همشهری جوان/شماره 351/لیدا هادی:
«شما بهتر است در کار ما دخالت نکنید!» پاسخ تند نیکولا استروژن معاون سروزیر اسکاتلند ( عنوان اختراعی اسکاتلندیها! آنها نخستوزیر ندارند.) به دیوید کامرون نخستوزیر انگلیس تیتر جذاب مردم شبه جزیره بود. چه شده بود که اسکاتلندیها با این لحن با دیوید کامرون حرف میزدند؟ موضوع را دو، سه روز بعد روزنامههای انگلیسی روشن کردند.« اسکاتلند دوباره یاد استقلال افتاده.» حزب ملی این کشور که هرازگاهی با همین وعده مردم را سر ذوق میآورد، این بار عزمش را جزم کرده که این پروژه را یک بار دیگر امتحان کند. انگلیسیهای نگران هم در پارلمان جمع شدند و برای اینکه جلوی اسکاتلند را بگیرند، جلسه فوری گذاشتند. البته حق داشتند. مساله جدیتر از سالهای پیش شده بود. اسکاتلندیها حتی تاریخ برگزاری رفراندوم را هم تعیین کرده بودند؛ ژوئن 2014. هفتصدمین سالگرد پیروزی اسکاتلندیها در نبرد «بانوکبرن»
دیوید کامرون و اد میلیبند – رهبر دو حزب مخالف انگلیس – در روزهای عادی چشم دیدن همدیگر را ندارند اما هفته گذشته آنها هر دو با هم به جمع نمایندههای پارلمان انگلیس رفتند تا برای مشکل تازه دولت انگلیس راه چارهای پیدا کنند. خبرهای خوبی از اسکاتلند به گوش نمیرسید.
الکس سالموند، وزیر اسکاتلند در کابینه انگلیس که این روزها ریاست پارلمان کشورش را هم به عهده دارد، در یک جنجال رسانهای دوباره به مردم قول داده بود که در سال 2014 یک همه پرسی بزرگ در کشور برای اعلام استقلال از بریتانیا برگزار کند. ادعای وزیر اسکاتلندی برای انگلیسیها سنگین بود.
کامرون که اصلا دلش نمیخواهد این اتفاق در دوران نخستوزیری او بیفتد، در جمع نمایندههای انگلستان از یک فاجعه حرف زد و اینکه به اتحاد بریتانیا اعتقاد قلبی دارد و به هیچ صورتی نمیگذارد اسکاتلند از مرزهای آنها خارج شود. اد میلیبند رهبر حزب کارگر انگلستان هم دست به دامان رهبران باقی احزاب کشور شده و از آنها خواسته به هر ترتیبی که هست، جلوی استقلال اسکاتلند را بگیرند. اسکاتلندیها اما ادعا میکنند که میتوانند بدون نیاز به تصویب قانون در مجلس انگلستان رفراندوم برگزار کنند.
مستقل میشویم، قول!
مساله استقلال اسکاتلند از زمانی جدی شد که حزب ملی این کشور توانست در
انتخابات به اکثریت آرا برسد و الکس سالموند رهبر حزب هم بشود سروزیر
اسکاتلند. ( به او نخستوزیر نمیگویند برای اینکه از لحاظ سیاسی نخست
وزیر، دیوید کامرون است نه او) سالموند در انتخابات سال گذشته با وعده
استقلال کامل به میدان آمد و توانست با آرای زیادی خودش و حزب ملی گرایش را
به پارلمان ببرد. بعد از انتخابات دیگر صحبتی از وعده سروزیر نشد تا اینکه
خبر رسید انگلیسیها برای نگه داشتن اسکاتلند دارند یک کارهایی میکنند.
دوباره سر و صداها بلند شد.
سالموند برای اینکه روی انگلیسیها را کم کند به میدان آمد و اعلام کرد که انتخابات حتما در سال 2014 برگزار میشود. البته این تنشها فقط مال این دو، سه سال اخیر نیست. از سال 1970 میلادی زمزمه جدایی کامل اسکاتلند بلند شده بود. بیشتر اسکاتلندیها لیبرال هستند و به همین خاطر با دولت محافظه کار فعلی انگلستان مشکلات زیادی دارند. البته اسکاتلندیها هنوز تکلیفشان بین خودشان هم معلوم نیست. در نظر سنجی ساندی تایمز فقط 37درصد آنها هوادار استقلال بودند، 42 درصد مخالف و البته 21 درصد هنوز تصمیمی در این باره نگرفتهاند!
در جستوجوی رفراندوم سه گزینهای
دیوید کامرون کم دردسر نداشت که حالا اسکاتلندیها هم شاخ شدهاند و توی
گیرودار بحران اقتصادی به فکر استقلال افتادهاند. نخستوزیر انگلیس وقتی
دید با حرف نمیشود با اسکاتلندیها طرف شد، سعی کرد آن قدر سر راهشان سنگ
بیندازد که از خیر برگزاری انتخابات بگذرند. اول از همه گیر داد به نحوه
برگزاری رفراندوم.
دیوید کامرون اصرار دارد که در رفراندوم فقط دو گزینه بله و خیر مطرح باشد اما سروزیر اسکاتلند میگوید باید سه گزینه پیش روی رای دهندگان قرار بگیرد. بلی، خیر و خودمختاری کامل، یعنی همه اختیارات بدون داشتن عنوان استقلال. ترس لندن از این است که رفراندوم سه گزینهای باعث شکستن آرا شود و در نتیجه گزینه استقلال رای بیشتری بیاورد. مساله دیگری که این روزها کامرون به آن پیله کرده، موضوع تعیین سن افراد واجد شرایط رای دادن است.
اسکاتلندیها 16 سالگی را تعیین کردهاند اما انگلیس این سن رای را قبول ندارد. آنها میگویند جوانترها به خاطر شور جوانیشان به طور حتم به استقلال رای میدهند. برای اینکه همهشان معتقدند انگلستان نه برای تحصیلشان کار زیادی کرده و نه برای درست کردن فرصتهای شغلی.
بانو کبرنیاش بیان اینور
ماجرا به خیلی سالهای پیش برمیگردد. به آن وقتهایی که پادشاهان انگلیس و
اسکاتلند در سال 1707 میلادی سر میز مذاکره نشستند و با امضای یک قرارداد
به طور رسمی بریتانیا را تاسیس کردند. البته رسیدن به این قرار تاریخی کار
راحتی نبود. تا پیش از این اسکاتلندیها هراز گاهی برای جدا شدن کامل از
انگلیس تلاش میکردند و به جان آنها میافتادند. یکی از معروفترین جنگهای
دو کشور نبرد «بانوکبرن» در سال 1314 است که رابرت یکم پادشاه اسکاتلند در
آن پیروز شد و ادوارد دوم انگلستان را فراری داد.
هر چند که بعدها انگلیسیها این باخت سنگین را جبران کردند و دوباره اسکاتلندیها را سر جایشان نشاندند. البته مردم اسکاتلند هیچ وقت خاطره بانوکبرن را فراموش نکردند و هنوز هم برای دست انداختن انگلیسیها در ماه ژوئن به یاد دلاوریهای رابرت یکم مراسم میگیرند. انتخاب تاریخ ژوئن 2014 برای برگزاری رفراندوم هم بر میگردد به همین قضیه. اسکاتلندیها اعلام کردهاند در سالگرد 700سالگی پیروزی بانوکبرن میخواهند استقلالشان را از انگلستان پس بگیرند!
ما بانک مرکزی میخواهیم
قرار دو پادشاه مدت زیادی دوام آورد. تا اوایل قرن بیستم صحبتی از جدایی
اسکاتلند از انگلستان نشد. اما ایرلندیها با استقلالی که به زور توپ و
تانک از انگلیسیها گرفتند کاسه و کوزه هر چه قرارداد بود را به هم ریختند.
درست از زمان اعلام استقلال ایرلندیها بود که زمزمه استقلال خواهی
اسکاتلند هم بلند شد. در دهه 1920 جمهوری ایرلند از انگلستان اعلام استقلال
کرد. حالا چه طور و با چه زحمتی بماند.
انگلیسیها که از این حرکت ایرلندیها خیلی زورشان گرفته بود به جدایی ایرلند شمالی تن ندادند و با استفاده از نیروی نظامی نگذاشتند این منطقه هم به جمهوری ایرلند اضافه شود. مردم ایرلند شمالی برای استقلالشان خیلی تلاش کردند. به خصوص در دهه 80-70میلادی که صدها نفر در خیابانهای دوبلین کشته شدند.
درگیریها در سال 1990 میلادی با امضای قرارداد صلح «جمعه نیک» و رد و بدل شدن یکسری امتیازات آرام گرفت. هر چند که ایرلندیها هنوز از خواستهشان دست نکشیدهاند و هرازگاهی گروههای جمهوریخواه ایرلندی سروصدا راه میاندازند. در این میان تنها ولز است که انگار ادعایی ندارد.
ولز از قرن سیزدهم به بعد تحت اختیار دولت انگلیس بود ولی در اوایل قرن نوزدهم و صد سال بعد از قرارداد تاریخی اسکاتلند و انگلیس به یکی از کشورهای تشکیل دهنده بریتانیا تبدیل شد و روزگاری مانند اسکاتلندیها و مردم شمال ایرلند پیدا کرد! از آن زمان بود که انگلیسیها که اختیار بزرگترین و پرجمعیتترین منطقه تشکیل دهنده بریتانیا را به عهده داشتند سعی کردند همه جور – سیاسی و اقتصادی – هوای سه منطقه تحت نظرشان را داشته باشند که مبادا روزی فیلشان هوای هندوستان کند و به فکر استقلال بیفتند. انگلیس که حوصله انقلابهای کوچک و بزرگ دور و برش را نداشت، به دادن یکسری اختیارات محلی رضایت داده بود.
مهمترین این اختیارات تاسیس پارلمان اسکاتلند در سال 1999 میلادی بود. همین خودمختاری نسبی باعث شد که مردم اسکاتلند کنترل امور داخلی منطقه را به دست بگیرند. اختیار بخشهای آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، حمل و نقل و ارتباطات و امور قضایی همه در دست مردم بود. ولزیها هم توانستند بعد از مدتی اختیارات محدودی بگیرند.
حالا این وسط اسکاتلندیها که از همه مناطق دیگر اختیارات بیشتری دارند، دیگر به شرایط گذشته راضی نیستند و چیزی فراتر از اینها میخواهند. استقلال کامل. البته بندگان خدا حق هم دارند. فرض کنید پارلمان اسکاتلند هر سال میتواند برای دخل و خرج یک درآمد 25میلیارد پوندی تصمیم بگیرد اما هنوز نه وزارت دفاع دارند، نه وزارت امور خارجه و نه حتی بانک مرکزی!
در 16 کشور دنیا هنوز ملکه انگلستان رئیس است
نامهها را من امضا میکنم
53 کشور دنیا. غیر از دو موردشان - کامرون و موزامبیک - همه زمانی
مستعمره انگلستان بودند که به مرور زمان و به ضرب و زور توانستند اختیار
کامل دولت را به دست بگیرند و انگلیسیها را از خاک خودشان بیرون کنند اما
چون ملکه برایش خیلی سنگین بود که همه مستعمرههایش را یکی یکی از دست
بدهد، با سیاستی خاص همه را دوباره کنار هم جمع کرد و اسمشان را هم گذاشت
اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع. آن هم با یک قرار مشترک که در اعلامیه سال
1971 سنگاپور به تصویب رسید.
این کشورها در آن سال با هم قرار گذاشتند که برای ارزشهای مشترکی که دولت انگلستان به آن تاکید دارد تلاش کنند. مانند آزادیهای فردی، تجارت آزاد، صلح جهانی و .... ملکه الیزابت دوم هم نماد همبستگیشان است اما از بین این 53 کشور وضعیت بعضیها با بقیه فرق دارد. در 16 کشوری که با نام کشورهای مشترکالمنافع بریتانیا زیر مجموعه اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع هستند هنوز حرف اول و آخر را ملکه میزند.
یعنی در قانون اساسی آنها هنوز بالاترین مقام تشریفانی دربار بریتانیا که در حال حاضر ملکه الیزابت دوم است، ریاست کشور را به عهده دارد. البته این مقام ریاست کشور کاملا تشریفاتی است و در عمل همه کارهای حکومت از طریق دولتهایی که مردم خودشان انتخاب کردهاند انجام میشود. این کشورها هم مانند باقی کشورهای دنیا نخست وزیر و کابینه دارند و همه چیز تحت اختیار خودشان است. فقط همه چیز به طور ضمنی باید از زیر دست ملکه بگذرد. استرالیا، نیوزلند، کانادا، باهاما، جاماییکا و... جزو کشورهای مشترکالمنافع هستند!
طلای سیاه انگلستان مال اسکاتلندیهاست
بیخیال چاههای نفت شوید!
نفت مهمترین عاملی است که باعث میشود دست و دل انگلیسیها برای اعطای استقلال کامل به اسکاتلند بلرزد. در صورتی که اسکاتلندیها در سال 2014 به جدا شدن از انگلیس رای مثبت بدهند، چیزی بیش از 90 درصد تولید نفت انگلستان از دست میرود. تخمین کارشناسیاش میشود کاهش 4/91درصد کاهش درآمدهای نفتی. با این اوصاف جای تعجب ندارد وقتی دیوید کامرون و باقی احزاب سیاسی انگلستان همگی با طرح پیشنهادی ملیگرایان اسکاتلند صدایشان در میآید و آن را نابودی کامل انگلستان تلقی میکنند.
در سالهای 2009 و 2010 میلادی، سهم اسکاتلند از مجموع درآمد 6 میلیارد و
500 میلیون پوندی تولید نفت در دریای شمال، 5 میلیارد و 900 میلیون پوند ( 9
میلیارد و 40 میلیون دلار ) بوده. پولی که دولت انگلستان برای خرج کردن آن
برنامه میریزد. مردم اسکاتلند هم با دیدن همین اعداد و ارقام بود که به
صرافت جدا شدن از انگلیس افتادند. برای اینکه اگر تمام درآمدهای نفتی
اسکاتلند توی جیب خودش برود و سهمی به مردم انگلیس نرسد، آن وقت مشکل کسر
بودجه اسکاتلند کاملا حل و فصل میشود!
جدایی اسکاتلند برای انگلیسیهابسیار پر هزینه است
زیر دریاییام را پس بده
سوای چاههای نفت اسکاتلندی که محال است انگلیسیها از آن دست بکشند، آب و آتش زدن انگلیسیها برای نگه داشتن اسکاتلند دلایل دیگری هم دارد. اول اینکه استقلال اسکاتلند قدرت نظامی انگلیس را ضعیف میکند. اگر آنها از انگلیس جدا شوند آن وقت هم نیروی انسانی ارتش کم میشود و هم اینکه لندن کلی از بنادر و پایگاههای استراتژیکش را از دست میدهد؛ به خصوص اینکه همه سلاحهای هستهای انگلستان در زیردریایی هستند که در پایگاه دریایی فاسلین اسکاتلند مستقر شدهاند.
انتقال این پایگاه به مرزهای انگلیس کلی هزینه و زمان میخواهد. چیزی حدود یک دهه و هزینهای بیشتر از یک میلیارد پوند! گذشته از اینها اسکاتلند هنوز هیچی نشده اعلام کرده که در صورت استقلال کامل حتما از عضویت ناتو خارج میشود که در این صورت انگلیس دیگر جایگاه موجهی بین کشورهای عضو ناتو نخواهد داشت. انگلیس تا زمانی در شورای امنیت، اتحادیه اروپا و صندوق بینالمللی پول حرفی برای گفتن داشت که همه آن را به عنوان سرزمینی با مرزهای طولانی میشناختند. کشوری که اسکاتلند هم جزو آن بود. اما امروز کارشناسان ماندهاند که اگر اسکاتلند از انگلستان جدا شود تکلیف انگلیس در این نهادها چه میشود؟
البته اینها فقط عواقب سیاسی و نظامی قضیه هستند. مساله مهمتر اینجاست که
بعد از جداشدن اسکاتلند حتما مردم ولز و ایرلند شمالی هم هوای استقلال به
سرشان میزند و میخواهند راهشان را از ملکه جدا کنند که خودش میشود قوز
بالا قوز. بنابراین میشود پیشبینی کرد که پروژه جدایی اسکاتلند، مثل
دفعات قبل ناتمام خواهد ماند. یعنی انگلیسیها کاری خواهند کرد که این
پروژه به دیوار بخورد!
همشهری جوان/شماره 351/محسن امین،الهام کاظمی:
«هر آدمی یک خائن درون دارد که جایی پهلوی کودک درونش زندگی میکند و برخلاف کودک درون باید جلوی ابراز وجودش را گرفت. این یعنی هر آدمی ممکن است مرتکب خیانت بشود. پس این موضوع همیشه پرهیجان فیلمهای خانوادگی و عامل مهم اکثر طلاقهای عاطفی و دادگاهی، ممکن است در هر زندگیای رخ بدهد که گاهی دلایل ساده و پیش پا افتادهای دارد. اما در برخورد با هر مشکلی باید راهحل درست را انتخاب کرد. شاید ساده به نظر برسد اما گاهی ما راه حلی که انتخاب میکنیم به نظر خودمان درست است در حالی که دقیقا هیچ کمکی به حل مشکلات نمیکند. اینکه در برخورد با خیانت چه کار کنیم، نکته مهمی است. اینکه بدانیم خیانت همیشه از جانب طرف مقابل زندگی ما نیست، کمی بحث را قابل فهمتر میکند. گاهی ممکن است خود ما خواسته یا ناخواسته درگیر رابطهای شویم که لااقل از نظر طرف دیگر، خیانت محسوب میشود. مساله کلی در این زمینه متاسفانه این است که اغلب نمیدانیم داریم در مورد چه چیزی حرف میزنیم و وقتی هم که پیش میآید، نمیدانیم چطور باید با مساله برخورد کنیم.» اینها را کسی میگوید که به واسطه تجربه کاریاش با خیانت بین زن و مرد آشنا است. سراغ دکتر شیری رفتیم تا برایمان از اجزای مختلف این پدیده تلخ اجتماعی حرف بزند. لابهلایش هم گریزی به 3 نمونه واقعی خیانتهای زن و شوهری زد.
واقعی/به خانه اول برگشت
گفتن از مصداقهای دقیق خیانت که برای مشاوره مراجعه میکنند کار راحتی
نیست. یک موردی بود که در آن زوج مشکل جنسی داشتند و کارشان به زوج درمانی
رسیده بود،یک پروسه طولانی داشتند، خسته شدند. یکی از آنها برای اینکه
مطمئن شود مشکل از او هست یا نه، دچار لغزش شده بود و حالا عذاب وجدان
گرفته بود.
شما وقتی خیانت میکنی، بیشتر از چیزی که به دست میآوری از دست میدهی. ضمن اینکه اصولا نمیشود گفت چه چیزی به دست میآوری، چون دنبال چیزی میروی که دست یافتنی نیست و دوباره باید برگردی سر خانه اولت، مسالهای که از اول هم میدانستی.
خائنمی خواهد به زندگی بر گردد
نکته مهمی که فراموشمان شده یا به عمد فراموشش کردهایم، این است که موضوع
خیانت، یک بحث اسمشو نبر و تابو نیست و نباید هم باشد. باید راجع به آن حرف
بزنیم. کتمانش مثل این است که من به شما بگویم شهرداری یک خیابان جدید
کشیده اما وسط آن یک چاله است ولی نباید به کسی بگوییم و در موردش حرف
بزنیم، خب کسی چیزی نمیگوید و همه به چاه میافتند.الان خیانت هم شده مثل
همان چاله. صحبت نکردن زن و مرد با هم گاهی اوقات منجر به لغزش میشود.
البته نمیشود مطلق حرف زد و حکم داد.
خیانت و دروغ متعلق به انسان است، الان ما نمیخواهیم به رسمیت بشناسیم و
توجیهاش کنیم اما باید بدانیم که این، یک واقعیت بشری است. هر وقت یک کسی
به شما گفت من هیچ وقت خیانت نمیکنم، ازش بترسید. چون معنی و مفهوم خیانت
را نمیداند. مثلا اگر الان از شما بپرسند آدم میکشی؟ فورا میگویید نه
اما اگر بگویند بچه چهار سالهات را دزدیدهاند و میخواهند بکشند، آن وقت
چه کار میکنی؟ خیلیها میگویند، آن وقت میتوانم.
کسانی هم که میگویند نمیتوانم خیانت بکنم، زندگی به جایی میبردشان که ببینند میتوانند یا نه! بعد معمولا همینها کارهایی را میکنند که آنهایی که این رفتار را در خودشان تکذیب نکردهاند نمیکنند. خیانت را نباید تبدیل به یک فاجعه بشری کنیم، چون کسی که مورد خیانت واقع شده یا کسی که خیانت کرده،دوباره میخواهد به زندگی برگردد.
چهارچوب شما کجاست؟
ما سه نوع رابطه داریم، رابطه همکاری، رابطه عاطفی و ازدواج. صمیمیت ما در
این سه رابطه متفاوت است؛ مثلا در رابطه همکاری صمیمیت کمی وجود دارد و
رازها و نگفتنیهای ما در هر کدام متفاوت است. حتی در رابطه زن و شوهری هم
ما حرفهای نگفتنی داریم اما به میزان خیلی کم. تعهد ما در هر یک از این
روابط فرق میکند،مثلا ممکن است یک رفتار من از نظر همکارم بیتعهدی نباشد
اما از نظر همسرم بی تعهدی باشد. بحث لغزش اما متفاوت است.
بسته به تیپ خانوادهها بحث لغزش و خیانت مطرح میشود. مثلا ممکن است در خانواده من اگر همسرم با همکار مردش چای بخورد، خیانت محسوب شود. ما همیشه خطا و لغزش را وقتی تعریف میکنیم که فرد از چهارچوب و خط کشی ما گذشته باشد.اگر ما با هم حرف بزنیم و این خطوط را مشخص کنیم، مشکلات حل میشود.
بزرگترین اشتباه ما این است که گفتوگو نمیکنیم و با اصول خانه پدری رفتار میکنیم، توقع هم داریم که طرف از قبل بداند؛ مثلا زنی که برادرش همیشه ساعت 9 شب خانه بوده، از اینکه الان همسرش ساعت 11 شب به خانه میآید ناراحت میشود.
خیانت در واقع لغزش جنسی است، من به کارهای خارج از اصول جنسی میگویم خیانت و به کارهای خارج از بحث انتفاع جنسی، لغزش میگویم. بعضی رفتارها هستند که چون فقط یک واکنش در شرایط خاصاند، نمیشود به آنها خیانت گفت و اصلا نباید در موردشان حرف زد و به آنها کلید کرد. کسی که خودش نشان میدهد آدم متاهلی است و در رفتار و گفتوگوهایش حد و مرز دارد، هر چقدر هم در رابطه با جنس مخالف (البته در چهارچوب عرف) آزاد گذاشته شود، موضوع خیانت نیست. اصولا بعضی برخوردها بسیار گذرا هستند و هیچ قصد و غرضی پشتشان نیست.
برای اینکه زندگی مشترک از ریل خودش خارج نشود، باید هیجان رابطه را بیشتر
کرد. برای افزایش هیجان هم بازی و سفر پیشنهادهای خوبی هستند. به طور کلی
هر کاری که صمیمیت بین مرد و زن را بیشتر کند. تمام فرمولهای هیجان قبل از
ازدواج را اینجا هم داریم. خلوت داشتن بعد ازدواج خیلی مهم است.
یکی از راههای افزایش نشاط بین زوجها، دخالت خانوادههاست، همین دور هم جمع شدنهای خانوادگی. این کار باعث میشود آدمها خودشان را با هم مقایسه کنند و از آن فضای بهشت گونه عجیب که فکر میکنند با بیرون آمدن از رابطه به آن میرسند، خارج شوند.
واقعی/مدیریت نداشت
آقایی بود که خواسته و ناخواسته خیلی در محافل نقل مجلس میشد. بازی
درمیآورد و جذاب هم بود. واضح هم بود که خیلی برای جلب توجه آدمهای دور و
بر کاری نمیکند اما با رفتار و منشاش آنها را به سمت خودش میکشید. همسر
این مرد از این وضعیت دچار تشویش شده بود.
مرد هم میگفت که او کاری نمیکند که به خاطرش جوابگو باشد، حرف او غلط نبود اما درست هم نبود، به او گفتم تو باید حضورت را در جمع مدیریت کنی، شاید کاری نکنی اما داری ناامنی عاطفی در اتمسفر اطرافت درست میکنی و حساسیت همسرت غیر طبیعی نیست.
لغزش نکنیم و بگذریم
همیشه فردیت شما بیشترین تاثیر را در امکان وقوع خیانت دارد. آدمی که خوب
زندگی میکند، فردیت دارد و موثر است، نیازی به بیراهه رفتن ندارد. خیانت
تا حدودی برای افرادی است که زندگی شخصی به هم ریختهای دارند. از طرفی،
فکر نکنید که اگر رابطه و زندگی مشترکتان در بهترین شرایط ممکن قرار ندارد،
زندگی شما تباه خواهد شد. توانگر همیشه عرصههایی جز رابطه برای زندگی
دارد.
سوال خیلیها این است که اگر به یک رابطه احیا شده و از هر جهت بهتر از رابطه اصلی رسیدیم، چه کنیم؟ جواب این است که اگر رابطه اصلیتان واقعا چیزی برای ماندن ندارد و فکر میکنید رابطه دومتان برای ادامه زندگی مناسبتر است، باید اول رابطه دوم را قطع کنید و سراغ رابطه اصلیتان بروید، دقیقتر به آن نگاه کنید. اگر واقعا چیزی برای ادامه دادن نمیبینید و مطمئن هستید، رابطه را تمام کنید.
اما اگر در رابطه اصلیتان ماندید نباید عقدهای بشوید یا منت بگذارید یا اصلا به آن رابطه ممنوعه فکر کنید. اگر هم دچار لغزش شدید، بنشینید و با خودتان فکر کنید، شاید رابطهای که در آن خیانت کردید، باید تمام میشده. فقط با حس گناه دست و پا نزنید.
آن رابطه، همان رابطهای است که اگر باز هم در آن قرار بگیرید، ممکن است خیانت کنید. باید آن رابطه بیمار را درست کرد، به هر حال آن رابطه سالم نبوده که کار به خیانت کشیده. کسی که خیانت دیده، باید سهم خود را در این خیانت ببیند. بعد از خیانت فاز سوگواری و خشم داریم. مطمئن باشید طبیعتا بعد از خیانت حال کسی خوب نمیشود.
خیلیها اما این را نمیدانند که هیجان هر دو رابطه به مرور زمان و با دیدن
ضعفها، عادی شدن زیباییها و کاهش کشش جنسی،کم میشود و باز هم به مرور
زمان و به وجود آمدن صمیمیتها این هیجانات کمی افزایش پیدا میکند.
واقعیت این است که هیجان رابطه ممنوعه به خاطر اینکه دائمی نیست، همیشه بیشتر است و اصلا به خاطر داشتن یک رابطه دائمی است که رابطه دوم با این میزان هیجان شکل میگیرد اما چرا اغلب رابطههای اول حفظ میشوند؟ حقیقت این است که رابطه اول چیزی دارد که رابطه دوم به دلیل داشتن هیجان بالا نمیتواند داشته باشد.
صمیمیت، آیتم مطرح دیگری است که آدمها به شدت به آن نیاز دارند. کسی را میخواهند که ضعفهای آنها را شناخته باشد و با آن کنار آمده باشد. پس بهتر است در ارزیابی دو رابطه غیر از میزان هیجان موارد دیگر موجود در رابطهها را هم در نظر بگیریم. رابطه ممنوعه همیشه پر هیجان تر و جذاب تر است، ولی باید صمیمیت و تعهد رابطه اصلی را هم در نظر گرفت.
واقعی/ا هم حرف می زدند
در مورد مشاوره دیگری، یکی از طرفین با اینکه شبها همسرش را در حال چت می دید، مشکل داشت. وقتی هم که از او میپرسد با کی چت میکند، جواب مشخصی نمیگرفت. مرد از این جهت همیشه خشم فروخورده زیادی داشت و آنقدر به خشم بیمورد در موضوعات دیگر ادامه داد که در زن احساس دلزدگی ایجاد کرد.
مرد سر همین ماجرا سراغ زن دیگری رفت و زن هم روابط علمی و کاری سابقش ناخواسته تبدیل به چت شد. در صورتی که اینها اگر از اول با هم صحبت میکردند اصلا کار به اینجا نمیکشید. آنها چیزهایی به دست آورده بودند که هیچ ارزش و ماندگاری نداشت، اما داشته خیلی بزرگتری را از دست داده بودند.
با خائنها چه کار کنیم؟
زندگی همیشه اتفاقات ساده پیش نمیآورد. گاهی باید به خاطر زندگی خودتان از
خائنها بگذرید. چون در هر صورت آنها تاوان کار خود را میدهند. گاهی هم
اصلا لازم نیست خیلی چیزها را بدانید. اگر به اینکه همسرتان به شما خیانت
کردهیا نه شک کردهاید، مخصوصا اگر این شک بر اثر حرف اطرافیان باشد، سعی
نکنید به هر قیمتی مطمئن شوید. چون به هر حال دانستن بعضی مسائل هزینهای
دارد که شاید خیلی سنگین باشد. اما اگر احتمال خیانت خیلی زیاد بود باید چه
کنیم؟ مطمئن شوید، البته از راههای ساده و غیر پلیسی.
اگر زخمی شدید، مثل آدمهای زخمی برخورد نکنید. چیزی در زخم هست که انسان
را خطرناک میکند. با خودتان خلوت کنید تا آرام شوید. به هیچ وجه تا زمانی
که مشکل کاملا حل نشده و آرام نشدهاید وارد رابطه جدیدی نشوید.این حرفها
به معنای کمرنگ کردن موضوع خیانت نیست بحث ما درباره مدیریت سلامت و وضعیت
خودتان در این رابطه است و نه اصلاح طرف مقابل.
خیانت از کجا آب میخورد؟
سرخوردگیهای جنسی و عاطفی: بالاخره اگر من در خانه حرف محبتآمیز نشنوم، مثلا در محیط کار کسی پیدا میشود که به من محبت بکند.
عدم مدیریت مرد: وقتی که مرد احساس سکان داری در خانه
ندارد یا زنی در آن خانه وجود دارد که مرد در کنار او احساس مرد بودن
ندارد. بیشتر حس همخانه بودن دارد. زن باید به مرد احساس سکان داری بدهد.
مرد هم باید مردیت خودش را داشته باشد.
عصبانیت: یک اختلاف مختصر میتواند آدمهایی را که درگیر
شرایط محیطی دیگر هم هستند به سمت خیانت ببرد. گاهی زوجین از سر لجبازی
برای اینکه به طرفشان نشان بدهند هنوز هم توانایی جذب آدمهای جدید را
دارند دست به خیانت میزنند. دیالوگ رایج اینجور وقتها این است که «دیدی
میتونم بهتر از تو رو هم گیر بیارم؟»
برای اعتماد به نفس دوباره:گاهی آدمها در محیطهایی به این نتیجه میرسند که هنوز هم توانایی لازم برای شکارچی بودن را دارند.
ترس از میانسالی: آدمها وقتی متوجه میشوند که با دوران
میانسالی فاصله چندانی ندارند، گاهی میخواهند برای آخرین بار لذتهای
دوران جوانی را تجربه کنند. البته روابطی که بر اثر این ترس شروع میشوند
عموما جدی و پایدار نیستند.
کاهش هیجان رابطه اصلی: کاهش هیجانات مهمترین دلیل
شناخته شده برای خیانتهاست که خودش به اندازه همه دلایل بالا حرف دارد.
نمودار هیجان در روابط نکتههای ظریفی دارد. رابطه اصلی که با ازدواج آغاز
میشود، به دلیل رسمی بودنش و همچنین آشناییهای پیش از ازدواج در شروع
هیجان کمتری دارد.اما یک رابطه ممنوعه با هیجان خیلی زیادی شروع میشود.
همشهری جوان/شماره 351/متین ایزدی:
باید ساده باشیم که بخواهیم وجوه سینمای یکی از برجستهترین کارگردانان معاصر را در یک متن چند صد کلمهای بازگو و موشکافی کنیم؛ در این باره کتابها نوشتهاند. بررسی سینمای استاد مارتین اسکورسیزی در چنین قالب ژورنالیستیای قطعا خندهدار میشود. از کدامین وجه باید گفت؟ ظهور و سقوط رویای آمریکایی در «گاو خشمگین»؟ تنهایی و تبعات اجتماعی جنگ در «راننده تاکسی»؟ زدایش آلودگی از چهره مافیا در «رفقای خوب»؟ روانشناسی و بازتاب اجتماعی آن در «جزیره شاتر»؟ سوالات و انگارههای مذهبی در «آخرین وسوسه مسیح»؟ یا آن همه فیلم مستند استاد؟ میبینید، خندهدار است! پس همین ابتدا باید روشن کنیم که این متن قصد ندارد به بررسی سینمای اسکورسیزی در دو صفحه بپردازد! «هوگو» آخرین فیلم استاد، در جشنواره فیلم فجر امسال آن هم به شیوه سهبعدی به نمایش درآمد که متاسفانه موفق به دیدنش نشدم.
نشر افق در سال جاری کتاب «اختراع هوگو کابره» به قلم برایان سلزنیک را منتشر کرد که آن را خواندهام و بالاخره فیلم استاد را در صبحی که مراسم اسکار در جریان بود دیدم. فیلمی که به شکل عجیبی درباره سینما و ادای دین به آن، از زبان کارگردانی است که در سال 1975 گفته بود: «من عاشق فیلم هستم. این زندگی من است. نقطه تمام!»
هوگو پسری است که حوالی سالهای 1930 در ایستگاه قطار پاریس در میان
دیوارها زندگی میکند و وظیفهاش سر زدن به ساعتهای ایستگاه است. پدر او
قبل از مرگ برایش یک روبات جادویی به جا گذاشته. پسر در تلاش است تا با
دزدیدن قطعات فلزی لازم از یک اسباببازی فروشی در ایستگاه، روبات را تعمیر
کند که آرامآرام وارد زندگی پیرمرد اسباببازی فروش میشود (و اگر فیلم
را هنوز ندیدهاید همینجا این نشریه را زمین گذاشته و بروید فیلم را
ببینید چون داستان لو میرود!) و میفهمد که پیرمرد اسباببازی فروش (با
بازی بسیار خوب بن کینگزلی) ژرژ ملییس افسانهای است!
دیوید بوردول در کتاب «تاریخ سینما» که درباره سالهای اولیه پیدایش
سینما توضیح داده، مینویسد: «ملییس در اواخر عمر اسباببازی فروش شد
و...» این جمله به تنهایی بسیار غمگین است. رویای سینمایی یکی از
بنیانگذاران سینمای روایی به فروش اسباببازی در ایستگاه قطار پاریس ختم
شده است. ملییس را پدر تروکاژ و حقههای سینمایی میدانند؛ آنچه که امروز
زیربنای سینمای هالیوود است.
ملییس به زعم بسیاری از فیلمسازان و روزنامهنگاران دهه 1920 و 1930 که تلاش میکردند جایگاه از دست رفته او را دوباره در آن سالها و در اواخر عمر انزواطلبانهاش احیا کنند، اولین رویاپرداز سینما بوده است. کسی که به ما آموخت میتوان با سینما جادو کرد و با موشکی به درون چشم ماه رفت. کتاب سلزنیک و فیلم اسکورسیزی پاسخی به این گزاره تلخ است. ملییس که بود؟ در سینما چه کرد؟ چرا سینما را کنار گذاشت؟ اینها سوالاتی هستند که بستر مناسبی را برای ادای دین استاد به تاریخ سینما در هوگو فراهم میآورند.
سروکله اسکورسیزی اینجا پیدا میشود. حالا او میتواند در مقام کارگردان
با این مضامین بازی کند و فیلم جدیدش یکی از دهها فیلم بدی باشد که بیهوده
به تلاش برای بزرگداشت مقوله سینما میپردازند اما او از این کار پرهیز
میکند و در سن پیری و پختگی کامل (جایی که چند گونه سینمایی را به کمال
رسانده و برایشان دهها جایزه بزرگ درو کرده است) به قصهگویی رو میآورد.
قصهای ساده درباره دو کودک، تنهایی، عشق و سینما! استاد به ما یادآور
میشود که احمقانه است اگر فیلمی درباره ملییس، استاد قصهگویی تخیلی در
سینما، قصهگو نباشد.
روبر برسون کارگردان فقید فرانسوی جایی گفته است: «دو نوع سادگی وجود دارد؛ نوع بد: سادگی در آغاز کار که زودتر از موعد به دست آمده و خام است و نوع خوب: سادگی در نهایت که پاداش سالها تلاش و پختگی است» و فیلم آخر اسکورسیزی از جنس سادگی نوع دوم است.
استاد از همه دغدغههای اجتماعی، روانی، مذهبیاش در این سنین پیری فاصله گرفته است و چون ملییس به بازی با اسباببازیهای سینمایی میپردازد. او فیلمی درباره یک عاشق و شکستخورده تاریخ سینما را که مملو است از فیلمهای صامت چند ثانیهای، به شیوه سهبعدی (اسباببازی این روزهای سینمای جهان) میسازد و چون کودکی که با سینمای ملییس دنیاهای خیالی را کشف میکند، انگار که دوباره سینما را کشف میکند.
اسکورسیزی سینمای کلاسیک صامت را به مدرنترین شیوه بیان سینمایی یعنی سینمای سهبعدی پیوند میزند و در این عرض ارادت استاد به مقولهای چون سینما، همهچیز آنچنان عاشقانه و ساده است که مخاطب با تمام وجودش آن را هضم کرده و هرکس که حتی عاشق سینما هم نباشد و ملییس را نشناسد و تاریخ سینمای بوردول را هم نخوانده باشد، باز هم با فیلم همراه میشود.
این غافلگیری که «این پیرمرد اسباببازی فروشه، ژرژ ملییس معروفه!» در
میانه فیلم آنچنان مشت محکمی به صورت مخاطب علاقهمند به سینما میکوبد که
تا پایان فیلم او را گیج و غرق در لذت رویاگونهای نگه میدارد. با آشکار
شدن این کشف مهم دو کودک، فیلم وارد دنیای جدیدی میشود که دنیای سینما نام
دارد. اگر هر فیلمساز دیگری بود میشد با لحنی روشنفکرمآبانه و دستی زیر
چانه گفت (لطفا با لحن احمقانه بخوانید!): «فاصله گرفتن فیلمنامه از
مضامین اولیهاش در پرده دوم، سردرگمیای را در پیرنگ و عناصر اصلی آن
ایجاد میکند که...» اما این حرفها پشیزی ارزش ندارد! فیلم ادای دین یک
دیوانه سینما به سینماست.
چنان عاشقانه است که اصلا نمیتوان چنین نقدهای تکنیکی و بیهودهای را به آن وارد کرد. کارل تئودور درایر بزرگ جایی گفته بود: «نکته مهم فنون و شگردهای سینمایی نیست، گرترود [یکی از مهمترین فیلمهایش] را با دلم ساختم.» و هوگو نیز با دل اسکورسیزی ساخته شده است.
در هوگو همه وجوه سینمایی در خدمت قصهگویی و ادای دین به سینماست. همین
الان که اینها را مینویسم، هوگو اسکارهای بهترین فیلمبرداری، بهترین
کارگردانی هنری، بهترین صداگذاری و بهترین جلوههای ویژه سال 2012 را برده
است و این خود شاهدی بر این مدعا است که همهچیز فیلم در خدمت متن است. آدم
باورش نمیشود اسکورسیزی، وودی آلن، استیون اسپیلبرگ و حتی جورج لوکاس در
سالهای پیری چنین فیلمهایی بسازند.
فارغ از هر غصهای، شاداب و همچون کودکانی به دنبال کشف سینما، کشف پاریس، کشف تنتن و کشف دوباره جنگ ستارگان سهبعدی. تمایل این اساتید به سینمای قصهگو ستودنی است و با این کار جمله اسکورسیزی را یادمان میآورند که گفته است: «قطعا پشت دوربینم خواهم مُرد!»
پیدا کردن مضامین تکرارشونده و موتیفهای سینمای اسکورسیزی در هوگو نیز کار
سختی نیست. پیرنگ «اوج گرفتن و سقوط یک مرد» را همچنان میتوان بازشناسی
کرد. با این تفاوت که این بار قهرمان نیست که از اوج به قعر میآید بلکه
پیرمرد قصه و نقش فرعی داستان است. در شیوه دکوپاژ و قاببندی نیز همه
چیز همانند فیلمهای قبلی اسکورسیزی است.
فصل افتتاحیه هوگو بینظیر است و با برداشتی بلند، برداشتهای بلند استاد در فیلمهایی چون راننده تاکسی و رفقای خوب را به یاد میآورد. شلوغی ایستگاه و پرداختن به تمام شخصیتهای حاضر در آن و خردهروایتهایشان نیز چیزی است که در «کازینو» یا «دار و دستههای نیویورکی» هم قابل ردگیری است و در رمان سلزنیک وجود ندارد و اسکورسیزی آنها را به فیلم اضافه کرده است. تصاویر آرشیوی از جنگ جهانی نیز اضافات استاد به رمان سلزنیک و دلیلی برای شایعه مرگ ملییس در جنگی خانمانسوز هستند.
در همین لحظه که این متن تمام شد جایزه اسکار بهترین فیلم امسال که هوگو هم نامزد دریافت آن بود، به فیلم «هنرمند» رسید. فیلمی صامت به شیوه دوران پیشین سینما درباره یک قهرمان فیلمهای صامت. انگار که پس از این همه سال ما هنوز مسحور سینمای کلاسیک هستیم. مسحور ورود یک قطار به ایستگاه، مسحور کابویی که رو به دوربین هفتتیر میکشد و مسحور موشکی که در چشم ماه فرو رفته است.
درباره کتاب «اختراع هوگو کابره»
اختراع مارتی
«اختراع هوگو کابره» را برایان سلزنیک نوشته است. تصویرساز و نویسنده
آمریکایی که البته به اعتقاد خودش هوگو کابره را به جای نوشتن، «تراشیده»!
در واقع او با تصویرسازیهایش در کتاب، همچون یک مجسمهساز اول آن را
تراشیده و سپس منتشر کرده است. این تصویرسازیها در اثر سلزنیک -برخلاف
تصور آشنای ما از تصویرسازی ِکتابها که بیشتر در جهت فضاسازی به کار
میروند - باری روایی به دوش دارند. جاهایی در کتاب، متن قطع میشود و
روایتگری به دوش تصویر گذاشته میشود. این تلفیق تصویر و متن در کتاب
بسیار دیدنی است و ایدههای بصری بینظیری دارد.
وقتی برای مثال فیلم «2001: اودیسه فضایی» را میبینیم، متوجه میشویم که
کوبریک فقید روح بصری حاکم بر رمانهای آرتور سی.کلارک را درک و بازنمایی
کرده است؛ عظمت اشیا غریب، لوکیشنهای بزرگ بدون حضور انسان و... اما
اسکورسیزی به کتاب سلزنیک از منظر بصری هم وفادار بوده و هم نبوده است. از
یکسو فیلم رنگارنگ است اما تصویرهای کتاب به عمد سیاه و سفید هستند. اما از
سوی دیگر بسیاری از قاببندیها و میزانسنهای تصاویر کتاب را میتوان در
فیلم نیز پیدا کرد.
آنچه که مهم است، درک و تسلط ستودنی استاد بر مضامین، فضاهای بصری و شیوه
کارگردانی مورد علاقهاش است که میتواند آنها را در ادبیات کشف کرده و به
راحتی به سینما منتقل کند. کاری بسیار بسیار سخت که سختیاش را فقط
فیلمسازان میدانند!
پینوشت: ناشر داخلی کتاب در ایران، رویش نوشته است «سینما - رمان» و من
فکر کردم این هم یک ژانگولر انتشاراتی برای فروش بیشتر است؛ مثل کتابهای
جیبی «گوسفند اینا»، «پ نه پ» یا «اینهمه کتاب داری اینم روش». اما وقتی
کتاب را خواندم، این اقدام ناشر را ستودم. قطع کتاب و چاپ آن کاملا در خدمت
مضمون اثر بود.
هوگو، اولین اکران سهبعدی سینمای ایران
اکران سهبعدی
باورکردنی نبود که فیلم «هوگو» در جشنواره نسبتا بیبار امسال تقریبا کمی
بعد از اکران جهانیاش آن هم به شیوه سهبعدی اکران شود. حتی اکران
فیلمهای روز خارجی هم برای علاقهمندان به سینما در اینجا بیشتر به رویایی
شبیه است، چه رسد به اکران سهبعدی! باوجود اینکه فیلم در روز نخست اکران
با مشکلات عدیده صداگذاری و دوبله روبهرو و کل سانسهایش حذف شد، اما روز
دوم صف علاقهمندان برای دیدن هوگوی سهبعدی پشت درهای بسته «ایوان شمس»
(تالار «حرکت» که در تقاطع اتوبانهای جلال آلاحمد و کردستان واقع است) تا
خیابانهای اطراف کشیده شده بود.
قیمت بلیت ده هزار تومانی فیلم و خیل علاقهمندان، به دستاندرکاران سینما ثابت میکرد که اکران خوب (فیلم خوب به اضافه کیفیت اکران خوب) محدودیتهای قیمتی را برداشته و علاقهمندان را به سینما میکشاند. لازم نیست بلیت نیمبها باشد تا ما بیشتر به سینما برویم بلکه فیلمها باید خوب باشند!
نخستین تجهیزات سهبعدی که به ایران وارد شد، برای سینمای آزادی و در سال
1388 بود که به سیستم Passive Glass 3D مجهز شده است. بهطوری که با یک
دستگاه و پرده معمولی قادر به تماشای فیلم سهبعدی خواهیم بود. همچنین عینک
ویژهای با شیشههای مخصوص وجود دارد که تصاویر توسط آن پلاریزه میشوند.
بعد از سینما آزادی دو سینمای دیگر نیز به فناوری سهبعدی مجهز شدهاند؛
مجموعه باغ موزه دفاع مقدس و ایوان شمس.
در این سالنها سری دوم سینمای دیجیتال با فرمت K2 تعبیه شده است که
تفاوت آن با اولی در DND Source تشکیل تصویر دیجیتال است که باعث میشود
کیفیت تصویر بالاتری داشته باشیم. فناوری جدید دربرگیرنده سیستم XPAND
Active Glass است و همچون قبلی با همان پرده معمولی نیز قابل نمایش است و
نیازی به پرده سیلور برای پخش وجود ندارد.
فکر میکنم آرزوی همه علاقهمندان این است که این اکرانها محدود به
جشنواره نشوند و قولهای دستاندرکاران برای اکران دیگر فیلمهای روز جهان
به صورت سهبعدی، در طول دوره عمر ما محقق شود!