همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

مردی از کلمه و آهن



مردی از کلمه و آهن - حبیبه جعفریان - همشهری جوان شماره 356

اگر اعتماد به نفس نداشته باشی، اگر به کارت اعتقاد نداشته باشی، همیشه یک قدم عقبی. اگر تو یکLeader هستی و می‌خواهی مردم دنبالت بیایند و همان‌قدر قوی باشند که تو هستی، باید «قوی» باشی! من همیشه می‌گویم که تیم چهره مربی خودش را به خودش می‌گیرد. اگر مربی شجاع نباشد، به اندازه کافی به خودش اعتماد نداشته باشد، به اندازه کافی از خود راضی نباشد، تیم هم شاخصه‌هایش را از دست خواهد داد. من اعتقاد دارم این چیزی است که همیشه باعث شده تیم‌های من، تیم‌های سختی برای شکست دادن باشند. (مصاحبه با نیویورک‌تایمز، 10 مارس 2009)
مربی‌های زیادی در فوتبال نیستند که آدم بتواند بگوید کاراکتر دارند. آلکس فرگوسن کاراکتر دارد. آقای دی‌ماتئوی 41 ساله کاراکتر دارد. بدقیافه است اما کاراکتر دارد. آدم را یاد Zen Masterها می‌اندازد. یواخیم لوی آلمانی کاراکتر دارد. دل‌بوسکه بزرگ کاراکتر داشت و مورینیو کاراکتر دارد. پپ گواردیولا با همه احترامی که برای مربی‌گری و خوش‌اخلاقی و انسانیتش قائلند، کاراکتر ندارد. این واقعیتی است. کاراکتر هم از آن چیزهایی است که آدم‌ها با آن به دنیا می‌آیند. یعنی آدم‌ها یا آن را دارند یا ندارند. چیزی نیست که بشود اکتسابش کرد و چیزی که کاراکتر مورینیو را می‌سازد دو نکته است: «بازی با زبان» و «سماجت»؛ اینکه اگر هدفی وجود دارد حتما می‌شود به آن رسید. اگر مورینیو با رئال هم باید بتواند بارسا را ببرد، حتما خواهد برد، ممکن است دیر اتفاق بیفتد اما حتما می‌افتد. احتمالا مورینیو وقتی دارد به آنچه می‌خواهد به دست بیاورد فکر می‌کند، این طوری فکر می‌کند، فعل‌ها در این جملات همگی مضارع التزامی هستند. التزام به هدف و جنس کلمات یک جور فلز است. براق و مطمئن. به قول خودش او شب‌های قبل از بازی راحت می‌خوابد، مثل یک بچه، چون همه کارهایی که فکر می‌کرده باید بکند را کرده است و برای همه علامت سوال‌هایش پاسخی پیدا کرده است. شب بعد از بازی است که او نمی‌خوابد چون علامت سوال‌های جدیدِ بسیاری به وجود آمده است. او آدمی است که می‌داند دارد چه کار می‌کند، هم با کلمات و هم با توپ و این خصوصیتی است که به آدم قوت قلب می‌دهد. حتی اگر صاحبش را دوست نداشته باشیم و با تقلیل آن به یک جور جرم یا نابهنجاریِ اخلاقی سعی کنیم نادیده‌اش بگیریم و تحقیرش کنیم.
فرانتس بکن‌بائر کمی بعد از آن باخت معروف پنج - هیچِ رئال مقابل بارسا گفت: «مورینیو آدمی گستاخ و بی‌سواد است. این‌که پالتوهای کشمیر جورجیوآرمانی می‌پوشد از او یک جنتلمن نمی‌سازد. او شایسته برنده شدن عنوانِ مربی سال فیفا هم نبود. کاپیتان‌ها و مربیان سرتاسر دنیا گفتند مورینیو بهترین نتایج را با منابعی کمتر از رقیبان گرفته، بله. اما او در راه رسیدن به این اهداف فردی گستاخ و بی‌سواد بوده است»؛ ایده‌ای که الان بعد از کارنامه‌ عجیبِ 10 ساله او کمی کسالت‌بار و تکراری به نظر می‌رسد. الان دیگر چه کسی می‌تواند انکار کند که او مربی‌ای است که غیرممکن برایش وجود ندارد؟ با «سماجت» و «زبان» می‌شود هر کاری کرد. کلمات جادو دارند و مورینیو این جادو را بلد است.
وقتی او مربی‌گری اینتر را پذیرفت و در اولین کنفرانس مطبوعاتی‌اش در میلان ناگهان شروع کرد بی‌وقفه ایتالیایی حرف زدن و مزه‌ پراندن درباره همه چیز از جمله ایتالیایی حرف زدن خودش که مدعی بود آن را در یک ماه یاد گرفته، اولین سوال این بود: «چطور در چنین زمان کوتاهی یاد گرفتید این طوری ایتالیایی حرف بزنید؟» و او جواب داد: «چون خیلی باهوش هستم!» و در ادامه تاکید کرد: «من چند ماه روزی 5 ساعت ایتالیایی خواندم تا بتوانم خودم با بازیکن‌ها، مطبوعات و فن‌های تیمم روبرو شوم. کلودیو رانیری 5 سال انگلستان بوده است و هنوز سرgood morning وgood afternoon با خودش درگیر است.» او به جز زبان مادری‌اش که پرتغالی است پنج زبان می‌داند؛ فرانسه که در بچگی یاد گرفته. اسپانیایی، انگلیسی، ایتالیایی و کاتالان، زبان بزرگ‌ترین و جنجالی‌ترین حریفش در این روزها؛ بارسلونا. اما چیزی که هست عدد زبان‌هایی که یک نفر بلد است نیست، قضیه وارد شدن به غارهای کلمات و کشف و شهود در سرازیری‌ها و قله‌ها و نرمی‌ها و درشتی‌های آن است. بیشتر تصورات و قضاوت‌هایی که درباره او وجود دارد از مصاحبه‌ها و حرف‌هایی که قبل و بعد از بازی‌ها در کنفرانس‌های مطبوعاتی می‌زند نشات می‌گیرد. او مرد زبان است. می‌گویند: «مورینیو با کلمات، رقبایش را پاره‌پاره می‌کند». بله. او با کلمات به مردانش روحیه و شور جنگیدن می‌بخشد. با کلمات تحسین و برانگیخته یا شرمنده و عصبی‌شان می‌کند. با زبان دلبری می‌کند. موج درست می‌کند و سر زبان‌ها می‌افتد. زبان از دل‌مشغولی‌ها و محبوب‌های اوست که با آن تفریح می‌کند و زندگی می‌کند. در حالی که در دنیای فوتبال و اصولا ورزش‌، مردان زیادی را نمی‌شناسیم که میانه‌ای آن هم این‌قدر عاشقانه با زبان داشته باشند. چند مربی فوتبال می‌شناسید که بتوانند جمله‌ای با ادبیات، نیش‌داری، دقت، تحکم و ریزبینی جمله‌ای که او قبل از فینال باشگاه‌های اروپا وقتی در میلان بود گفت، بگوید: «قهرمانی در این فینال برای ما یک رویاست اما برای بارسا یک‌جور عقده است. بین رویا و عقده تفاوت هست». این جمله‌ها طوری طراحی شده‌اند که می‌توانند به راحتی توهین‌آمیز تلقی شوند در حالی که هیچ کلمه توهین‌آمیزی در آنها نیست. آنها جملاتی‌ دقیقند که در لبه مفاهیم چالش‌برانگیز بشری در حرکتند، خیلی صریح و خیلی حقیقی‌اند. خیلی خشن و خیلی ظریفند. خیلی دردناک و خیلی انکارناپذیرند. توهین‌آمیزند اما به شکلی که قدرت اثباتش را نداری. از آن جملاتی که گویندگانش به گستاخی متهم می‌شوند، در حالی که صریحند و به غرور متهم می‌شوند، در حالی که به خودشان اعتقاد دارند. از آنهایی که با شنیدنشان مطمئنوینده‌شان روح کلمات و جادوی آنها را می‌شناسد.
بکن بائر دسامبر گذشته در مصاحبه‌ای در جواب سوالی درباره احتمال آمدن مورینیو در قدم بعدی به آلمان گفت: «من نمی‌دانم آیا او علاقه به سرمربی‌گری در آلمان دارد یا نه، اما فکر نمی‌کنم او بتواند در آلمان کار کند؛ مهم‌ترین مساله برای یک مربی این است که بتواند به زبان کشوری که در آن کار می‌کند، صحبت کند. فکر نمی‌کنم شخصی مثل مورینیو که یکی از ارکان مربی‌گری‌اش زبان اوست، بتواند در آلمان موفق باشد اما از دید یک کارشناس فوتبال به راحتی می‌توانم بگویم که او در بوندس لیگا، موفق خواهد بود». به نظر می‌رسد خصوصیتی وجود دارد به نام اعتقاد به خود که آدم‌ها با آن به دنیا می‌آیند و هنری وجود دارد به نام زبان که آدم‌ها آن را می‌آموزند و مورینیو هر دوی این‌ها را دارد. او به خودش اعتقاد دارد و بلد است این اعتقاد را بازی، اجرا و مدیریت کند؛ چون جادوی کلمات را می‌شناسد. چون کلمات را به همان خوبی می‌شناسد که خودش را.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد