و پیچیده است که اگر مثلا ابراهیم از دری وارد شد و از در دیگر سیمین خارج شد، نباید تعجب کنید!
منتقدهای ما بیشتر مضمونگرا هستند تا تکنیکی. وقتی هم به سمت تکنیک میآیند، آن قدر اوت میزنند که قابل تذکر نیست!
عادت کنید فیلم که تمام میشود، خودتان را تربیت کنید که با خواهر و برادر و همسر و مادرتان سر این فیلم حرف بزنید.
سر آژانس شیشهای به من گفتند خیابان کریمخان را دو ساعت برای نشستن هلیکوپتر به من میدهند ولی فقط 15 دقیقه وقت دادند. رسما پیر شدم. اگر کسی دوربین را روی موهای من ثابت نگه داشته بود، میتوانست روند سفید شدن را ببیند.
خدا بیامرز استاد نادر ابراهیمی میگفت هنر یعنی افزودن؛ یعنی به این گنجینه هنر یک چیز تازهای اضافه کنیم.
به بازیگر میگویم چرا هر فیلم مزخرفی بازی میکنی. میگوید من در زندگیام گرفتاری دارم. بعد میپرسم چی هست. میگوید میخواهم مستقل باشم. آپارتمان جدا داشته باشم. مشکل همینجاست. طرف به خاطر آزادگیاش از پدر و مادر حاضر است خانه و ماشین و تشکیلات تازه راه بیندازد، اما آزادگی در سینما را به ثمن بخس میفروشد.
طبع من فیلمساز زبان اجتماعی است. معلوم است کسی که این طبع را دارد، مثل کشتی میماند که در سطح دریا حرکت میکند. موجهای مهیب امکان درهم شکستنش را دارد، ولی بحث این است: آیا من میتوانم زیردریایی شوم؟ به هزار و یک دلیل نمیشود که مهمترین آن، مولفه های ثابت شده من است.
(متن کامل این گزارش را به قلم علی سیف الهی در شماره 334 همشهری جوان بخوانید.)
هنرمند یا هنربند؛ هنرپیشگان سینما کدامند؟
با ناصر فیض و جمعی از دوستان شاعر، عازم سفری بودیم. در سالن فرودگاه، یکی از بازیگران مشهور سینمای ایران به تورمان خورد. بگذارید صادقتر باشیم! در اتاق سیگاریها همدیگر را ملاقات کردیم! نمیتوانم این حس را پنهان کنم که اغلب اصحاب قلم، لااقل خودم و بسیاری از دوستان اطرافم، تصورمان از هنرپیشههای سینما، عدهای آدم خجسته و خوشحال است که دلشان به التفات مردم در انظار عمومی خوش است و این عنایت معمول مردمی که شامل همه هم میشود، از هنرپیشه نقش «قل قلی» تا مثلا استاد چیرهدست و توانمندی چون«علی نصیریان»، سبب شده خود را تافته جدا بافته بدانند.
حال آنکه جز این چیزی در چنته ندارند و اوج هنرشان این است که ادای بقیه را خوب در میآورند. چیزی شبیه فوتبالیستها که اگر توپ و زمین و رسانه را ازشان بگیری، چیزی از آنها باقی نمیماند.
باری درست یا غلط این تصور ما بود. با این عزیز اما گپ که زدیم، آدم فاضل و ژرفی یافتیمش. پرسیدیم؛ تو با این فضل در سینما چه میکنی؟ که درددلش باز شد. تعبیر قشنگی به کار برد که اغلب این جماعت هنربندند، یعنی به هنر بند و آویزان شدهاند، نه هنرمند.
لابد شما هم دیدهاید منقش بر پرده سینما نیستیم. یک هنرمند اصیلیم و از هر انگشتمان هنری میریزد. درد معاش است که ما را به آن سالن تاریک بکشاند، اینها را آن بازیگر مشهور همسفر ما هم گفت.
چرا هنرپیشگان ما و به ویژه ستارهها و مشاهیرشان اینقدر از جایگاه اصلی خود گریزانند؟ نگاهی که به نشریات زرد بیندازیم و نیز برخی برنامههای زرد صداوسیما، میبینیم یک هنرپیشه میآید، ساعتها وقت مردم را میگیرد و مهمترین سوال مجریان این است که چند سال داری؟ چه غذایی دوست داری؟ مجردی؟ چقدر درس خواندهای؟ و... یعنی اموری که عادیترین افراد نیز از آن برخوردارند.
یا اوجش این است که مجری میپرسد: در فلان فیلم گفتی:«خوشجیل» به جای خوشگل. این فکر از کجا نشأت گرفت؟ ... انگار طرف تفسیر تازهای بر فلسفه کانت داشته! خب مشاهده این صحنهها سبب تحقیر اهالی سینما از جانب روشنفکران و مخاطب خاص میشود. لذا بدیهی است هنرپیشهای که سرش به تنش بیارزد، از این فضا متواری باشد.
از سوی دیگر سینمای ما در چند دهه گذشته، به هر دلیل از معرفی یک ابرقهرمان که آبرویی باشد برای این قشر، ناتوان بوده. حرف و حدیثهای بسیاری هم پشت سر این جماعت هست.
خودشان هم چه در نشریات و چه در صداوسیما، تنها میآیند به هم میپرند و هرکدام هم خود را عقل منفصل میداند و خدا را بنده نیست. لذا باز همه چیز در حد همان سرگرمی صرف و تهی از تعقل باقی میماند و هیچکس آنها را جدی نمیگیرد.
حال آنکه سینما ظرفیتهای شگفت و پنهانی جهت الگوسازی و اصلاح جامعه دارد. چیزی که ما بالکل آن را از یاد بردهایم. امیدوارم راهی برای استفاده از این پتانسیل بالقوه بیابیم. آن روز، ستارگان سینما از شغل خود شرمنده نخواهند بود. حتی فضلایشان!
فردوسیپوری که مردم میشناسند
فردوسیپور مقصر نیست. حداقل این بار را مطمئن هستم که او مقصر نیست. او به عنوان مترجم قراردادی امضا و یک کتاب را ترجمه کرده.این کاری که عادل کرده نه با بندهای قوانین کنوانسیون برن و نه با هیچ قانون دیگری تناقض ندارد و حتی غیراخلاقی هم نیست.
«سرقت ادبی» صفتی بود که خبرگزاریها برای انتشار کتاب «فوتبال علیه دشمن» در ایران، نوشته سایمون کوپر و ترجمه فردوسیپور انتخاب کردند. نویسنده کتاب «فوتبال علیه دشمن» در ستون خود در روزنامه فایننشیال تایمز این اتهام را متوجه نویسنده ایرانی کرده که کتابش را دزدیدهاند.
نکته مهم اینجاست که سرقت ادبی وقتی صورت میگیرد که نام نویسنده را تغییردهند؛ یعنی اگر فردوسیپور مدعی میشد که کتاب را خودش نوشته، مرتکب سرقت ادبی شده بود اما در کتاب منتشر شده در ایران هم نام سایمون کوپر حفظ شده و هم مشخصاتش را نوشتهاند.
طبق «پیمان برن» یا همان قانونی که همه به عنوان کپی رایت میشناسند، انتشار آثار ادبی و هنری تحت مالکیت نویسنده است. اعتراض سایمون کوپر هم به همین ماجراست. اما عادل فردوسیپور منتشر کننده کتاب نبوده و فقط قراردادی برای ترجمه آن امضا کرده است.
اگر قرار بود که طبق پیمان برن، کوپر از انتشار این کتاب شکایت کند، حتما باید از نشر چشمه شکایت میکرد، نه عادل فردوسیپور. سایمون کوپر هم میتواند قبل از اتهام زدن یک نگاهی به فهرست کشورهای عضو برن بیندازد و بعد بنویسد.
کشور ایران عضویت در پیمان برن را نپذیرفته؛ یعنی ایران این قانون را کلا قبول ندارد و اجرایش هم نمیکند. اینکه عدم عضویت در پیمان برن اخلاقی یا غیراخلاقی است فعلا بماند. اما آن چیزی که قابل توجه است استفاده بدون سانسور همه مردم ایران از آثار ادبی و هنری است.
میشود با جرات گفت که جمعیت ناچیزی (شاید هم هیچکدام) از مردم ایران برای دیدن فیلمها و موسیقیهای خارجی هزینهای پرداخت میکنند. بماند که جمعیت بسیار زیادی از مردم حتی برای آثار ادبی و هنری داخلی که قانونش وجود دارد و اجرا هم میشود، هزینهای پرداخت نمیکنند. در چنین فضایی انتقاد از فردوسیپور کمی غیرمنطقی به نظر میرسد. حتی نشر چشمه هم کاملا قانونی رفتار کرده.
عادل فردوسیپور این روزها برای عامه مردم به یک نماد تبدیل شده. کاری که او کرده غیرقانونی نیست، غیراخلاقی هم نیست اما به خاطر همه المانهایی که از فردوسیپور شناخته میشود، مردم از او انتظاری متفاوت دارند.
انتظار دارند وارد کاری نشود که دفاع کردن از آن مشکل باشد؛ مثلا او خیلی راحت میتوانست به سایمون کوپر ترجمه کتابش را اطلاع دهد. این رفتار او حتما شکل خیلی بهتری داشت تا اینکه کوپر ناگهان بفهمد کتابش سر از یک جای دیگر درآورده.
نویسنده کتاب هم وقتی میفهمید کتابش در ایران حتما بدون رسیدن سودی به او چاپ خواهد شد، حتما بین مترجمها فردوسیپور را انتخاب میکرد که نویسنده ورلد ساکر هم هست. فردوسیپور برای احترام به سایمون کوپر باید کمی وقت میگذاشته که این کار را نکرده. همه داستانهای دیگری که در مورد سرقت و اخلاق و این حرفها زده میشود، به نظر من کشک است.