همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

همشهری جوان

پاتوق دوستداران همشهری جوان

آخرین پست این وبلاگ در سال 90

سلام

به قول کامران بارنجی «سعی کنید صبح سال تحویل آدمهای سرسفره را خوب بشمارید و دعا کنید همه آنها سال بعد هم دور همان سفره باشند. چون ممکن است بنا به مصلحتی یکی برود و دیگر برنگردد. حتی اگر «نوروز» باشد.»

امسال هم گذشت تا سال بعد خداحافظ.






با داشتن محصولات اپل از چه چیزهایی محروم می‌شویم؟





با احترام به روح استاد!


همشهری جوان/شماره 352/سید طه رسولی:

اگر جزو فن‌بوی‌های اپل و محصولات این شرکت هستید و نمی‌توانید تحمل کنید کسی به ساخته‌های جابز توهین کند، توصیه می‌کنم همین حالا از خواندن ادامه‌ این متن صرف نظر کنید. هر چند این متن درباره بدی‌های محصولات اپل نیست و قصد زیر سوال بردن کیفیت محصولاتی مانند آی‌فون یا آی‌پد را ندارد اما باز هم ممکن است عده‌ای از خواندنش برداشت اشتباه داشته باشند.

 

یک چیزهایی در دنیا هستند که وقتی خیلی معروف شدند و جوشان همه را گرفت، عیب و ایرادهایشان پنهان می‌شود و کسانی که خودشان وارد جو شده‌اند، قرارداد ناگفته‌ای دارند که این ایرادها را از کسانی که وارد جو نشده‌اند پنهان کنند! درست مثل خیلی از کسانی که می‌روند خارج و آن‌قدر تعریف می‌کنند که بقیه دهن‌شان آب می‌افتد و بهشت جلو چشم‌هایشان به تصویر درمی‌آید و وقتی می‌روند آن‌طرف با مشکلاتی برخورد می‌کنند که فکرش را هم نمی‌کرده‌اند.

غرض این بود که بگویم این محصولات سیب گاززده‌ آمریکایی هم چنین داستانی دارد. من هم جزو همان کسانی هستم که بدون دانستن یک سری چیزها به سراغ اپل رفتم و بعد از وارد شدن به حلقه‌ اپلیون تازه چشمم به روی چیزهایی باز شد که آرزو می‌کردم کاش کسی به من می‌گفت!


آی‌فون، آی‌پد و آی‌پاد تاچ جزو محصولاتی هستند که تحولی در زمینه طراحی وسایل هوشمند همراه ایجاد کردند. همه تلاش اپل بر این بود که کاربری محصولات‌اش را هر چه بیشتر کاربرپسند کند. سیاست اپل برای گذاشتن تنها یک دکمه روی گوشی آی‌فون در این راستا بود که همه بتوانند راحت با این گوشی کار کنند و دیگر از دکمه‌های متعدد و گیج‌کننده خبری نباشد. این دستاورد بسیار مهم دنیا را برای کاربران عام زیباتر کرد.

اما این حرکت اپل کاملا ظاهرسازی است. در پس این محصولات هوشمند سیاستی وجود دارد که نتیجه‌اش یک محصول ناقص‌الخلقه و پر از ایراد است. این محصول نه تنها به ساده‌تر شدن کار کاربرها کمک نمی‌کند، بلکه بعضی وقت‌ها به شعورشان هم توهین می‌کند و کاری می‌کند که کسانی که سطح متوسطی از سواد اینترنتی و رایانه‌ای نداشته باشند، نتوانند از آی‌فون‌ها و آی‌پدهایشان کار بکشند. نام این محصول «آی‌تیونز» (iTunes) است.


هر کابری که بخواهد با آی‌فون و آی‌پدش کار کند و رویشان فیلم و آهنگ و غیره بریزد ناگزیر به نصب یک نسخه از این نرم‌افزار درب و داغان است. اگر می‌خواهید از عمق فاجعه با خبر شوید کافی است جست‌وجوی کوتاهی در گوگل با عنوان I hate iTunes انجام بدهید و ببینید کاربرهای این نرم‌افزار در سرتاسر دنیا راجع به آن چه می‌گویند.

البته اگر I Like iTunes را امتحان کنید، متوجه می‌شوید جایی وجود ندارد که واقعا کاربرها آی‌تیونز را دوست داشته باشند و گوگل شما را باز هم به صفحاتی که آدم‌ها آی‌تیونز را دوست ندارند می‌برد. اما حالا ببینیم این آی‌تیونز چیست و به جز ایرادهای بنیادی مثل گرفتن بی‌خود و بی‌جهت حافظه‌ سیستم عامل، هنگ کردن‌های متعدد و واسط کاربری زشت سردرگم‌کننده‌اش چرا این‌قدر بد است؟

 

نقل و انتقال فایل‌ها ممنوع!
ساده‌ترین حقی که من به عنوان یک کاربر گوشی همراه به گردن شرکت سازنده دارم این است که بتوانم به راحتی فایل‌هایم را روی گوشی بریزم و جابه‌جا کنم. اپل و آی‌تیونز این حق را به کلی از من گرفته‌اند. کلا این داستان که گوشی را با کابل USB بزنم به رایانه و رویش فایل بریزم با محصولات اپل به کلی منتفی است. برای انجام این کار باید خودم را به تیغ آی‌تیونز بسپارم. اول باید آی‌تیونز را روی PC نصب کرد. این نرم‌افزار چیزی به نام Copy یا Move (و دیگر چیزهایی که همه بلندند!) ندارد. بلکه همه چیز را Sync می‌کند.

 

یعنی وقتی بخواهید نرم‌افزاری روی گوشی بریزید، باید این نرم‌افزار در آی‌تیونز موجود باشد. سپس آی‌تیونز چک می‌کند که آیا همه نرم‌افزارهایی که دارد با نرم‌افزارهایی که در گوشی هست جور در می‌آیند یا نه؟ اگه آی‌فون چیزی کم و کسر داشت بهش اضافه می‌کند و اگر زیاد داشت کم می‌کند! به عبارت دیگر اگر من گوشی‌ام را به آی‌تیونزی که روی رایانه محل کارم نصب شده بشناسانم و چیزی رویش نصب کنم، وقتی برگردم خانه و گوشی را با آی‌تیونز خانه که آن نرم‌افزار را نداشته هماهنگ کنم نتیجه این است که نرم‌افزاری که صبح در محل کار نصب کرده‌ام از گوشی پاک می‌شود زیرا آی‌تیونز خانه آن را ندارد.

البته گزینه‌ای برای انتقال نرم‌افزارهای خریداری شده به کتابخانه‌ی آی‌تیونز وجود دارد اما اگر دست برقضا یادم برود اول نرم‌افزارها را منتقل کنم، بعد گوشی‌ام را Sync کنم، کلا این نرم‌افزارها می‌پرند! خدایی‌اش شما به این می‌گویید کاربرپسند؟


تازه مشکل به همین‌جا ختم نمی‌شود. تعداد رایانه‌هایی که شما می‌توانید رویشان آی‌تیونز نصب کنید و گوشی یا تبلت‌تان را به آن معرفی کنید، محدود به عدد پنج است. یعنی این طور نیست که هر جایی رفتید بتوانید با گوشی‌تان کار کنید و رویش فایل بریزید.


یکی دیگر از چیزهایی که اپل از شما می‌گیرد قابلیت مدیریت فایل‌هاست. مثلا در حالت عادی نمی‌شود یک فایل PDF روی گوشی آی‌فون منتقل کرد و آن را با نرم‌افزار پیش‌فرض خواندن فایل‌های PDF یعنی iBooks خواند! باور کنید این عمل ساده که همه‌ گوشی‌های دنیا انجام می‌دهند با سیاست‌های عجیب اپل امکان‌پذیر نیست. پس از نیم‌ساعت سر و کله زدن با آی‌تیونز و سر در نیاوردن از واسط کاربری عجیب این نرم‌افزار وقتی موفق نشدم بفهمم فایل PDF را چطور می‌شود روی گوشی کپی کرد احساس حماقت عجیبی بر من غلبه کرد.

وقتی در گوگل در این باره جست‌وجو کردم دیدم این احساس بین میلیون‌ها نفر مشترک است. چون آی‌تیونز واقعا امکان چنین کاری نداشت. راهنماها گفته بودند باید فایل PDF را حتما دانلود کنید تا iBooks آن را بشناسد! بعد فهمیدم باید نرم‌افزارهای مخصوصی را بگیرم و نصب کنم تا بتوانم مثل همه گوشی‌های دیگر دنیا فایل PDF را روی آی‌فون بریزم.


انحصارطلبی اپل تا این حد پیشرفته است که حتی نمی‌گذارد یک mp3 را روی گوشی‌تان تبدیل به زنگ موبایل بکنید. برای این کار حتما باید جناب آی‌تیونز در جریان باشند و ایشان اجازه‌ Sync شدن را بدهند! این داستان‌ها برای فیلم و آهنگ و دیگر فرمت‌ها هم صدق می‌کند. اگر بخواهید فرمت‌های مختلف را روی گوشی‌تان داشته باشید مجبور به خریدن نرم‌افزار از فروشگاه اپل هستید. همه این مشکلات راه دارند اما برای قدم گذاشتن در این راه باید جیبتان را خالی کنید.

 

بلوتوث بازی ممنوع!
چند دفعه شده که با دوستان دور هم جمع شده‌اید و کلیپ‌ها و زنگ‌های موبایل بامزه با بلوتوث برای هم فرستاده‌اید؟ می‌دانید اپل این حق را از کاربرهایش سلب کرده است؟ اگر آی‌فون یا آی‌پد داشته باشید فقط و فقط محکومید تا با آی‌فون‌ها و آی‌پدهای دیگر بلوتوث رد و بدل کنید.

وقتی دوستان دارند با گوشی‌های آندرویددار و ویندوزدار و... تند تند برای هم کلیپ خنده‌دار بلوتوث می‌کنند شما باید بنشینید و نگاه کنید و ادای پز دادن دربیاورید که من اپل دارم. واقعا چرا آدم با یک گوشی 900 هزارتومانی نباید بتواند بلوتوث با دوستانش رد و بدل کند؟

 

فلش ممنوع!
این داستان پشتیبانی نکردن iOS از فلش بسیار قدیمی است. اپل به بهانه اینکه فلش خیلی سوراخ امنیتی دارد، نمی‌گذارد مرورگرهایش فایل‌های فلش را باز کنند. این روزها هم که همه سایت‌ها به نوعی فلش دارند. به همین دلیل یا باید نسخه‌های ویژه iOS سایت‌های مورد نظرتان را ببینید یا صفحات ناقص آن‌ها را بارگذاری کنید که علامت پلاگین خالی فلش در همه جایشان نقش بسته است.

فلش سوراخ امنیتی دارد، قبول. اما با این همه کرک‌ها و جیل‌بریک‌های ریز و درشتی که برای محصولات اپل آمده، ظاهرا فقدان فلش جلوی نفوذهای امنیتی را نگرفته است. از آن طرف چند نفر را می‌شناسید که گوشی آندرویددار داشته باشند و از حفره‌های امنیتی‌شان شاکی باشند؟

 

خرید ممنوع!
یکی از کارهایی که آی‌تیونز می‌کند این است که می‌شود با کمک آن به فروشگاه نرم‌افزار یا همان اپ‌استور وارد شد و خرید کرد. اما برای خرید باید حساب کاربری داشته باشید. یکی از نکات جالب این حساب کاربری این است که باید آدرس یک کشور غیرایران را بدهید چون اپل ایران را تحریم کرده است. کشورهای مختلف حساب کاربری و فروشگاه‌شان جداست. مثلا اگر شما یک کارت هدیه از کانادا داشته باشید، باید حساب کاربری‌تان مربوط به کانادا باشد تا بتوانید آن را خرج کنید.

 

اگر حساب کاربری‌تان را با آدرس کانادا ثبت کنید دیگر اپل در فروشگاه آمریکا راهتان نمی‌دهد! محتویات اپ‌استور کانادا با اپ‌استور آمریکا فرق دارد و مثلا بعضی از نرم‌افزارهایی که در اپ‌استور آمریکا رایگان است در اپ‌استور کانادا پولی است! هیچ راهی هم ندارد که بشود کشور محل سکونت را عوض کرد. باید یک حساب کاربری دیگر بسازید. این شاهکار هم جزو ویژگی‌های کاربرپسند اپل است.

 

حافظه اضافی ممنوع!
وقتی آی‌پد 16 گیگابایتی خریدید تا آخر دنیا محکوم به این هستید که از همان 16 گیگ استفاده کنید. در این دنیای جدید که همه دستگاه‌های الکترونیکی کارت حافظه می‌خورند و به راحتی می‌شود حافظه گوشی‌های همراه را زیاد کرد چرا آدم باید یک میلیون تومان پول بدهد به گوشی‌ای که فقط 16 گیگ فضای ذخیره اطلاعات دارد و هیچ جور هم نمی‌شود به آن فضا اضافه کرد؟ اگر بخواهید چند آلبوم موسیقی روی گوشی بریزید و دست برقضا چند عدد بازی با حجم بالا هم داشته باشید، یعنی گوشی‌تان پر شده و باید خالی‌اش کنید. حجم نرم‌افزارهای اپ‌استور روز به روز اضافه می‌شوند اما حافظه آی‌فون و آی‌پد محدود است.

 

دردسرهای داخلی
از همه این‌ها که بگذریم، می‌رسیم به بحث کاربردهای داخلی این محصولات. همان‌طور که می‌دانید اپل  نمی‌گذارد ما از سرویس‌هایش استفاده کنیم. اگر بخواهید چیزی از فروشگاه اپل بخرید، اپل پول شما را قبول نمی‌کند. در این گیر و دار واقعا نمی‌دانم آن دسته از افرادی که سنگ اپل به سینه می‌زنند و ادعا می‌کنند باید به این شرکت وفادار ماند و محصولاتش را خرید، چه توجیهی برای این واقعیت دارند که اپل پول ما را اصلا قبول نمی‌کند؟ حتی به‌روزرسانی برنامه‌های رایگان هم برای ما امکان‌پذیر نیست.

اگر بخواهید چیزی از اپ‌استور بگیرید (چه رایگان یا غیررایگان) باید کلی تکنیک بزنید که اپل نفهمد IP شما از ایران است. وقتی می‌شود به راحتی در بازارهای گوشی‌های غیر iOSدار خرید کرد و این گوشی‌ها هر روز همه چیزشان را به‌روز می‌کنند آدم چرا باید این همه دردسر برای خودش بخرد؟ آن هم با این قیمت‌های نجومی؟

 

پول بده آش نخور
بحث من در مورد کیفیت گوشی‌ها و تبلت‌های اپل نبود. بحث فقط سر سیاست‌های عجیب اپل بود که چطور باعث اذیت و آزار کاربرها می‌شود. می‌دانم که بسیاری از کاربرها از جمله خود من بعد از مدتی به این اذیت و آزارها عادت می‌کنند. اما انسان به هر چیزی می‌تواند عادت کند.

واقعیت این است که با خریدن آی‌فون یا آی‌پد از کلی امکانات دیگر محروم می‌شویم. یقین دارم اگر مایکروسافت محصولی داشت که یک صدم آی‌تیونز اشکال داشت و انحصار طلبانه بود میلیون‌ها اعتراض و بد و بی‌راه نثارش می‌شد. اما وقتی یک محصول اپل می‌خرید تا به آی‌تیونز وصلش نکنید، حتی روشن هم نمی‌شود! اما چون اپل است کسی صدایش درنمی‌آید.

 

iSad

5 اُکتبر 2011 که می‌شد، اواسط مهر ماه سال 90، یک روز از خواب بیدار شدیم و دیدیم دنیا شده است استیو جابز. خیلی‌­ها بودند که استیو جابز را نمی‌­شناختند و بسیاری هم بودند که می‌دانستند استیو‌جابز کیست امادر عرض یک روز، همه این دو گروه تبدیل شدند به طرفداران استیو جابز.

اپل بازان و دیگر دوستداران آی­‌تی ناراحت بودند و هر جا می‌­­رفتی سخن از استیو بود.در سایت های اجتماعی همه عکس­‌های خودشان را به عکس استیو جابز تغییر دادند و همگی استیو جابز شدند، جملات کوتاه و خلاقه درباره او می‌گفتند و می‌‌سرودند.

 

اول سایت­‌ها و وبلاگ­‌ها، بعد روزنامه و مجلات این خبر را منتشر کردند. کم کم استیو جابز تا روی شیشه مغازه‌ها و شیشه عقب ماشین‌ها و تی­‌شرت جوان­‌ها هم آمد. همه جا سخن از او بود و همه درباره تاثیری که او در جهان ما گذاشته حرف می‌د­زند. حتی آنهایی که اصلا نمی‌دانستند سیستم عامل اپل چیست و چه فرقی با ویندوز دارد. جوگیری آن قدر زیاد بود که یکی از پیامک‌­های آن روزها این بود:  «خانواده استیو جابز ضمن تشکر از همدردی و همدلی ایرانیان از آنها خواستند تا به زندگی عادی خود بازگردند!»


غزل ابوالفتحی پس از چندین سال مبارزه با سرطان درگذشت

گزارش را که خواند، لبخند کوچکی زد. بعضی جا‌هایش را دوست نداشت، یک سری اسم را هم از تویش حذف کرد، نگران بود که کسی برنجد از حرف‌هایش. با هم بعضی جاهای گزارش را عوض کردیم، داشت دوباره با وسواس می‌خواندش که گفتم «از قولت تیتر می‌زنم: از سرطان نمی‌میرم» چهره‌اش مثل وقتی داشت داستان زندگیش را تعریف می‌کرد جدی شد. گفت «آره! از طرف من قول بده»

- – -

سربالایی خیابان بیمارستان محک را آرام آرام آمد بالا تا رسیدیم به یک فضای باز که جان می‌داد برای عکاسی. شال سفیدش را مرتب کرد، ایستاد جلوی دوربین. دست‌هایش را برد سمت آسمان، اصرار داشت برود درست لبه بلندی که حس زندگی توی عکس‌ها بیشتر در بیاید. تا وقتی ساتیار امامی دوربینش را بگذارد توی کیف دل توی دلم نبود. می‌ترسیدم این همه ماجراجویی برایش خوب نباشد. توی راه برگشت یک پارچه سفید را نشانمان داد «اینو دکترای رادیوتراپ برام امضا کردن» او حتی از دردناک‌ترین مراحل درمانش هم خاطره ساخته بود. اصلا این روشش بود. فهمیده بود که باید زندگی کند و داشت این کار را خیلی بهتر از همه آدم‌هایی که آن روز برای جشن خیریه آمده بودند می‌کرد.

- – -

همان روز اول که در کتابخانه خیریه بهنام دهش‌پور به هم معرفی شدیم، طی کردم که اصرار دارم برای نوشتن این گزارش با همه حرف بزنم. خانواده‌اش، دوستانش… حتی خواستم که برای کشف داستان این همه مقاومت در برابر بیماری‌اش سر شیمی درمانی‌ها هم باشم… و او اولین آدمی بود که برای گزارش سراغش رفتم و هر دفعه با ‌‌نهایت وسواس سعی کرد تمام واقعیت‌های زندگیش را نشانم بدهد. من دنبال جذاب شدن گزارش بودم و او می‌خواست بعد چاپ گزارش همه مبتلایان به سرطانی که مجله را می‌خوانند به زندگی امیدوار‌تر شوند. شاید برای همین هم بود که نگذاشت همراهش به شیمی درمانی بروم. می‌گفت شده سمبل مقاومت بیمارستان و برای همین به بقیه بیمارانی که آنجا هستند نگفته سرطان به کبدش هم رسیده. می‌گفت آن‌ها فکر می‌کنند خوب شده‌ام و می‌روم آنجا که حال مریض‌ها را بپرسم، نمی‌دانند دوباره دارم شیمی درمانی می‌کنم. نگران بود که حضور من همه نقشه‌هایش را خراب کند.

- – -

شبی که داشتیم مجله را می‌فرستادیم برای چاپ به‌اش زنگ زدم. گفتم که پنجشنبه منتظر دیدن نتیجه کار باشد. پنجشنبه، او بود که زنگ زد. خوشحال بود. می‌گفت پیغام‌های زیادی به دستش رسیده از کسانی که درگیر این بیماری هستند و حالا با خواندن گزارش تصمیم گرفته‌اند مثل غزل مبارزه کنند. قبل اینکه قطع کند با هم قرار گذاشتیم اسفند ۹۰ یعنی درست یک سال بعد از چاپ شدن داستان زندگیش، دوباره برای نوشتن یک گزارش جدید همدیگر را ببینیم، این بار به بهانه خوب شدنش، به بهانه پایان مبارزه!

- – -

توی این یک سال چند بار همدیگر را دیدیم. و هر بار قرارمان را به هم یادآوری کردیم. آخرین بار توی نمایشگاه نقاشی امیر آقایی دیدمش. بعد سلام و علیک با‌‌ همان لبخند کوچک گفت: «به استخوانم هم زده» و حتی نماند تا قیافه شوک زده‌ام شبیه آدم‌های عادی شود، سریع گفت: «اما من سر قولم هستم» و وقتی لبخندش روی صورتش بزرگ‌تر شد ادامه داد «می‌دونین که من باید خوب بشم».

- – -

الان اسفند ۹۰ است! توی تقویم کهنه روی میزم نوشته بودم «زنگ به غزل» که یعنی وقتی کارهای کوفتی شماره عید تمام شد یادت بماند که زنگ بزنی به‌اش حالش را بپرسی و یادآوری کنی که قرارمان هنوز سرجایش هست، حتی اگر درد به استخوانش رسیده باشد.

داشتم میزم را مرتب می‌کردم. داشتم تقویم کهنه را می‌انداختم دور به این هوا که توی راه برگشتن به خانه زنگ بزنم حالش را بپرسم. هم زمان توی اینترنت هم می‌چرخیدم که یک هو خواندمش: «غزل پرکشید» تا کامنت‌های زیرش را نخواندم باورم نشد. ناخودآگاه یک پنجره جدید بازکردم. فقط یک جمله می‌توانستم بنویسم: «با هم قرار گذاشته بودیم، یادت هست؟»


توضیح: غزل ابوالفتحی، عجیب‌ترین سوژه گزارش‌هایی بود که توی همشهری جوان سراغش رفتم. دختری که مبتلا به سرطان شده بود و چند سال سخت‌ترین مراحل درمان را با روحیه فوق العاده‌اش پشت سرگذاشته بود. نوع نگاه او به زندگی و تلاشی که برای غلبه بر بیماری‌اش می‌کرد باعث شد بیشتر از تمام گزارش‌هایی که تا حالا نوشته‌ام برایش وقت بگذارم. برای تکمیل گزارش چند بار همدیگر را دیدیم. حتی یک شب مه‌مان خانه‌شان شدم تا با مادر و برادرش مفصل حرف بزنم. گزارش پارسال همین موقع‌ها چاپ شد، اما غزل برای همشهری جوانی‌ها بیشتر از یک قهرمان داستان شده بود. جوری که خیلی از بچه‌ها پیگیر وضعیت سلامتی‌اش بودند. امروز خبر رسید که او از بین ما رفته. هرچه فکر کردم دیدم هیچ کاری نمی‌توانم بکنم جز اینکه با نوشتن یک یادداشت کوچک از طرف خودم و بچه‌های مجله ادای دینی بکنم به دختری که زندگی را دوست داشت و برای احترام به این دوست داشتن هیچ کم نگذاشت.



ایمان جلیلی/ سایت همشهری جوان




در اینجا میتوانید گزارشی را که به قلم ایمان جلیلی در شماره 302 همشهری جوان به چاپ رسید را به صورت کامل بخوانید. برای بزرگتر شدن عکسها روی آن کلیک کنید.