همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

سعید سهیلی با گشت ارشاد فضای تازه‌ای را تجربه کرد



فکر کنم ضد ارزشی باشم



همشهری جوان/شماره 354/احسان ناظم بکایی- محمد اشعری:

درست یک روز قبل از تجمع اعتراض‌آمیز عده‌ای در برابر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، نشستیم پشت میز دفتر کارش تا درباره آخرین فیلمش حرف بزنیم؛ بی‌حاشیه و بی‌چک و چانه. آن روزها، «سعید سهیلی» حال خوشی داشت (قطعا بهتر از این روزها!)؛ هنوز فیلمش امید اول فروش نوروزی بود، هنوز بیلبوردهای «گشت ارشاد» پاره پاره نشده بودند، هنوز جرقه‌ای همه چیز را آتش نزده بود و... برای همین حال خوش، ماجرای مصاحبه ناخوش چند سال پیش را (همانی که سر چهارچنگولی رخ داد و تا آستانه دعوا پیش رفت) به یاد نیاورد یا نخواست که به یاد آورد!
پس گفت‌وگویمان مهربانانه و آرام جلو رفت. این آرام بودن –غیر از حال خوش!- دلیل دیگری هم داشت؛ سهیلی به نسبت سال‌های قبل، بی‌نهایت انتقادپذیر شده. عیب و ایرادها را می‌پذیرد و حتی خودش چیزی به آن اضافه می‌کند. او در این مصاحبه از پوست کلفتی‌اش گفته، از اینکه هیچ‌گاه ناامید نمی‌شود و کوتاه نمی‌آید. حالا درست در همین روزهایی که نفس‌های اکران فیلمش به شماره افتاده، باید دوباره بپرسیم که حالش خوش هست؟ پوستش کلفت‌تر شده؟ باز هم ناامید نخواهد شد؟ یا...

آقا، فیلم شما بالاخره ضد اخلاقی است یا ضد ارزشی؟!
فکر کنم ضدارزشی باشم!! البته باید ببینیم که تعریفمان از ارزش چیست. اگر منظورمان اسلام و انقلاب و مردم باشد؛ نه! ولی اگر ارزش‌هایی که آنها می‌گویند و برایش معترضند، بله! در برابر ارزش‌های من‌درآوردی و سطحی باشد، بله حسابی ضدارزشم! وقتی دنیایت بزرگ باشد، ارزش‌هایت هم بزرگ می‌شود ولی وقتی دنیایت کوچک باشد، ارزش‌هایت هم تغییر می‌کند؛ به نظر من اسلام اقیانوسی داریم و اسلام فنجانی.

یعنی با نوک انگشت هم متلاطم می‌شود، مثل همان مورچه‌ای که فریاد می‌زد دنیا را دارد آب می‌برد. با کوچکترین نقد یا نکته‌ای (فیلم باشد یا یک مقاله) به همه فنجانشان توهین می‌شود، انگار اسلام به خطر افتاده. اما اسلام امام خمینی(ره)، اقیانوسی بود؛ حتی گورباچف را هم دعوت می‌کند به این دین عظیم.
 

شما فیلم را برای دولت ساخته‌اید؛ نه؟ یکجورهایی نظر رئیس‌جمهور را ترویج می‌کنید انگار؟
یعنی امکان دارد که برای این منظور، به فیلم من اعتراض می‌کنند؟ ولی من برای این حرفی که می‌گویید یا برای احمدی‌نژاد -ابدا- فیلم را نساختم. من و شما یک حرفی را قبول داریم یا یک اعتقادی داریم؛ حالا از زبان هرکسی که بیان شود، مهم نیست. حالا چه من بگویم، چه یک فیلمساز دیگر؛ فرقی نمی‌کند.
 

آخر امکان دارد این حرف را فقط سعید سهیلی بگوید.
خب خیلی حرف‌ها هست که فقط بعضی‌ها می‌توانند بگویند. مگر حرف‌های امام جمعه مشهد را همه می‌توانند بگویند؟
 

نه! منظور این بود که یعنی فرصت ساخت این فیلم را فقط به سهیلی می‌دهند و نه مثلا به رجبعلی محبی.
شک نکنید که این حرف درست است؛ چون من جسارتم بیشتر است، من جراتم بیشتر است. این فرصت را می‌گیرم و به چنگ می آورم. وقتی همه عواملم سر صحنه فیلم می‌گویند این بخش را نگیر، حذف می‌شود یا پای میز تدوین می‌گویند این سکانس را نگذار ممیزی می‌شود، می‌گویم قرار نیست تا آنها اصلاح و حذف نکرده‌اند، ما خودمان چیزی را حذف کنیم. آنها دارند حقوق می‌گیرند برای همین حذف‌ها دیگر؛ خب برای چه خودسانسوری کنیم؟
 

خب چه جوری موفق می‌شوید و دیگران نمی‌شوند؟
چون مقاومت می‌کنم؛ هفت ماه مبارزه می‌کنم، هفت ماه صبر می‌کنم، هفت ماه کارم را عقب می‌اندازم تا فیلم گشت ارشاد با نام گشت ارشاد ساخته شود. شاید این مکافات –آن هم فقط برای اسم- برای یکی دیگر پیش می‌آمد، بی‌خیال می‌شد؛ ولی من رفته‌ام و حق را گرفته‌ام. چون معتقدم که اگر این فیلم با این نام ساخته شود، به کسی توهین نشده.
 

آخر مبارزه شما خیلی اثربخش است؛ فیلم ضدگلوله هم قرار بود با نام «غیرمجاز» پروانه بگیرد ولی نشد. خب حداقل ترفندهای این «حق‌گیری» را بگویید ما یاد بگیریم!
(خنده طولانی) خب باید بی‌خیال خانه‌نشینی و بله قربان گفتن بشوی، بروی توضیح بدهی، توجیه کنی، استدلال بیاوری و... حالا یا موفق می‌شوی یا نه. ولی تا به تو گفتند این پلان را دربیاور، بگویی به روی چشم، خب معلوم است که هیچ‌وقت به نتیجه نمی‌رسی.
 

کمال تبریزی هم فیلم می‌سازد مثل شما، کوتاه نمی‌آید مثل شما، مبارزه می‌کند مثل شما، ولی هنوز پاداش و خیابان‌های آرامش روی پرده نیامده و گشت ارشاد شما روی اکران است.
من چون فیلم‌ها را ندیده‌ام، نمی‌توانم نظر بدهم. گاهی مشکلات و ایرادات فیلم قابل حل است، گاهی هم نیست؛ مثلا نیروی انتظامی به خود ما مجوز نداد، ما کاملا پارتیزانی فیلم ساختیم ولی ساختیمش؛ آخرش هم این شد که همین گشت ارشاد، جزو فیلم‌های منتخب پلیس برای خانواده‌شان بود. یک مثال بزنم تا مساله جا بیفتد؛ یادم می‌آید همین فیلم ارزشمند آژانس شیشه‌ای را  اجازه اکران نمی‌دادند، چرا؟ چون یک مامور پلیس در درگیری با حاج کاظم خلع سلاح می‌شود و روی زمین می‌افتد و این لابد نمادی بود از کل نیروی انتظامی و این‌ها.

ولی وقتی آدم‌هایی که دنیای بزرگ‌تری داشتند، فیلم را دیدند، نظر جمعی، هم عوض کردند. در گشت ارشاد هم همین است؛ در فیلم همه چیز سر جای خودش است، به هیچ ارزش و آرمان و اعتقادی توهین و جسارتی نشده. نقدی هست به برخی نحوه برخوردها که باید تصحیح شود، همین. اگر اجازه همین نقد یواش را هم از فیلمساز بگیریم، باید برای گلخانه‌اش فیلم بسازد...
 

شما چند تا فیلم ساخته‌اید که اکران نشده؟
من هیچ فیلمی ندارم که اکران نشده باشد.
 

دیگر کلنجار نمی‌رویم؛ پشت سر آقای سهیلی می‌گویند که رانت دارد.
اگر منظورتان از رانت این است که از بودجه دولتی استفاده می‌کند و فیلم می‌سازد، این نیست. چون سرمایه‌گذار (حداقل50 درصدش) و تهیه‌کننده همه آثارم، خودم بوده‌ام؛ همه 12 فیلمم. حتی وامی هم نگرفته‌ام از دولت. درآمد فیلم قبلی را می‌گذارم برای فیلم بعدی و این‌جوری جلو می‌روم.
 

منظور ما قطعا این بخش نیست...
رانت یعنی پشتیبانی از کارگردانی که تا می‌خواهد فیلم بسازد، پروانه ساخت بدهند، همراهش باشند، مجوزهای دیگرش را جور کنند، اجازه اکران بدهند و... خب سابقه من نشان می‌دهد که این رانت را هم ندارم. اگر رانت داشتم که همان زمان، مجوزش را می‌دادند. شما می‌دانید هفت ماه دوندگی یعنی چه؟
 

خب چرا شما پیروز می‌شوید و بقیه نه؟ مهره مار دارد آقای سهیلی؟ از چهره‌اش خوششان می‌آید؟ برادری‌اش را ثابت کرده؟
(سکوت طولانی) خب شاید همه این‌ها هم باشد! من تعادل را در فیلمم حفظ می‌کنم. سعی می‌کنم هوای همه آدم‌هایی که به تماشای فیلم می‌آیند را داشته باشم. گاهی باید تخته گاز بروی، گاهی هم باید پایت روی ترمز باشد. در شرایطی که فیلم می‌سازم، باید حواسم باشد که تصادف نکنم؛ مثلا اگر در همین فیلم انتقادی هم به برخورد نیروی انتظامی دارم، عمدا در فیلمم مامور دیگری هم می‌گذارم که برخورد تند و عبوسی ندارد و بسیار هم معقول است. نباید ناعادلانه فیلم بسازیم که...
 

یعنی یک روز می‌آید که شما فیلمی بسازید و اجازه ندهند که دیده شود؟
من فکر می‌کنم شما باید حامی اجازه دادن‌ها باشید، نه معترض این اجازه‌ها. کاش به فیلم حاتمی‌کیا هم مجوز بدهند، کاش فیلم کمال تبریزی هم اکران شود. باید برای اجازه خوشحالی کرد.
 

برویم سراغ خود فیلم که امن‌تر است! همه از حاشیه‌ها می‌گویند. خوبی‌های فیلمتان مثل ارتباط خوب گنگ سه نفره، بازی‌های خوب و... را همه می‌دانیم.
خوبی زیادی که نمی‌گویند ولی خب شما از بدی‌هایش بگویید.
 

از بازیگران گرانی هم استفاده کردید.
نه، غیر از حمید فرخ‌نژاد که در هر فیلمی بازی کند، کاندیدای جشنواره می‌شود، باقی بازیگران، چندان گران نیستند. پولاد کیمیایی، نیوشا ضیغمی جزو بازیگران گرانند؟ ساعد سهیلی هم که اصلا دستمزدی نگرفت. با جمشید‌هاشم‌پور هم اصلا بحث پولی نداریم. هیچ‌وقت هم با من قرارداد نبسته، هیچ‌وقت هم نگفته که من چقدر می‌خواهم و من هم نگفته‌ام که چقدر می‌دهم. این، نوع رابطه ماست. جنس بازیگری او با بقیه فرق دارد و نوع برخورد او هم با بقیه متفاوت است.
 

قبل از جشنواره سی‌ام و فیلم‌های عجیبی که دیدیم، می‌شد پرسید چطور فرخ‌نژاد سخت‌گیر را راضی کردید تا در این فیلم بازی کند.
از حمید فرخ‌نژاد برای سه یا چهار فیلم دعوت کردم، فیلمنامه را خوانده و قبول نکرده؛ حالا یا فیلم را دوست نداشته یا نقش را. ولی این فیلم را بسیار دوست داشت و سریع قرارداد بستیم.
 

می‌گویند تنابنده وسط کار، بی‌خیال قرارداد شده.
محسن تنابنده قرار بود نقش عطا (پولاد کیمیایی) را بازی کند. قرارداد هم بست ولی چون آقای مجیدی برای فیلم حضرت محمد(ص) گفته بود که باید تمام وقت در اختیار فیلم باشد، آمد و فسخ کردیم.
 

در همان تیتراژ فیلم سریع با مخاطب تسویه حساب می‌کنید؛ این آدم‌هایی که تماشا می‌کنی، همه‌شان یک درد بزرگی دارند؛ ببین! نمی‌شد مشکلات این آدم‌ها پیچیده‌تر بیان می‌شد تا ذهن مخاطب هم درگیر شود؟
قصه من، داستان سه نفری است که دنیای کوچکی دارند و آرزوهایی بزرگ، وضع مالی بدی دارند ولی آرمان‌های بزرگ. قرار بود کل رشد و تحول آنها، می‌شد اینکه از آفتابه‌دزدی به یک دله‌دزدی بزرگ‌تر برسند؛ همین. ما می‌بینیم ساعد مریض است، ولی نمی‌دانیم چرا. آن را می‌گذاریم برای بعد و بقیه هم همین‌طور؛ یعنی بخشی‌اش را لو نمی‌دهیم. به تدریج و خرد خرد به مخاطب اطلاعات می‌دهیم.
 

مشکل همین منظم بودن و کلیشه‌ای بودنش است. سه پلانی که در اول فیلم از پشت صحنه این آدم‌ها می‌بینیم و در آخر فیلم هم بدبختی‌شان را خیلی منظم، در سه پلان می‌بینیم.
امکان داشت، این‌طور که می‌گویید، بهتر هم می‌شد ولی چرا این کار را کردیم؟ چون آنها وقتی مراجعه می‌کنند به خانواده‌شان که انگار دارند خداحافظی می‌کنند. در سکانس بعد، شده‌اند یک آدم دیگر. می‌روند برای انتقام گرفتن.
 

فیلمتان در سکانس‌هایی تنه به «شعار و بیانیه» نمی‌زند؟ از زاویه دوربین گرفته تا تغییر جنس موسیقی.
مثلا کجا؟
 

مثلا سکانسی که دانشجو بالای پله‌ها می‌رود و درباره حقوق شخصی و قانون اساسی حرف می‌زند؛ تاریخ انقضای این شعارها گذشته. برای نیمه دوم دهه 70 بود نه حالا.
یعنی زمانش گذشته؟ امکان دارد. خیلی به این نکته فکر نکرده بودم، باید فیلم را دوباره ببینم. چون خودم عمدا شعار ندادم؛ آن سکانس و سکانس مسجد (آبروی مومن از خانه کعبه بالاتر است) را چیده بودم که جای دیگری که خودشان گیر می‌افتند، از این تکه کلام‌ها استفاده کنند. چون سواد کمی دارند و طوطی‌وار این حرف‌ها را تکرار می‌کنند. ولی اگر جنس دیالوگ‌ها –به قول شما- جوری شده که انگار برای دوره گذشته است و نه امروز، نه می‌توانم دفاع کنم و نه می‌توانم رد کنم. ولی چون صادقانه انتقاد می‌کنید، فکر می‌کنم حرفتان درست باشد.
 

شوخی‌های اصطلاحا پیامکی را اگر در فیلم ده‌نمکی ببینیم، توقعی نداریم، می‌گوییم همینی است که هست. ولی چرا در فیلم شما باید شوخی‌های از این دست باشد؟
واقعا شما این سوال را می‌نویسید؟ با همین ادبیات؟
 

خب چرا که نه؟ مشکلی هست؟
نه، همه باید کمک کنیم که جنبه انتقادپذیری‌اش بالا برود و این، فقط با نقد زیاد به دست می‌آید و پوستش را کلفت می‌کند. من هم زمان مردی شبیه باران با کوچک‌ترین اعتراضی به فیلم، فکر می‌کردم به ناموسم –بلاتشبیه- توهین شده، در حالی‌که الان آن‌قدر نقد گفتند، بد شنیدم، خوب شنیدم که دیگر به راحتی نقدها را می‌خوانم و استفاده هم می‌کنم.

ولی درباره سوال شما؛ در فیلم چهارچنگولی خیلی شوخی‌های اس.ام.اسی زیاد بود، خیلی خیلی سعی کردم که در این فیلم کم باشد. نویسنده‌هایی که کنار من بودند یا حتی بازیگران و فیلمبردار، آقای تورج اصلانی، سر صحنه تذکر می‌دادند تا از این شوخی‌ها پرهیز کنیم. ولی اگر دو مورد، سه مورد باقی مانده، خیلی کلیت فیلم را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد و کیفیت فیلم را نازل نکرده.
 

داستان جمشید‌هاشم‌پور و نیوشا ضیغمی نچسب نیست به کلیت داستان؟
چرا؛ خیلی تلاش کردیم که نقش‌هاشم‌پور و ضیغمی، پرداخت درست‌تر و دقیق‌تر داشته باشد و زودتر به داستان اضافه شود، ولی نشد. چون مابه‌ازای خارجی‌اش را نمی‌توانیم نشان دهیم. این شخصیت منفی به سمت هر صنفی می‌رفت، کل فیلم را به مخاطره می‌انداخت. نقطه ضعف فیلم همین است که هم داستانشان دیر شروع می‌شود و هم پرداخت خوبی ندارد. راست‌حسینی‌اش را نمی‌توانم بگویم که چه تیپ آدمی در ذهنم بود و چه داستانی داشت که نشدنش باعث این سوال‌ها می‌شود!
 

اینکه در سکانس کافه‌رستوران به فیلم چهارچنگولی ارجاع دادید، زیادی خودتحویل‌گیری نبود؟
عادت من است که بعضی وقت‌ها در فیلم‌ها، یکجوری به حس نوستالژی فیلم‌های قبلی‌ام ارجاع بدهم. حالا چهارچنگولی هم فیلمی نیست که در کارنامه من افتخاری باشد! به چهارانگشتی ارجاع می‌دادم، یک چیزی! خودستایی نیست...
 

چرا آخر فیلم را کمدی اسلشر(!) کردید؟ چرا آن‌قدر خون؟
من معتقدم که وقتی هدفی را در یک سکانس دنبال می‌کنی، باید از همه ابزار آن سکانس استفاده کنی برای رسیدن به هدف. در همان سکانس، همه اتفاقات در خدمت رویا قرار می‌گیرد؛ از خون گرفته تا حتی صدای بازیگران، تصاویر کشیده می‌شود، دیالوگ‌ها و موسیقی تغییر می‌کند. پس خون هم ذات ناراحت‌کننده‌اش را از دست می‌دهد.
 

دوست هم داشتید که سکانس آخر و پژو آلبالویی را تا ته ادامه دهید و تکلیف همه را مشخص کنید؟
اصرار داشتم. فیلم می‌تواند در مرگ ساعد تمام شود، می‌تواند وقتی کرکره بالا می‌رود و پژو را می‌بینیم، تمام شود و هم اینجا که تمام شد، هر سه جا، جای خوبی است برای تمام شدن. اما بهترین‌اش و نه درست‌ترینش، این بود که زمان بالا رفتن کرکره، تیتراژ پایانی را ببینیم (خودم هم این پایان را دوست دارم).

اما چرا آن سکانس را گذاشتم؟ احساس کردم فیلم خیلی تلخ تمام می‌شود و مخاطب عام را اذیت می‌کند. با آن موسیقی شاد و حرکات، پذیرفتنش برای مخاطب عام راحت‌تر می‌شود و شاد از روی صندلی بلند می‌شود. یعنی از سلیقه و علاقه خودم کوتاه آمدم و امتیاز دادم به مخاطب فیلم. 
 

این سوال، قرار بود سوال اولمان باشد ولی شد سوال آخر، بهترین فیلم کارنامه سعید سهیلی چیست؟
بهترین فیلمم را هنوز نساخته‌ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد