همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

جادوگر شهر سرخ




آیا روزهای خوب علی کریمی فراموش شده‌اند؟



علی کریمی که خیلی اهل تعریف و تمجید نبود، یک نامه درمدح ناصرحجازی نوشته بود. این نامه که در روزهای بیماری حجازی منتشر شد و یک سلسله اخبار پشت سر هم خبر از تولد یک اسطوره می‌داد...





«..... در حالی که فضای فوتبال را ریاکاری و تظاهر مسموم کرده است و در روزگارانی که نوکرم، چاکرم‌های مصنوعی و مصلحتی همه‌جا رایج شده است، ناصر حجازی را باید اسطوره‌ای با شخصیت، چهره‌ای یکرنگ و استثنایی بدانیم....» این قسمتی از نامه علی کریمی است. نامه‌ای که شماره هشت از آلمان برای حجازی نوشت تا علاقه‌اش را نشان دهد. آن روز‌ها علی کریمی به دستور پروین از استیل آذین اخراج شده بود و دوباره یاغی‌گری‌های او جلوی چشم همه رژه می‌رفت. همه یاد اتفاقات ۲۰۰۶ می‌افتادند. لگدی که زیر ساک دکتر تیم‌ملی زده بود مثل فیلم از جلوی چشم همه رد می‌شد، یا اتفاقات قبل‌تر از آن؛ از مشتی که به صورت داور زد و محروم شد بگیر تا دو سال بعد که علیه دایی و بعد ناصر ابراهیمی مصاحبه کرد و رابطه‌اش را با همه تیره‌وتار کرد. دعوای او و علی پروین بر سر یک مرخصی بی‌اجازه یا بااجازه همه این خاطرات را مثل فیلم زنده می‌کرد. اما اتفاقاتی که در شالکه افتاد، تاثیر بزرگی روی زندگی کریمی گذاشت. اولین آثار را می‌شد در نامه‌اش به حجازی متوجه شد. علی کریمی که خیلی اهل تعریف و تمجید نبود، یک نامه درمدح ناصرحجازی نوشته بود. این نامه که در روزهای بیماری حجازی منتشر شد و یک سلسله اخبار پشت سر هم خبر از تولد یک اسطوره می‌داد؛ اسطوره‌ای که پخته می‌شود، اسطوره‌ای که مسیر را پیدا کرده.

ژنرال قرمز
پرسپولیسی‌ها می‌خواستند از زیر فشار تماشاگران و شعار‌هایشان فرار کنند. تیم استیلی تیم محبوبی نبود و بازیکنانش هم همین‌طور. آنها می‌خواستند در بروند که کریمی نگه‌شان داشت. پرسپولیس در استادیوم آزادی باخته بود و بازیکنان باید به هواداران جواب پس می‌دادند. کاپیتان همه‌شان را جمع کرد، بعد به خطشان کرد و رژه شروع شد. لشکر شکست خورده پرسپولیس به فرماندهی کریمی جلوی هواداران رژه رفتند و تاوان پس دادند. هواداران علیه بازیکنان شعار می‌دادند و آنها سر به زیر جلویشان قدم می‌زدند. کریمی یک دور بازیکنان را دور استادیوم چرخاند و وقتی که مردم دق دلی‌شان را خالی کردند، اجازه داد به رختکن بروند. او برای جنگ به پرسپولیس آمده بود و با لشکرش از همه عذرخواهی کرد؛ کاری که انگار در آلمان و از رائول آموخته بود؛ «به او حسودیم شد. رائول هنوز هم انگیزه داشت. او را از رئال بیرون گذاشته بودند اما برای شالکه می‌جنگید.»

 

 دخترک گل فروش
 «پس از چند ثانیه دیدم پسرک فالگیر با صدای بلند گفت: «بچه‌ها... بچه‌ها بیایین علی کریمیه... بازیکن پرسپولیس...» در یک چشم به هم زدن، پنچ، شش نفر از کودکان کار، دور ماشینش را گرفتند. من هم بی‌اختیار سرم را چرخاندم تا عکس‌العمل علی کریمی را ببینم. او با لبخندی دنباله‌دار از همه کودکان فال و گل و شکلات گرفت تا آنها را خوشحال کند. چراغ سبز شد و بچه‌ها هنوز بی‌خیال کریمی نشده بودند. علی کریمی که با بوووووق ماشین‌های پشت سرش مواجه شده بود، اتومبیلش را حرکت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشینش را نگه داشت. من هم از روی کنجکاوی پشت سر جادوگر ایستادم. کاپیتان پرسپولیسی‌ها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس می‌فروخت را بغل کرد. امضا داد و تمام گل‌های لاله گلفروش را خرید و چند فال حافظ هم گرفت. برایم عجیب بود. مگر می‌توان باور کرد جادوگر که گاهی حوصله خودش را هم ندارد این‌طور برخورد کند؟» این قسمتی از داستانی بود که در شبکه‌های اجتماعی پر شد اما فقط این ماجرا نبود. کسانی که به تمرین پرسپولیس رفت‌وآمد دارند خوب می‌دانند که کریمی با بچه‌ها چطور برخورد می‌کند. اگر اینها را هم ندانند، ماجرای پسر تپل قمی را حتما شنیده‌اند. اگر آنها را هم نشنیده باشند، می‌دانند که کریمی همین امسال برای اینکه پیراهنش را به یک پسر بچه بدهد و دلش را به دست آورد، چطور با ماموران ورزشگاه درگیر شد. می‌دانند که جادوگر یاغی برای کمک کردن همیشه حاضر است.

 

کاپیتان کی روش
با صدای بلند جوری که همه می‌شنیدند رو به کریمی گفت: «علی آقا ناهار ساعت دو، لباس‌ها رو هم ساعت سه می‌دن.» کریمی هم به سمت بازیکنان تیم‌ملی برگشت و گفت: «بچه‌ها ناهار ساعت دو، لباس‌ها رو هم ساعت سه می‌دن.» این رابطه همیشگی در تیم کی روش با علی کریمی بوده. سرمربی پرتغالی از روزی که با شماره هشت جلسه گذاشت، رابطه‌اش با بازیکنان را از طریق او تنظیم می‌کرد اما در زمان انتخاب کاپیتان با اینکه بازی‌های ملی کریمی بیشتر بود، نکونام را انتخاب کرد. شعارتماشاگران پرسپولیسی و حملات رسانه‌ها سبب شد که کریمی از کاپیتانی نکونام دفاع کند و اجازه ندهد که علیه او شعار دهند. اما نکونام نتوانست خودش را نگه دارد و مصاحبه کرد: «از کریمی تشکر می‌کنم که بازوبند را به من داد....» نکونام که نگفت، کریمی هم نخواست اصل ماجرا و دلیل تحویل دادن بازوبند فاش شود. مثل اینکه هیچ وقت معلوم نشد چرا کریمی نمی‌خواهد عکس‌های نذری دادنش، عکس کمک کردنش به کودکان و... پخش شود. معلوم نشد چرا او تنها کسی است که ابن بابویه می‌رود و در مراسم سالگرد تختی شرکت می‌کند و چرا در مراسم ختم عکاس قدیمی تنها ستاره فوتبال همچنان اوست.  هیچ توضیحی برای اتفاقات رشک برانگیز دوروبرش وجود نداشت جز اینکه کریمی در مسیری افتاده که به سمت اسطوره شدن می‌رود.

 

مربی جسورمربیان ترسو معمولا زیر بار شکستشان نمی‌روند. آنها معمولا زمین و داور و بازیکنان را محکوم می‌کنند. هرچند پیش نمی‌‌آید که کاپیتان‌ها درمورد شکست تیمشان پاسخگو باشند اما علی کریمی در چنین شرایطی قرار گرفت و ترسو هم نبود. خبرنگار از او پرسید: «هواداران پرسپولیس به نتایج تیم و عملکرد بازیکنان اعتراض دارند» و جواب گرفت: «هواداران حق ندارند بازیکنان تیم را تحت فشار بگذارند. شعارهایی که از روی سکو‌ها می‌دهند جلوی تمرکز تیم را می‌گیرد...» این دفاع جانانه از بازیکنان پرسپولیس فقط از کاپیتانی بر می‌آمد که مسیرش را پیدا کرده، کسی که همه حاشیه‌های علیه تیم را جمع و جور می‌کند. او این کار را بار‌ها انجام داد و چندین بار هم در برابر هجوم رسانه‌ها علیه سرمربی ایستاد. او برای جنگ آماده بود.

 

در راه جاودانگی
هیچ کس از دلایل اتفاقات امروز خبری ندارد، هیچ کس توضیحات خود کریمی را نشنیده که بداند چرا این طور می‌شود و چرا همه اخبار دوروبر او می‌چرخد. احتمالا در دو ماه اخیر او اشتباهاتی کرده که شرایط به اینجا کشیده. او در روزهایی که ناصرحجازی زنده بود نامه‌ای نوشت و برایش آرزویی کرد. آرزویی که انگار این روز‌ها برای خودش مصداق دارد: «فوتبال تمام می‌شود، همان‌طور که سال‌هاست فوتبال را برای حجازی تمام کرده‌اند اما آنچه از ایشان باقی مانده ، شخصیت منحصر به فرد، مرام پهلوان منشانه و یکرنگی‌های همیشگی‌اش است. خدایا او را برای ما حفظ کن.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد