همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

بنای این خانه از طلاست !




کشتی فرنگی، امید اول ما در المپیک است. گزارش همشهری جوان از تمرینات شاداب این تیم در خانه کشتی،زیر نظر بهترین مربی جهان



فضای تاریک، بوی عرق و صدای عربده و فحش که سالن نمور را پرکرده. شاید کسی که تا به حال پایش را به تمرینات تیم کشتی فرنگی و خانه کشتی نگذاشته، قبل از ورود به سالن، چنین تصویری در ذهنش بسازد اما اینجا مملو از آرامش، احترام، سکوت، نور و هوای خنک است. بچه‌های تیم ملی کشتی فرنگی که حالا با مدال‌ها و درخششان، سطح توقعات را بالا برده‌اند، در روزهای داغ تهران، در زیر سقف خنک خانه کشتی، تمرین می‌کنند تا با دست پر از لندن برگردند. ۶ المپیکی در کنار بقیه بچه‌های تمرین، روی تشک‌های خانه کشتی، جست و خیز می‌کنند و از سر و کول هم بالا می‌روند. این بار برعکس بقیه دوره‌های دیگر که چشم امید به آزاد کار‌ها (که تا به حال ۳۰ مدال از مجموع ۴۸ مدال ایران در ادوار المپیک را به دست آورده‌اند)، چشم امید به فرنگی کارانی است که بنایشان را محمد بنا گذاشته و سه سالی است که به هیچ قهرمانی‌ای، نه نمی‌گویند. از یکشنبه ۱۵ مرداد که حمید سوریان در سالن اکسل لندن با رقبای ۵۵ کیلویی‌اش سرشاخ می‌شود، عملیات بچه‌های بنا برای شکار مدال‌های فرنگی شروع می‌شود. کشتی فرنگی در المپیک، فقط دو مدال نقره و برنز گرفته که آن هم مربوط می شود به ۴۰ سال قبل. اما انگار این تیم برای شکستن طلسم‌ها و خلق حماسه به انگلیس می‌رود.      روی هر تشک، چند نفر دارند با هم کلنجار می‌روند. سکوت محض، سالن را پر کرده. فقط گهگاهی صدای بم اصابت بدن‌ها به تشک، شنیده می‌شود.  محمد بنا، سرمربی تیم روی تشک دوم از سمت راست، ایستاده و به ترتیب بچه‌ها را صدا می‌زند. «نوروزی بیا... بخواب تو خاک.» امید نوروزی ۲۶ ساله که بچه شیراز است با هیکل خوش تراش ۶۰ کیلویی‌اش، می‌خندد و وسط تشک، چمباتمه می‌زند. بنا، به یکی از هموزن‌های نوروزی اشاره می‌کند تا او را درخاک بخواباند. نوروزی و حریفش، تقلا را شروع می‌کنند. مربی‌ای که کنار بنا ایستاده، کرنومتر به دست، بلند بلند ثانیه‌ها را می‌شمرد. «۲۰... ۲۵...۳۰». نوروزی، از جایش تکان نخورده، بنا روی تشک می‌کوبد و می‌خندد. «آفرین امید!... به نوروزی، فردا شش تا سکه می‌دم.» نوروزی که طلای جهانی استانبول و آسیایی گوانگجو را دارد، از اینکه بنا را خوشحال کرده، کیفور است. 


    بنا در وسط گود

  بنا، نگاهی به بقیه تشک‌ها می‌اندازد. «سعید بیا... حرکت دست...» سعید عبدولی ۶۶ کیلویی که متولد ۶۷ اندیمشک است، وارد گود می‌شود. او از شهریور پارسال که با دست شکسته، قهرمان جهان شد، بلیت لندنش را اوکی کرده. البته این روز‌ها چون به خانه‌اش دزد زده و مدال‌هایش را برده‌اند، کمی دمغ است. بنا سعی می‌کند مقداری با حرکت دست، حال سعید را بهتر کند.   سعید، لبخندی می‌زند و با حریف تمرینی‌اش، سرشاخ می‌شود. فریادهای بنا، بالا می‌رود: «سر، بالا... دستت رو تکون بده... نذار قفلت کنه... ادامه بده... نترس...» وسط کار، حمید سوریان که از بقیه چهره شناخته شده‌تری دارد ولی چون در کمترین وزن یعنی ۵۵ کیلو کشتی می‌گیرد، از بقیه کوچک‌تر به نظر می‌رسد، کنار تشک با بنا حرف می‌زند و می‌رود گوشه سالن خودش را گرم می‌کند. سوریان ۲۵ ساله، بچه شهرری است که ۵ مدال طلای جهانی دارد و فشار‌ها روی او از همه بیشتر است. او می‌خواهد ناکامی و پنجم شدنش در المپیک پکن را جبران کند.   


فکر کردی زرنگی؟ 

حالا نوبت حبیب الله اخلاقی ۲۵ ساله است، همشهری دیگر عبدولی که یک وزن بالا‌تر از او در ۸۴ کیلو کشتی می‌گیرد و دو طلای آسیایی گوانگجو و جهانی ایروان را دارد. وقتی او با حریف تمرینی‌اش سرشاخ می‌شود، بنا پشت اخلاقی می‌ایستد، طوری که او نبیند با زبان اشاره از حریف تمرینی‌اش می‌خواهد که راه گرفتن دست را ببندد. صدای بنا بلند می‌شود: «دستش رو بگیر... دیدی نتونستی... فکرکردی زرنگی؟... اما ساده‌ای... اگه بهت راه نده، میمونی...میمونی» بنا، اخلاقی را از حریفش جدا می‌کند. چند فن دست به او یاد می‌دهد. با خنده، دستی به پشتش می‌کشد. اخلاقی نفسی چاق می‌کند، به سمت کلمن می‌رود وبا لیوان یک‌بار مصرف دو قلپ آب می‌خورد. بنا می‌رود سمت تشک دیگر که سنگین وزن‌ها به جان هم افتاده‌اند.  


  هول بده مدال بگیر 

روی این تشک، دوجوان سنگین وزن شمالی‌اند. قاسم رضایی، آملی ۹۶ کیلویی که در ۲۷ سالگی به ببر آمل معروف شده و خیلی‌ها می‌گویند در لندن پدیده می‌شود و کنارش بشیر باباجان‌زاده بابلی که در ۱۲۰ کیلو، اولین مدال سنگین وزن تاریخ کشتی فرنگی را شکار کرده. بنا، همه بچه‌های سنگین وزن از قاسم و بشیر تا حریفان تمرینی را دورهم جمع می‌کند: «چی کار دارید می‌کنین؟... ما که از شما کارای سخت نمی‌خوایم.» بنا، لبخند می‌زند و به بشیر اشاره می‌کند: «فکر می‌کنین بشیر چه جور برامون مدال آورد؟» بشیر، بادی به غبغب می‌اندازد وسینه سپر می‌کند.    بنا با شیطنت ادامه می‌دهد: «کاری نکرد... هل داد... ملت رو از تشک انداخت بیرون... مدال گرفت...» بشیر، وا می‌رود. بنا، به سمتش می‌رود و هیکل درشتش را بغل می‌کند: «می‌ره و بازم برامون مدال می‌گیره.» بشیر، خنده‌اش می‌گیرد. یکهو، یک توپ بسکتبال، قل می‌خورد کنار پای بنا. سوریان و نوروزی و عبدولی، سمت دیگر سالن بسکتبال بازی می‌کردند. بنا، توپ را بر می‌دارد و آن را بلند پرتاب می‌کند سمت حلقه. توپ، وارد حلقه می‌شود. همه دست می‌زنند. «خب بسه بچه‌ها... برای امروز کافیه... برین استراحت...». بچه‌ها، آرام، آرام سالن را ترک می‌کنند اما بنا مثل بابا‌ها، به تک تکشان نگاه می‌کند و آخرین نفری است که از سالن بیرون می‌زند.  


  احسان ناظم‌بکایی/ همشهری جوان ۳۶۹  عکس: محمدرضا شاهرخی‌نژاد



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد